- حد
- اندازه، کران، مرز
معنی حد - جستجوی لغت در جدول جو
- حد
- حائل میان دو چیز، فاصل میان دو چیز، فصل
- حد
- اندازه، مقدار، کرانه، مرز، جمع حدود، حائل و حاجز میان دو چیز، کناره و انتهای چیزی، در فقه عقوبت و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم مانند تازیانه زدن شراب خوار، تمیز دادن چیزی از چیزی، پدید کردن کنارۀ چیزی، برای زمینی حد و مرز قرار دادن، تیزی، برندگی، تیزی شراب
- حد ((حَ دّ))
- حایل میان دو چیز، انتها، کرانه، تیزی، اندازه، کیفر و مجازات شرعی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرزی ندارد
نزدیک، پیرامون، نزدیک به
گمان می کنم، میگاسم
گمان کردن، گمانه زنی
گاس، گمان، گمانه
بیشینه
دست کم، کمینه
زیرینه
کمینه
فرینه
تیز نگریستن به کسی
پیش آمد، زن دویم
حدیث کرد مرا
باز گفت و ما را آگاهاند
آگاهی داد ما را فلان، حدیث کرد مرا فلان
پیشامدها حوادث. یا حدثان دهر (روزگار)، نوایب روزگار، حدوث مقابل قدم (چون ز کونین بدر نهاد قدم حدثان را بماند و ماند قدم) (حدیقه مد. 224) اول امر آغاز چیزی، پیشامدها حوادث
هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن
تیزی کردن و تندی نمودن
کوژ پشتی، پشته گوژ پشتی، بر آمدگی (در زمین و مانند آن)
درخت خمیده و کار دشوار، سختی، زن کوژی
زمین بلند
باغهای پر درخت که گرد آنها دیوار باشد، بستانها که دیوار دارد
جمع حدیده
کجاوه ها
نوشدن تازه گردیدن، نوی تازگی، نوخاستگی نو جوانی، ابتدای هر چیز اول هر امر، اول جوانی
جمع حدیقه باغها
زغن از پرندگان
دست بالا