جدول جو
جدول جو

معنی حجو - جستجوی لغت در جدول جو

حجو
(تَ شَتْ تی)
لغت از اضداد است. اقامت گزیدن در جائی. استادن بجائی، پاداش دادن، غالب آمدن در فطانت و چیستان، بخیلی کردن بچیزی، بازداشتن، حجوسرّ، نگاهداری راز. رازداری، لازم گرفتن، راندن: حجو ریح سفینه را، راندن او، بگمان دعوای چیزی کردن: احجو به خیراً، ای اظن به. ظن بردن. گمان بردن، آوازدادن شتر نر و شناختن شتر ماده آنرا و مایل شدن بسوی وی، گذاشتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حجو
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
تصویری از حجو
تصویر حجو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حجت
تصویر حجت
(پسرانه)
دلیل، برهان
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ / حُ)
موضعی است به بلاد بنی سعد بن زید بن مناه بن تمیم، پس عمان. فرزدق گوید:
لوکنت تدری ما برمل مقید
بقری عمان الی ذوات حجور.
اگر بفتح خوانده شود ممکن است از فعول بمعنی فاعل باشد و اگر بضم خوانده شود جمع حجر است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حجل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَوْ وَ)
راهی که گاه راست شود و گاه کج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
ابن اسلم بن علیان بن زید بن حاشدبن حشم بن خیوان بن نوف بن همدان. شهر حجور در یمن بنام او میباشد. (معجم البلدان). جد قبیله ای از همدان و قحطان است. (زرکلی ص 214 از نهایه الارب ص 191 و 192)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حجر. (ترجمان عادل بن علی). جمع واژۀ حجر، که اسب مادیان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروشدن چشم بمغاک. (از منتهی الارب). گود افتادن چشم
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دور. بعید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حجم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام کوهی است ببالای مکه و در آن مقبره است. (معجم البلدان) (منتهی الارب). گورستانی است به مکه. (مهذب الاسماء) ، موضعی است دیگر در یک فرسنگ و ثلثی از مکه که سقیفۀ آل زیار در آن است و اصمعی گفت کوه مشرف است که جنب مسجدالبیعه قرار دارد. (معجم البلدان). رجوع به امتاع الاسماع ص 26، 160، 338، 375، 377، 380، 381، و الموشح ص 50، 356 و حدائق السحر، چ عباس اقبال، ص 72 و 173، و عقدالفرید ج 1 ص 335 و ج 5 ص 340، 393، و ج 7 ص 12 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 317 و 387 و 388 و423 و ج 2 ص 240 و حاشیۀ شدالازار قزوینی ص 432 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
هر غزوه ای که نخست خلاف آن ظاهر کنند و آخر کار همانجا روند. غزوۀ دور و دراز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کاهل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ وا)
غلبه در فطانت. (منتهی الارب). حجیا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حذو
تصویر حذو
برابر کسی نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجب
تصویر حجب
جمع حجاب، پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجت
تصویر حجت
نمودار، دلیل، بینه، برهان، ثبت، آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجا
تصویر حجا
کرانه، زی، پناهگاه زیرکی، پرده، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبو
تصویر حبو
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
بازداشتن، منع کردن، کسی را از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه کنار، دامان، آغوش پناه کنار، دامان، آغوش پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسو
تصویر حسو
آشامیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حجه، گواه ها جمع حجت. یا حجج اسلام، جمع حجت اسلام (حجه الاسلام) حجه الاسلامان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجو
تصویر رجو
امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
میانگی، باز داشت باز داشتن، در میان آمدن، گلو بریدن، روده ریش از تشنگی خویش نزدیک، سوی، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجک
تصویر حجک
اگر به گفته آنندراج و پارسی باشد: هجک گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجل
تصویر حجل
کبک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجم
تصویر حجم
کلفتی، گندگی، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجه
تصویر حجه
از پارسی ک هنجیدن هنهجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجی
تصویر حجی
عاقل، هوشمند، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجون
تصویر حجون
تنبل، دژ جنگ جنگ دشمن فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجم
تصویر حجم
گنجایش
فرهنگ واژه فارسی سره