جدول جو
جدول جو

معنی حداقل - جستجوی لغت در جدول جو

حداقل
کمترین مقدار و میزان، دست کم، کمینه، مینیمم
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
فرهنگ فارسی عمید
حداقل
(ح دْ دِ اَقَل ل)
دست کم. رجوع بحد بمعنی اندازه شود
لغت نامه دهخدا
حداقل
دست کم نیتوم کمی کمیست
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
فرهنگ لغت هوشیار
حداقل
دست کم، کمینه
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
فرهنگ واژه فارسی سره
حداقل
کمینه، دست کم، لااقل
متضاد: حداکثر، بیشینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حداقل
على الأقلّ
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به عربی
حداقل
Minimal, Minimum
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حداقل
minimal, minimum
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حداقل
минимальный
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به روسی
حداقل
minimal, Minimum
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به آلمانی
حداقل
мінімальний , мінімум
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حداقل
minimalny, minimum
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به لهستانی
حداقل
最小的 , 最小值
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به چینی
حداقل
mínimo
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حداقل
minimo
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حداقل
کم از کم
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به اردو
حداقل
minimaal
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به هلندی
حداقل
ন্যূনতম , সর্বনিম্ন
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به بنگالی
حداقل
kidogo
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حداقل
minimum
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حداقل
최소의 , 최소
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به کره ای
حداقل
最小の , 最小
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حداقل
mínimo
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حداقل
न्यूनतम
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به هندی
حداقل
minimal, minimum
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حداقل
ขั้นต่ำ
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به تایلندی
حداقل
מִינִימָלִי , מִינִימִי
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ)
درختی است. (منتهی الارب). رجوع به حدالی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
شعبه ای از قبیلۀ حنیکه منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283). بنوحدال یا بنوحداله قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
املس. هموار: قوس حدال، کمانی که یکی از سرهای برگشتۀ آن راست شده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِدْ دَ / دِ قَ / قِ)
در سفر پیدایش (2: 14) نام دجله میباشد. دانیال (10:4) که فیمابین آشور و الجزیره واقع و منبعهای غربش در آسیای صغیر در نزدیکی منبعهای فرات و ارکسس و هالیس واقع است، فروعش در نزدیکی دیاربکر جمع شود. اما منبعهای شرقیش در کردستان میباشد و بعد از آنکه از کوهها بگذرد در رود تنگ عمیقی به دشت آشور داخل شود، عرضش در نزدیکی موصل تخمیناً 300 قدم میباشد. چون فصل زمستان درآید آبش بسیار طغیان کند و اطراف را مملو گرداند و جسرها را درهم شکند و چون در حوالی بغداد رسد عرضش به 600 قدم و عمقش در بعضی جاها به 20 قدم رسد و هنگامی که طغیان نماید ساعتی 5 میل طی کند. و در حوالی قرنه دجله با فرات متحد گشته اسم تازه پیدا کند. و آنرا شطالعرب گویند، و چون شطالعرب یکصد و بیست میل طی مسافت کند در خلیج فارس ریخته شود. اما طول دجله از منبع تا جائی که با فرات متحد شود هزار و یکصد و چهل و شش میل میباشد و با سفینه هائی که بیش از سه یا چهار قدم در آب فرونمی روند میتوان تخمیناً مسافت ششصد میل را بر روی آب دجله طی نمود. اراضی که دجله در آنها جاری است بسیار حاصل خیز میباشد، با وجود این اکثرش ویران و غیرمزروع مانده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ قِ)
جمع واژۀ حوقل. پیران وامانده از جماع. (مهذب الاسماء). رجوع به حوقل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حداق
تصویر حداق
سیاهه های چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقل
تصویر حاقل
پابرهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حد اقل
تصویر حد اقل
کمینه
فرهنگ واژه فارسی سره