جدول جو
جدول جو

معنی حجرالعین - جستجوی لغت در جدول جو

حجرالعین
(حَ جَ رُلْ عَ)
ابوریحان بیرونی در ذیل ذکر فیروزج گوید: و اما حجرالعین فالسبج احق به لان العامه یزعمون ان المعیون اذا کان معه سبج انشق فاندفع عنه بذلک ضررالعین. (الجماهر صص 170-169)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حورالعین
تصویر حورالعین
زنان زیبا و سیاه چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجرالتیس
تصویر حجرالتیس
سنگ پادزهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، حجرالسّمّ، زهرمهره
فرهنگ فارسی عمید
(حَ جَ رُلْ)
حجر اعرابی است. رجوع به حجر اعرابی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَرُلْ اَیْ یَ / یِ)
سنگی است که در معده گاو کوهی متکون میشود و آن پادزهر حیوانی است
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ)
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر حجر التیس گوید: و یسمی حجر التیس نسبهً الی العنز. و منهم من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف، فیقول حجر البیش اذکان دافعاً لمضرته. (الجماهر ص 203). رجوع به حجرالتیس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُتْ تی)
بپارسی تریاق پارسی و حجرالتریاق الفارسی و سنگ شبانکاره و زهر مهره و پازهر حیوانی گویند. بهترینش آن است که چون با شیر بر سنگ بسایند رنگ شیر مایل بسرخی گردد. طبیعتش به اعتدال نزدیک است. چون دوازده جو از او در یک کاسه شیر گاو حل کرده دهند دفع مضرت جمیع زهرهای نباتی و معدنی و حیوانی کند. صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجر التیس پادزهر حیوانی است ووی را تریاق فاروق طبیعی خوانند، و آن مانند بلوط بود، دراز و گرد می باشد. و بر زبر یکدیگر طبقات دارد و در میان آن چیزی است گوئیا مغز آن است و آن چوب مخلصه و یا دانۀ وی بود. و لون حجرالتیس اغبر بود یا سیاهی که بسرخی زند و آنچه که نیک باشد چون با شیر بر سنگ بسایند سبزرنگ شود. و آن در شکم بز کوهی در شیردان وی بود. و صاحب مفردات آورده است که از طرف خراسان حاصل میشود. و این خلاف است، و بغیر از شبانکاره در هیچ موضع دیگر نیست. و گویند غذاء آن گوسفند، مارباشد و مخلصه، و بسبب آن این سنگ در شکم وی ببندد. و بدین سبب وی را تریاق فاروق طبیعی خوانند. و گوینددر زهرۀ وی باشد، و این نیز خلاف است، آنچه محقق است در شیردان وی بود و آن بغایت عزیز بود و به اطراف برند. و گویند چون بسایند سرخ رنگ و زردرنگ و سبزرنگ می باشد و این رنگها بسودن معلوم شود. و چون لون او بسیاهی زند سرخی آمیز نیکوتر بود. و در شام مانند این سنگی میسازند از لک، و دانایان مشکل فرق توانند کرد. امتحان وی آن است که سوزن را به آتش سرخ کنند و بروی نهند، اگر مصنوع بود چون سوزن در وی فرو رود دودی سیاه از وی برآید و اگر حجرالتیس بود، دود زرد رنگ بود که نوک سوزن را زرد کند، و چون وی را به آب رازیانه بسایند و بر گزیدگی مار طلی کنند در حال درد بنشاند و از مردن ایمن شود. و همه گزیدگیها و سم های حیوانی و نباتی و معدنی را نافع بود و خوردن و طلی کردن جهت ضعف دل و بدن و قوه باه بغایت نافع بود، و شربتی جهت گزیدگی جانوران و دفع زهر مار دوازده جو بود، و جهت ضعف دل و قوه اعضاء شربتی دانگی بود. و هرکس که هر روز نیمدانگ بخورد ایمن باشد از همه آفتها و زهرها. و محروری مزاج را نیز نافع بود بسبب آنکه وی بخاصیت عمل می کند نه به طبیعت و طبیعت وی بغایت گرم بود. این مؤلف گوید: هرکس که ادمان خوردن پادزهر می کند باید که در هفته دو روز ترک کند - انتهی. و ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفه الجواهر گوید: و هو حجر التریاق الفارسی. و هذا شی ٔ صورته کالبلوطه والبسره مطاول الشکل مبنی علی طبقات کقشور البصل ملتف بعضها فوق بعض یفضی فی وسطه الی حشیشه خضراء تقوم لها مقام اللب للفواکه و هی قاعده الطبقات و یدل علی کونها واحده فوق اخری، و یضرب لونها من السواد الی الخضره. و حکاک خالصه مع اللبن یمیل الی الحمره و حکاک غیرالخالص المعمول للتمویه باق علی الخضره و یستخرج من بطون الاوعال الجبلیه، و وجوده بالاتفاق فی الندره. و یسمی حجرالتیس نسبه الی العنز و منهم من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف فیقول حجرالبیش، اذکان دافعا لمضرته و ربما قالوا باذزهر الکباش، دفعا ایاه عن مذمه التیس الی مدحه الکبش و الاصوب فیه التریاق الفارسی لانه یجلب من نواحی دارابجرد و قد قیل ان الوعل یأکل الحیات کما تأکلها الایایل ثم ترتعی حشائش الجبال فینعقد ذلک فی مصارینه و یستدیر ذلک بالتدحرج فیها فهو اذاً تریاق فاروق بأقراص الافاعی طبیعی غیر صناعی و یطلی بماء الرازیانج علی اللسعات فیزول الوجعمن ساعته و یعودلون البشره الی حالته. قال ابوالحسن الترنجی: ان حیه قتاله لسعت جندیافی بعض المعارک و لم یحضر رئیسه غیر باذزهر الکباش فسقاه منه فی الشراب اقل من قیراط، و اطعمه ثوما فما لبث ان تنقط بدنه وبال الدم و تخلص. و لقد یخزن فی خزائن الملوک و یغالی فی ثمنه و یتنافس فیه. و لعمری انه اشرف ما یخزن فیها من الجواهر لانتفاع الروح به دونها. و یشبهه تریاق اللحظه یلتقط من عیون الایایل و هو کالرمض فی مآقیها. و ذکر الاخوان ان قیمه الموجود من حجرالکباش من وزن درهم الی ثلاثین درهما، مائه دینار الی مائتی دینار. و زعم قوم أن هذاالتریاق الفارسی یوجد من الوعل فی مرارته کما یوجد جاویزن فی مراره الثور. قال حمزه: ان جاویزن تعریب کاوزون بالفارسیه و هو شی ٔ اصفر کمخه بیضه من وزن دانق الی اربعه دراهم یکون سیالا مدحرجا وقت اخراجه من المراره ثم یجمد اذا أمسک فی الفم ساعه و یصلب و یکون اکثره بارض الهند و منها یجلب و یستعمله الناس فی التریاق. و یزعمون انه یفتح السدد و یذهب الصفاء کما یفعله التریاق الفارسی. واﷲ اعلم. (الجماهر صص 202-204)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ حَ بَ)
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر در فصل فی ذکر المغناطیس گوید: و الجذب والانجذاب یوجد فی اشیاء کثیره فالنفط یجذب النار الی نفسه، و الحجر الزیتونی یجذب الزیت الیه و به سمی. و حجر الخل الخل و حجرالحبن الماء من بطون المستسقین و کل هذه مشتهره و ان لم نشاهدها نحن. (الجماهر ص 212)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ حَیْ یَ)
سنگ پادزهر. حجر بادزهر. بفارسی مهرۀ مار گویند و آن در قسمی از مار بهم میرسد بقدر نصف فندقی مایل بدرازی و برنگ خاکستر و بعضی سیاه و صلب و مخطط بخط سفید، و بعضی سفید و سست میباشد و قسمی معدنی است و پاد مهره نامند (در بعض نسخ باد مهره) و بعضی گویند سنگی است ملون و از معدن زبرجد بهم رسد و جمعی گویند که زبرجد است و بهترین آن است که چون بر موضع گزیدۀ مار بگذارند بچسبد و در حین جذب سم لون او متغیر گردد و بعد از آنکه در شیر اندازند بحال اول آید و او جهت گزیدن عقرب و هوام دیگر ضعیف الفعل است، و جهت رفع سنگ مثانه بغایت نافع و قدر شربتش تا سه قیراط و تعلیق مخطط او جهت صداع و لیثرغس نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات گوید: دو نوع است، یکنوع حجری بود معدنی و یکنوع حیوانی و آن در مار افعی بود و آنرا پادزهر و بادمهره و مارمهره خوانند. آنچه از مار گیرند مانند دشبدی بود که در قفاء افعی بود، و در همه افعی نبود و چون از گوشت جدا شود نرم بود. و چون اثر هوا به وی رسد ببندد مانند حجرالنمر. و بعضی باشد که بلون مار بود خاکستری رنگ که بسیاهی زند. مؤلف گوید: امتحان وی چنان کنند که بر صوف سیاه یا کبود بمالند سپید گرداند. و آن نوع که حجری بود لون آن زبرجدی سیاه رنگ و خاکستری رنگ بود و بشکل نگینی بزرگ مربع بود و از یک مثقال تا دو مثقال بود و زیادت نیز بود. مؤلف گوید:امتحان وی آن است که چون در میان آب لیمو اندازند در صحن چینی، بحرکت آید. وهر دو نوع بگزیدگی مار نافع بود خوردن و با خود نگه داشتن و بر موضع زخم نهادن. و مارمهره گزیدگی افعی را نافع بود بتعلیق کردن. و جالینوس گوید چون بسایند و بیاشامند نافع بود. و گویند هر دو نوع بر سر زخم بچسبد - انتهی. و حمداﷲ مستوفی گوید: سنگی سیاه است واندکی با رمادی زند، و بعضی بود که برو خطها باشد چون مارگزیده بر خود بندد شفا یابد (نزهه القلوب). و صاحب بحر الجواهر گوید، سنگ پادزهر است قسمی از آن گران و ثقیل و قسمی خاکستری و پاره ای از آن راه راه با سه خط - انتهی. و داود ضریر انطاکی در تذکره آورده است: حجر الحیه. البادزهر و یطلق علی قطع ملونه توجد بمعدن الزبرجد، یطرد الحیات و قیل یراد به الزمرد - انتهی. و ابن البیطار در مفردات آورده است: قال دیسقوریدوس فی الخامسه هو فی ما زعم بعض الناس، صنف من الحجر الذی یقال له یاسیقس ای الزبرجد و منه ما هو صلب اسود اللون و منه مثل الحجر القمری و منه شی ٔ رمادی اللون فیه نقط و منه ما فی کل واحده منه ثلاث خطوط بیض و کل هذه الاصناف تنفع اذا علقت علی البدن من نهشه الافعی و للصداع. و اما الصنف منها الذی فی کل واحدمنه ثلاث خطوط فانه یقال فیه خاصه انه ینفع من المرض الذی یقال له الثرشد (اللیثرغس) و من الصداع. و قال جالینوس فی التاسعه اخبرنی رجل صدیق یوثق بقوله انه ینفع من نهش الافعی - انتهی. و نام دیگر آنرا در بعض کتب جلمور گفته اند. و در بعض کتب هندی آورده اند که نام آن سنگ مار است و پازهر و دفع جمیع زهرها کند
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُدْ دی)
سنگ خروسان. حجرالدجاج. سنگی است بقدر باقلی و از آن کوچکتر. سفید مایل به تیرگی و در شکم خروس متکون شود. در دوم گرم و در اول خشک. تعلیق و شرب او جهت رفع احزان و هموم و وساوس و در دهن داشتن او جهت رفع تشنگی، و آشامیدن آبی که او را شسته باشند جهت تشنگی مفرط بی عدیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در اختیارات بدیعی آمده است: سنگی است که در شکم خروس یابند بقدر باقلا بود، و کوچکتر نیز بود و برنگ آبگینۀ شفاف بود نزدیک ببلور. اگر به آب بشویند و آن آب به کسی دهند که سخت تشنه باشد سود دارد و غم و اندوه ببرد. و حمداﷲ مستوفی درنزهه القلوب آورده است: آنرا حجرالدجاج نیز خوانند در قانصۀ مرغ خانگی و خروس می باشد. لونش آسمانگون باشد - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: حجر یتولد فی بطون الدجاج و قیل فی الدیکه خاصه. ً ابیض رخو، حار فی الثانیه، بایس فی الاولی. اذا حک و شرب نفع الحصی و الوسواس و الهم - انتهی. و ابن البیطار در مفردات آرد:قال الغافقی یوجد هذا الحجر فی بطون الدیکه لونه شبیه بلون المها، و عظمه کالباقلا او اصغر منه. ینفع من العطش الشدید اذا غسل بماء و شرب ذلک الماء. و یدفعاحزان النفس و همومها
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُزْ زَ)
حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: سنگی است که چون آب بر او ریزند از او آتشی مشتعل شود و چون روغن زیت بر او ریزند آتش فرونشیند. مار و کژدم و دیگر هوام از او بگریزد. و دمشقی گوید: قال ارسطو هو حجر احمر مشوب بزرقه اذا ادنیته من الزیت طلبه الزیت حتی یدخل فیه و هذا الحجر یؤتی به من سفاله الزنج و اذاوقع علی ثوب زیت و مر هذا الحجر علیه لم یترک له اثرأصلا. (نخبه الدهر ص 75). رجوع به حجرالزیتون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ قَیْءْ)
حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید، حجر القی ٔ در عجائب المخلوقات آمده است که چون بدست گیرند قی ٔ آرد و اگر فرو ننهند بود که چندان قی کند که هلاک شود - انتهی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ عَ)
ابوریحان بیرونی درکتاب الجماهر در ذیل شادنج گوید: و قال اهل زرویان فی حجر العوز المضاهی للخماهن. انه یحک بماء علی حجرآخر فان احمرالماء استعمل سحیقه فی تطویل الشعروان اسود استعمل فی من اراد تثقیل نومه فی الشراب و ان لم یتغیر استعمله حینئذ فی التذهیب. (الجماهر ص 217)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ مِ سَن ن)
سنگ کارد. فسان. سنگ سو. سنگی است که به آن کارد و شمشیر تیز کنند وبفارسی فسان گویند و او به الوان مختلف می باشد و بهترین او سرخ و سیاه و براق است و سنبادج قسم زبون اوست. و سرخ او حار است در اول، و باقی همه سردند. جهت حکه و داء الثعلب و سلاق و بیاض و منع بزرگ شدن پستان و خصیه، و سائیدۀ او با آهن جهت رویانیدن موی و آشامیدن یک مثقال او با سرکه جهت ورم سپرز و صرع نافعو مضر گرده و مصلحش کتیرا و سائیدۀ قسم اغبر آن برروی مس جهت قروح که دفعهً بهم رسد و محرق. قسم سبز و زیتونی آن جهت سوختگی آتش و بیاض چشم و با سرکه و نطرون جهت خنازیر و قوبا و حکه و حرب، و با قیروطی جهت سرطان و آکله و شقاق و خروج مقعد و اورام حارۀ اعضاء عصبانی و التیام جراحت عصبی و درد آن نافع و سائیدن ادویۀ چشم بر روی او جهت زیادتی قوه و جلای آن مؤثر و ذرور قسم سرخ او جهت بیاض چشم و قروح و سوختگی آتش مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و داود ضریر در تذکره آورده است هوالاشد، او هو حجر یسن علیه الحدید. و اجوده الاخضر المجلوب من الفرس فالاحمر فالاسود البراق. و اردأه الأصفر الخفیف. والأبیض هو اسنباذج. و کله یابس فی الثالثه و الاحمر حار فی الاولی و غیر بارد ینفع من الحکه والجرب و داءالثعلب و السلاق و البیاض شرباً و طلاءً و کحلاً. والأخضر اذا حکت علیه اشیاف العین قوی فعلها و هو یحلل الخنازیر و السرطانات والبواسیر و یجلو الاسنان و یحبس النزف و یجلو المعادن، خصوصاً المرجان، و لکنه یضر الکلی و تصلحه الکثیرا و شربته الی درهم - انتهی. و صاحب اختیارات بدیعی در حرف میم گوید، سنگی است الوان که کارد و شمشیر و غیر آن بدان تیز کنند. حکاکۀ آن برثدیتین ابکار لطوخ کنند و انثیین اطفال رها نکند که بزرگ گردد، و اگربر داءالثعلب طلا کنند موی برویاند و اگر با سرکه بیاشامند ورم سپرز را بگدازد و صرع را نافع بود. اما مسن زیتی سبز چون بشکنند و به آتش بریان کنند و سحوق کنند با سرکه و نطرون، حکه و قوبا و خنازیر و سرطان و آکله را نافع بود و چون سحق تنها در چشم کشند سفیدی زایل کند و از بهر این است که شیافات که جهت چشم سازند بر وی سایند و اگر وی را بسوزانند و سحق کرده بر سوختگی آتش پاشند نافع بود و مجرب است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَرُلْ)
دمشقی گوید: و لونه ازرق کمدفی زرقیه شفوف کالزجاج و اجوده الصافی اللون الشبیه بالیاقوت الازرق و فیه صلابه الیاقوت. (نخبه الدهرص 83)
لغت نامه دهخدا
(رُلْ)
به معنی زنان سپیدپوست فراخ چشم، چه حورجمع حوراء است و حوراء به معنی زن سپیدپوست که موی سر و سیاهی چشمش بغایت سیاه و پوست بدنش بغایت سپید باشد و عین جمع عیناء است و لفظ عیناء به معنی زن فراخ چشم. (غیاث) (آنندراج). حور به تنهایی یا بصورت مرکب در فارسی بصیغۀ مفرد استعمال میشود:
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین.
کسایی.
نه در قبیلۀ آدم که در بهشت خدای
بدین کمال نباشد جمال حورالعین.
سعدی.
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگروقت جان دادن تو باشی شمع بالینم.
حافظ.
از پی آنکه بدین خدمت نزدیکترند
بر غلامانش همی رشک برد حورالعین.
؟
رجوع به حور شود
لغت نامه دهخدا
(حُرْ رُطْ طی)
میانۀ گل و برگزیدۀ آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حورالعین
تصویر حورالعین
زنان سپید پوست فراخ چشم، چه حور جمع حورا است
فرهنگ لغت هوشیار
آهو چشم فرشته زمینی زنان سپید پوست فراخ چشم. توضیح در فارسی ترکیب مذکور بمعنی مفرد استعمال شود: ما زان دغل کژ بین شده با بی گنه درکین شده گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا. (دیوان کبیر) (شب رحلت هم از بستر روم در قصر حور العین اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجرالزیت
تصویر حجرالزیت
سنگ جهودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجرالشیف
تصویر حجرالشیف
یشم
فرهنگ لغت هوشیار