بردابرد. بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه. (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). آوازه. سرافرازی. نشانۀ عظمت و جلال. جاه و هیأت و بزرگی. (غیاث اللغات) : شش هفت هزار ساله بوده کاین دبدبه را جهان شنوده. نظامی. دبدبۀ خوش خطیم شد بلند زلزله بر گور عماد افکند. ؟ و دبدبۀ ’ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی’ در ملک و ملکوت افتاد. (مرصادالعباد) ، زدن طبول و سازها بسبب اظهار جاه. (شرفنامۀ منیری) ، آواز عظیم. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قسمی آواز. (غیاث) ، صدای دهل و نقاره و امثال آن. (برهان) (از لغت محلی شوشتر). آواز دهل و کوس. آواز طبل و نقاره. (آنندراج) (غیاث) : پیش سپیدمهرۀ قدرش زبونترست از بانگ پشه دبدبۀ کوس سنجری. خاقانی. زنهار از آن دبدبۀ کوس رحیلت چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد. سعدی. تا بار دگر دبدبۀ کوس بشارت و آواز درای شتران بازشنیدیم. سعدی. ، طبل. (مهذب الاسماء). طبلک. دمدمه. (جهانگیری). دمامه. (دهار) (زمخشری). نقاره. (جهانگیری). ج، دبادب: امیر مودود را خلعت دادند خلعتی که چنان نیافته بود که در آن کوس و علامتها و دبدبه بود و ولایت بلخ او را فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 539). پس از سه روز مردمان ببازارها آمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه زدند. (تاریخ بیهقی ص 291). رافضیان چنین باشند به دبدبه ای که زنند جمعشوند و چون دست افشانی ناپدید شوند. (کتاب النقض ص 375). نشان رافضی آن باشد که به دبدبه ای جمع شود و به مقرعه ای پراکنده گردد. (النقض ص 379). و از ری تا خراسان این دبدبه فرازدن گرفته بودند. (النقض ص 505). یجتمعون بدبدبه و یفترقون بمقرعه. (النقض ص 412). دبدبه تا کی زنی بر سر بازار عشق جمله زبانی، خموش چند از این داوری. نزازی قهستانی هر آواز که به آواز برخوردن سم بر زمین سخت ماند، ماست که بر آن شیر دوشند، شیر نیک سطبر. (ازمنتهی الارب) ، هیاهو. (دزی ج 1 ص 422)
بَردابرد. بزرگی و اظهار جاه و عظمت و شکوه. (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). آوازه. سرافرازی. نشانۀ عظمت و جلال. جاه و هیأت و بزرگی. (غیاث اللغات) : شش هفت هزار ساله بوده کاین دبدبه را جهان شنوده. نظامی. دبدبۀ خوش خطیم شد بلند زلزله بر گور عماد افکند. ؟ و دبدبۀ ’ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی’ در ملک و ملکوت افتاد. (مرصادالعباد) ، زدن طبول و سازها بسبب اظهار جاه. (شرفنامۀ منیری) ، آواز عظیم. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قسمی آواز. (غیاث) ، صدای دهل و نقاره و امثال آن. (برهان) (از لغت محلی شوشتر). آواز دهل و کوس. آواز طبل و نقاره. (آنندراج) (غیاث) : پیش سپیدمهرۀ قدرش زبونترست از بانگ پشه دبدبۀ کوس سنجری. خاقانی. زنهار از آن دبدبۀ کوس رحیلت چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد. سعدی. تا بار دگر دبدبۀ کوس بشارت و آواز درای شتران بازشنیدیم. سعدی. ، طبل. (مهذب الاسماء). طبلک. دمدمه. (جهانگیری). دمامه. (دهار) (زمخشری). نقاره. (جهانگیری). ج، دبادب: امیر مودود را خلعت دادند خلعتی که چنان نیافته بود که در آن کوس و علامتها و دبدبه بود و ولایت بلخ او را فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 539). پس از سه روز مردمان ببازارها آمدند و دیوانها بگشادند و دهل و دبدبه زدند. (تاریخ بیهقی ص 291). رافضیان چنین باشند به دبدبه ای که زنند جمعشوند و چون دست افشانی ناپدید شوند. (کتاب النقض ص 375). نشان رافضی آن باشد که به دبدبه ای جمع شود و به مقرعه ای پراکنده گردد. (النقض ص 379). و از ری تا خراسان این دبدبه فرازدن گرفته بودند. (النقض ص 505). یجتمعون بدبدبه و یفترقون بمقرعه. (النقض ص 412). دبدبه تا کی زنی بر سر بازار عشق جمله زبانی، خموش چند از این داوری. نزازی قهستانی هر آواز که به آواز برخوردن سم بر زمین سخت ماند، ماست که بر آن شیر دوشند، شیر نیک سطبر. (ازمنتهی الارب) ، هیاهو. (دزی ج 1 ص 422)
یکی از شعرای عثمانی است که در قرن دهم هجری می زیست، و از اهالی قریۀ قره جک واقع در جوار ادرنه بود. پسر آهنگری است. طریق علم را طی نموده به درجۀ مدرسی رسیده، ولی اشعارش چندان شیرین نیست. (قاموس الاعلام ترکی) جابر بن احمد رزق شافعی. او راست: نفحات الکریم الغنی فی تخمیس قصیده عبدالموطی المقری المدنی، که در چاپ خانه العلمیه در مدینه به سال 1330 هجری قمری در 21 ص چاپ شده است. (معجم المطبوعات) احمد بن احمد بن علی حدیدی شهاب الدین. متوفی 868 هجری قمری او راست: شرح مقدمۀ آجرومیه در نحو. النصیحه الرابحه لذوی العقول الراجحه. (هدیه العارفین ج 1 ص 132) او راست: تاریخ آل عثمان نظماً تا سلطان سلیمان. سعدالدین در ’تاج التواریخ’ از آن نقل کند. (کشف الظنون)
یکی از شعرای عثمانی است که در قرن دهم هجری می زیست، و از اهالی قریۀ قره جک واقع در جوار ادرنه بود. پسر آهنگری است. طریق علم را طی نموده به درجۀ مدرسی رسیده، ولی اشعارش چندان شیرین نیست. (قاموس الاعلام ترکی) جابر بن احمد رزق شافعی. او راست: نفحات الکریم الغنی فی تخمیس قصیده عبدالموطی المقری المدنی، که در چاپ خانه العلمیه در مدینه به سال 1330 هجری قمری در 21 ص چاپ شده است. (معجم المطبوعات) احمد بن احمد بن علی حدیدی شهاب الدین. متوفی 868 هجری قمری او راست: شرح مقدمۀ آجرومیه در نحو. النصیحه الرابحه لذوی العقول الراجحه. (هدیه العارفین ج 1 ص 132) او راست: تاریخ آل عثمان نظماً تا سلطان سلیمان. سعدالدین در ’تاج التواریخ’ از آن نقل کند. (کشف الظنون)
محمد بن حسین بن محمد بن موسی بن مهران حدادی مروزی. وی در مرو و بخارا از جانب قضاه حکومت میکرد. و از محمد بن علی و ابراهیم حافظ، روایت دارد. و عده ای از وی روایت کنند. (سمعانی) محمد بن خلف حداد موسی معروف به حدادی. از ابی اسامه و جز وی روایت دارد و دارقطنی و جز او از وی روایت کرده اند. (سمعانی)
محمد بن حسین بن محمد بن موسی بن مهران حدادی مروزی. وی در مرو و بخارا از جانب قضاه حکومت میکرد. و از محمد بن علی و ابراهیم حافظ، روایت دارد. و عده ای از وی روایت کنند. (سمعانی) محمد بن خلف حداد موسی معروف به حدادی. از ابی اسامه و جز وی روایت دارد و دارقطنی و جز او از وی روایت کرده اند. (سمعانی)
سید محمدسعید پسر محمود معروف به حبوبی حسینی. خاندان حبوبی از خانواده های معروف نجف است و خود را از فرزندان حسین بن علی (ع) میدانند. مولد وی نجف، وفات او نیز همانجا در شعبان سال 1333 هجری قمری بوده است، اخلاق و ریاضی را نزد میرزا حسین قلی آموخت و فقه و اصول را نزد شیخ محمدحسین کاظمی و پس از مرگ او نزد محمد طه نجف تلمذ کرد و سپس به تدریس پرداخت ودر دارالعلم نجف روشی جدید در تعلیم بوجود آورده و بسیاری از دانشمندان از محضر وی استفاده کردند. دیوان او را شیخ عبدالله جوهری تصحیح کرده و به توسط سیدعلی پسر حبوبی در بیروت در 330 صفحه به سال 1331 هجری قمری منتشر گردیده است. شرح حال او در مقدمۀ دیوان وی، و در ریحانهالادب و ج 9 الذریعه بتفصیل آمده است
سید محمدسعید پسر محمود معروف به حبوبی حسینی. خاندان حبوبی از خانواده های معروف نجف است و خود را از فرزندان حسین بن علی (ع) میدانند. مولد وی نجف، وفات او نیز همانجا در شعبان سال 1333 هجری قمری بوده است، اخلاق و ریاضی را نزد میرزا حسین قلی آموخت و فقه و اصول را نزد شیخ محمدحسین کاظمی و پس از مرگ او نزد محمد طه نجف تلمذ کرد و سپس به تدریس پرداخت ودر دارالعلم نجف روشی جدید در تعلیم بوجود آورده و بسیاری از دانشمندان از محضر وی استفاده کردند. دیوان او را شیخ عبدالله جوهری تصحیح کرده و به توسط سیدعلی پسر حبوبی در بیروت در 330 صفحه به سال 1331 هجری قمری منتشر گردیده است. شرح حال او در مقدمۀ دیوان وی، و در ریحانهالادب و ج 9 الذریعه بتفصیل آمده است
نام شاعری عثمانی است. وی اصلاً ایرانی و در دورۀ سلطان بایزیدخان ثانی به اسلامبول رفته و به زمان یاورسلطان سلیم خان وفات کرده است. او عالم متفننی بوده وسیاحت های بسیار کرده، و شیوۀ ایرانی داشت. اشعار او عاشقانه و صاحب سبکی خاص است و بیت ذیل از اوست: گر سنکچون ایتمیم چاک ای گل نازک بدن قبرم اولسون اول قبا اگنمده، پیراهن کفن. (قاموس اعلام ترکی)
نام شاعری عثمانی است. وی اصلاً ایرانی و در دورۀ سلطان بایزیدخان ثانی به اسلامبول رفته و به زمان یاورسلطان سلیم خان وفات کرده است. او عالم متفننی بوده وسیاحت های بسیار کرده، و شیوۀ ایرانی داشت. اشعار او عاشقانه و صاحب سبکی خاص است و بیت ذیل از اوست: گر سنکچون ایتمیم چاک ای گل نازک بدن قبرم اولسون اول قبا اگنمده، پیراهن کفن. (قاموس اعلام ترکی)