جدول جو
جدول جو

معنی حدالی - جستجوی لغت در جدول جو

حدالی
(حَ لا)
جمع واژۀ حدل
لغت نامه دهخدا
حدالی
(حَ لا)
نام درختی است در بادیه. (معجم البلدان) ، موضعی میان شام و بادیۀ کلب معروف به سماوه که از آن بنی کلب است و در شعر متنبی یاد شده است. و برخی آنرا حدال بدون الف مقصوره یاد کرده اند. (معجم البدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دالی
تصویر دالی
دالی (Dolly) یک وسیله فیلم برداری است که به فیلمبردارها اجازه می دهد تا دوربین را به صورت نرم و روان حرکت دهند. این وسیله معمولاً شامل یک پلتفرم چرخ دار است که دوربین بر روی آن قرار می گیرد و می تواند بر روی ریل ها یا سطوح صاف حرکت کند. این حرکت ها می توانند شامل جلو و عقب رفتن، چپ و راست رفتن، و حتی حرکات پیچیده تر مانند حرکت های منحنی باشند.
استفاده از `dolly` در فیلم برداری به دلایل متعددی انجام می شود:
1. حرکت نرم و پایدار : یکی از اصلی ترین مزایای استفاده از `dolly` ایجاد حرکت های نرم و بدون لرزش است که به تصاویر حرفه ای و سینمایی کمک می کند.
2. تغییر زاویه دید : با استفاده از `dolly`، فیلم بردارها می توانند به راحتی زاویه دید دوربین را تغییر دهند و نمای متفاوتی از صحنه ارائه دهند.
3. تبعیت از شخصیت ها : در صحنه هایی که نیاز است دوربین شخصیت ها را دنبال کند، `dolly` به فیلم بردار اجازه می دهد تا این کار را با حرکتی طبیعی و پیوسته انجام دهد.
4. ایجاد حس عمق : حرکت دوربین با استفاده از `dolly` می تواند حس عمق و ابعاد بیشتری به تصویر بدهد و تجربه بصری جذاب تری برای بیننده ایجاد کند.
به طور کلی، `dolly` یکی از ابزارهای مهم در سینما و فیلم سازی است که به ایجاد تصاویر زیبا و حرفه ای کمک می کند.
دالی ارابه ای است که با چهار چرخ که فیلمبردار روی آن سوار می شود و بسته به دکوپاژ از موضوع دور یا نزدیک می شود و همراه با موضوع یا در تعقیب موضوع حرکت میکند. کارلو یا دالی توسط ”پاسترونی“ فیلمساز ایتالیایی اختراع شد. دوربین بر دالی که روی ریل یا روی چرخهای لاستیکی بادی اش حرکت می کند، سوارشده، صحنه های حرکتی به نرمی برداشت می شود. اختراع این وسیله موجب تسهیل در فیلمبرداری نماهای حرکتی شد و بعد از این اختراع، فیلمهای به اصطلاح شیک و تمیز تولید شدند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از حالی
تصویر حالی
آگاه، متوجه، ملتفت، فعلی، کنونی، مناسب حال
به محض اینکه، در حال، در ساعت، در دم، در وقت، برای مثال در آن مجلس که او لب برگشادی / نبودی تن که حالی جان ندادی (نظامی۲ - ۲۱۵)، گرفتند حالی جوان مرد را / که حاصل کن این سیم یا مرد را (سعدی۱ - ۸۵)اکنون، حالا، در آن موقعیت
آراسته
حالی شدن: دریافتن، فهمیدن، درک کردن
حالی کردن: بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
پیرامون، گرداگرد، (حرف اضافه) نزدیک زمان یا مکان مذکور مثلاً حوالی شب
فرهنگ فارسی عمید
(حَدْ دا)
منسوب به حداء بطنی از قبیلۀ مراد است که طایفه ای از مردم کوفه اند. (سمعانی 159)
لغت نامه دهخدا
(حَ لا)
جمع واژۀ حظل. (منتهی الارب). رجوع به حظل شود
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
محمد بن حسین بن محمد بن موسی بن مهران حدادی مروزی. وی در مرو و بخارا از جانب قضاه حکومت میکرد. و از محمد بن علی و ابراهیم حافظ، روایت دارد. و عده ای از وی روایت کنند. (سمعانی)
محمد بن خلف حداد موسی معروف به حدادی. از ابی اسامه و جز وی روایت دارد و دارقطنی و جز او از وی روایت کرده اند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ ی ی)
منسوب به حداد که بطونی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ ی ی)
نسبت است به حداد، بطنی از محارب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دا)
ابومغیره قاسم بن فضل. مسلم بن ابراهیم از وی روایت کند. یاقوت گوید: منسوب به حدان بصره است که در آن سکونت داشت. و در 167 یا 166هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دا)
منسوب به حدان، بطنی از تمیم، منسوب به حدان بطنی از ازد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
ابومهلهل معاصر ذوالرمه شاعر بود. داستانی از او در عیون الاخبار (ج 4 ص 40) آمده است
ابوثور حبیب بن ابوملیکه. کوفی است. (سمعانی 159)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
حسن بن غالی ازهری مالکی منسوب بحدیه از قرای مصر. متوفی 1202هجری قمری او راست: دیوان الخطب در شرح مصطلح الحدیث. (هدیه العارفین ج 1 ص 300)
لغت نامه دهخدا
(حَ لا)
جمع واژۀ حبلی ̍. آبستنان: و دانست که شرفات (آمال) در انحطاط است و حبالای امانی او در اسقاط. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَمْما)
حمالت. حرفه و پیشۀ حمال:
بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیکو کشم و هیزم چست.
خاقانی.
چند حمالی جهان کردن
در زمین حمل زر نهان کردن.
خاقانی.
، اجرت حمال
لغت نامه دهخدا
(حِ)
یوسف پسر ابراهیم پسر مرزوق بن حمدان، مکنی به ابویعقوب صهیبی حبالی. وی به مرو شد و در آنجا بنزد ابومنصور محمد بن علی بن محمد مروزی فقه آموخت. او مردی قانع بود و ابوالقاسم حافظ گوید از وی حدیث شنودم. و شافعی مذهب بود و در آن هنگام که خوارزمشاه اقسر (ظ: اتسز) پسر محمد پسر انوشتکین در ربیع الاول سال 530 هجری قمری مرو را بگرفت، در آنجا کشته شد. (معجم البلدان) ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
منسوب است به حدله، بطنی از ازد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
پیرامون. گرداگرد. دامنه. اطراف. جوانب. نواحی. نزدیکی. (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی. بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است. زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره بصورت یا است و در استعمال عبارات عربی همیشه مضاف باشد بسوی یکی از ضمائر در این صورت و حالت آخرش بطور الف لفظ علی ̍ بیای تحتانی تبدیل می یابد، چنانکه در حدیث صحیح بخاری اللهم حوالینا و لا علینا و در این مصرع بوستان: حوالیه من کل فج عمیق، لام حوالیه را مفتوح باید خواند و مکسور خواندن غلط است. (غیاث اللغات از مزیل و صراح و قاموس و بهار عجم وغیره). و نزد بعضی حوالیه بفتح لام و در آخر یای تحتانی صیغۀ تثنیه است، بجهت تکریر که بضمیر مضاف شده و نونش ساقط شده است و آنچه بعضی گمان برند که حوالی بکسر لام جمع حول است، چنانکه اهالی جمع اهل است، این قیاس خطاست. زیرا که در لغت استعمال شرط است و قیاس را چندان دخل نیست. (آنندراج) (غیاث) :
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
در سایۀ آن درخت عالی
گرد آمده آب از حوالی.
نظامی.
بر کشتن خویش گشته والی
لاحول از او به هر حوالی.
نظامی.
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم بیک شبیخون بر ملک اندرون زد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حُ لی ی)
رجل حوالی، مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لا)
پیرامون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرداگرد. ولی در فارسی بکسر لام متداول و معمول است. (بهار عجم) (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال یکم شمارۀ 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمالی
تصویر حمالی
باربری شغل و پیشه حمال بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
پیرامون، گرداگرد، جوانب، نواحی، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبالی
تصویر حبالی
جمع حبلی، زنان باردار
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل حداد آهنگری، دکان حداد آهنگری، حقی که به آهنگر ده و قریه داده شود آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی
تصویر حالی
فوراً، فی الفور، هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالی
تصویر دالی
سه گوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
((حَ))
گرداگرد، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی
تصویر حالی
همین که، به محض این که، آن گاه، آن زمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالی
تصویر حالی
آراسته، مزین، متحلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
گرداگرد، پیرامون، نزدیکیها، دور و بر
فرهنگ واژه فارسی سره
بارکشی، باربری، کار شاق، کار بی اجر و مزد، خرکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهنگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطراف، اکناف، پیرامون، جوانب، حول وحوش، دوروبر، نزدیک، سرزمین، ناحیه، منطقه، جا، مکان، حدود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند حمالی بهر دیگران می کرد بی اجرت و کرایه، دلیل که با مردی خیر و احسان کند و آن به صاحب خواب بازگردد. اگر دید حمالی می کرد و مزد می گرفت، دلیل غم و اندوه است خاصه بار گران باشد و از آن گرانی او را رنج و غم رسد - جابر مغربی
حمالی در خواب خطر بود از جهت گناه و معصیت بسیار. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب