جدول جو
جدول جو

معنی حجریس - جستجوی لغت در جدول جو

حجریس
(حَ جَ)
سنگریزه. (دزی ج 1 ص 253)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ ری ی / حِ)
حق، حرمت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
اندلسی. عبدالله بن محمد بن علی بن عبیدالله بن سعید بن محمد بن ذی النون حجری منسوب به حجر ذی رعین است. اصل او از طلیطله و خاندانش از امراء آن سامان بودند، و سپس از آن جا به حصن ’قنجایر’ که در سی میلی مریه است آمدند. ابن الابار در ’تکمله’ آرد: در 505 در قنجایر متولد شد و در ماه صفر 591 هجری قمری در سبته درگذشت. صاحب خطی نیکو بود و سندی عالی در روایت داشت و علما از اکناف برای استماع حدیث اومی آمدند. رجوع به الحلل السندسیه ج 2 صص 35-36 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سمعانی گوید این نسبت است به سه قبیله که اسم هر یک حجر است. احدها حجر حمیر... و دیگری حجر رعین... و سومین آنها حجرالازد، و نسبت بحجر رعین گاهی حجری وگاهی حجری الرعینی است. رجوع به حجر ذی رعین شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
زین القضاه احمد بن محمدالحجری او راست: ’المنبهات علی الاستعداد لیوم المیعاد للنصح والوداد’ با ترجمه بزبان اردو چاپ دهلی در سال 1282، و در چاپ استانبول این کتاب را به ابن حجر العسقلانی نسبت داده اند. مؤلف کشف الظنون گوید: ’منبهات علی الاستعداد لیوم المیعاد للنصح والوداد’ مختصری است از زین احمد بن محمد الحجری در احادیث و نصائح یکان یکان و دوگان دوگان و سه سه تا ده ده. و در دارالکتب مصر نسخه ای از این کتاب دیده میشود که نام مؤلف احمد بن محمد بن علی حجری در آن یاد شده. رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
منسوب به حجر. سنگی. از سنگ. سنگین. سمعانی گوید نسبت است بحجر یعنی حجاره و مشهور به آن جماعتی از اهل قوشح (شاید فوشنج) میباشند.
- عظم حجری، دو استخوان است بر دو سوی سر که سوراخ گوش در وی است و چون سخت تر از استخوانهای پیش و پس سر است آنرا حجری گویند. و از سوی راست و چپ دو پارۀ دیگر است (از استخوان) و سوراخ گوش اندر وی است و این هردو سخت تر از پاره های دیگر است، بدین سبب هر دو راعظمان حجریتان گویند. و در هر یک از سوی بالا درز قشری است و اندر زیر درزی است که از کنارۀ درز لامی بیاید و بکنارۀ درز اکلیلی پیوندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ج 1 ص 120).
- عصر حجری، دوره ای از زندگانی نوع آدمی که در آن دوره سلاح از سنگهای تیزکرده داشتند. دورۀ سنگی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سمعانی گوید این نسبت بحجر است و حجر اسم موضعی است بیمن
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ)
نسبت به حجریه، دسته ای از قراولان دربار عباسی. رجوع به اخبارالراضی (اوراق صولی ص 82) و نیز رجوع به حجریه شود
سمعانی گوید: بگمان من این صورت نسبت است به حجر جمع حجره به معنی خانه خرد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بطنی است از ربیعه بن خولان به یمن
لغت نامه دهخدا
قضائی در سنجاق تعز از ولایت یمن در جنوب تعز که از طرف غرب محدود است به تعز و از شمال به عدین واب و از شرق بقضای قعطبه و از جنوب به عدن و اراضی غیر مضبوطه و او را با ناحیۀ قبیطه صدوهشت قریه است و اراضی آن مرتفع و حاصل خیز است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محکم رای گردانیدن. (زوزنی). محکم رای کردن، آزمودن، آزموده کاری، حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آواز دردادن کسی را. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برداشتن گمنامی از کسی و منتشرکردن ذکر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشهور ساختن عیب و نقص کسی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رَ)
حجرالاسود مکه و صخرۀ بیت المقدس
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رَ)
تثنیۀ حجر. حجران. زر و سیم
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ ریْ یَ)
نام دسته ای ازقراولان خاصۀ دولت عباسی در عهدالراضی باﷲ است. در این زمان دو دسته از قراولان خاصه بنام حجریه و ساجیهدائماً در کارها مداخله میکردند. رؤسای آنان اتباع خویش را وسیلۀ اجرای مقاصد متنفذین میساختند و خلیفه هیچ نوع قدرت بر ایشان نداشت. رجوع به تجارب الامم ج 1 صص 214- 243- 264- 312- 324- 336- 358- 375- 377- 414- 419- 448- 453- 489- 499- 503- 509 تا 512- 514- 516- 517- 521- 525- 529- 533- 541- 542- 552- 555 تا 557 و خاندان نوبختی ص 205 و 207 و رجوع به دزی ج 1 ص 252- 253 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
، چگونگی حجر. صلابت. سختی مانند سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجری
تصویر حجری
سنگی
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان بیرون بشم شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی