ابن البیطار در مفردات گوید: قال ابوالعباس الحافظ: یقال بالباء الواحده من اسفل مضمومه و السین مهمله و الراء اسم لحجر ابیض علی شکل ماعظم من الدرالکبیر و ینفع من الحصاء یوجد فی بحر الحجاز و زعم بعضهم انه یدرالبول اذا علق علی موضع المثانه من الخارج و یقوی القلب و منه مایکون الی الزرقه و یوجد ببحر جده متکونا فی صدفه کبیره مستدیره علی شکل الصدف المعروف بالحافر الا انه اکثف منه بکثیر - انتهی
ابن البیطار در مفردات گوید: قال ابوالعباس الحافظ: یقال بالباء الواحده من اسفل مضمومه و السین مهمله و الراء اسم لحجر ابیض علی شکل ماعظم من الدرالکبیر و ینفع من الحصاء یوجد فی بحر الحجاز و زعم بعضهم انه یدرالبول اذا علق علی موضع المثانه من الخارج و یقوی القلب و منه مایکون الی الزرقه و یوجد ببحر جده متکونا فی صدفه کبیره مستدیره علی شکل الصدف المعروف بالحافر الا انه اکثف منه بکثیر - انتهی
ورس. اندرزا. گاوزن. پادزهر گاوی. گاو زهرج. خرزه البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او مایل بسفیدی و زردی. بیشتر در گاو سیاه بهم میرسد و هر گاه متکون گردد چشم گاو مایل بزردی و سفیدی حدقه او مستدیر گردیده لاغر میشود، و اکثر اوقات فریاد میکند و پادزهر مزبور بعضی پهن و بعضی مدور است و آنچه در زهرۀ او متکون شود از یک دانگ تا چهارمثقال میباشد، و قوتش تا دو سال باقی است. در آخر دوم گرم و خشک و در افعال از حجر التیس بغایت ضعیف تر و محلل و مسمن و مدر حیض و بول و جالی و مفتت حصاه، و اکتحال او مقوی بصر و رافع بیاض، و طلاء او جهت بهق و برص و آثار بواسیر و التیام جراحات، و با آب گشنیز جهت حمره و نملۀ ساعیه و امثال آن و با شراب جهت رویانیدن موی سیاه در موضع برص و داءالثعلب بعد از کندن موی سفید از مجربات است. و سعوط یک عدس او با آب چغندر جهت نزول آب و خوردن او هر روز بقدر دوحبه باجلاب بعد از حمام بلافاصله یا در حمام تا چند روز و از عقب آن گوشت آب مرغ فربه آشامیدن، باعث تسمین بدن از مجربات دانسته اند، و مضر محرورین و مصدع، و مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو قیراط، و یک مثقال او قاتل است، و آنچه در رودۀ گاو متکون شود بزرگتر و سبکترو در افعال ضعیفتر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: خرزهالبقر خوانند و آنرا جاوزهرج و گاه زهره گویند. و در میان زهرۀ گاو بود، و گویند در شیردان گاو هندوستان میباشد، و آن مانند پادزهر است در عمل، بلون هم بپادزهر ماند. اما آنچه در زهرۀ گاو و گوسفند میباشد، و آن مانند زردۀ تخم مرغ پخته و بشیرازی آنرا اندرزا خوانند، سحق کنند و به آب بعضی از بقول طلا کنند بر حمره و نمله نافع بود و ریشها، و چون مقدار عدس سعوط سازند به آب بیخ سلق جهت دفع نزول آب بغایت مفید بود و چون سحق کنند و بشراب بسرشند و بر موضعی که سپیدی بود طلاکنند، موی سیاه بیرون آورد. و اگر سبب آن از علت داء الثعلب و برص بود، موی سپید سیاه کند. و مؤلف گوید: بغایت گرم بود، و بادهای سرد را نافع بود طلا کردن و خوردن - انتهی. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: حجرالبقر، قزاونه گاوزن خوانند در زهرۀ گاو میباشد بصمغ درخت مانند است. اگر چه در میان زهره است تلخ نباشد - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید: یقال لها بالدیار المصریه خرزه البقر و اهل المغرب و الاندلس یسمونها بالورس، والورس بالحقیقه غیره. و قال بعض علمائنا هذا الحجر یوجد فی مراره البقر عند امتلاء القمر و هو حجر ذو طبقات مدور صلب لونه الی الصفره و کثیراً اما یستعمله النساء بالدیار المصریه للسمنه بان تشرب منه المراءه وزن حبتین فی الحمام او عند خروجها منه بجلاب ثم تتحسی فی اثره مرقه دجاجه سمینه مصلوقه و هذا مجرب عندهم فی امر السمنه. و قال غیره: هو شی ٔ یکون فی مراره البقر و فیه رطوبه لدنه تجمد و تخرج من المرار وهی لزجه لدنه فی لدونه مخ البیض المطبوخ ثم تجف و تصلب حتی تصیر فی قوام النوره المکلسه یتهیاء عند ما یفرک بالاصابع. و قد یکون من هذه الرطوبه ما اذا جف وکان فیه بعض صلابه یشبه بعض تلک الحجاره السریعه التفتت و لهذا ما سماه بعض المترجمین بحجارهالبقر. قال الغافقی: زعم بعض الاطباء انّه حارٌ یابس فی الدرجه الرابعه، و قد یقع فی اکحال العین و یحدالبصر. و زعم بعضهم انه اذا سحق و طلی به بماء بعض البقول علی الحمره و المنله نفع، و اظنه النمله الساعیه و شبهها من القروح. و اذا سعط به بمقدار عدسه مع ماء اصول السلق، نفع من نزول الماء فی العین. و زعم بعضهم أنه اذا سحق و عجن بشراب و طلی به موضع البیاض خرج الشعرالاسود. و قال بعضهم انما یکون ذلک فی عله داءالثعلب و البرص و اما فی الشعر الابیض الطبیعی فلا - انتهی. و صاحب تذکره گوید: یسمی خرزه البقر و الورسین و هو قطع الی بریق و سواد و اجودها الهش المنقط بالاسود الضارب باطنه الی بیاض. و أکثر ما یتولد بالبقر السودالغزیره الشعر ذکوراً کانت او اناثا و عند تولده تمیل عین البقره الی الصفره و یستدیر بیاضها و اجوده الرزین الحدیث و اذا جاوز سنتین سقطت قوته و لایستعمل الا بعد خروجه بسته عشر یوماً و الموجود فی بقرالروم و البلاد البارده اعظم منه فی البلاد الحاره و هو حارٌ فی الاولی یابس فی الثانیه یجلو البیاض کحلاً والبهق و البرص و الکلف طلاءً و الباسور احتمالاً بالعسل و یلحم الجراح و یفتت الحصی و یدرالبول و یذهب الیرقان و اذا شرب بالجلاب أو مع اللوز و النارجیل او مع الحبه الخضراء أو الصنوبر فی الحمام أو عندالخروج منها و أتبع بالمرق الدهن کالدجاج سمن الابدان جدا و ولدالشحم و نعم الابدان عن تجربه. و هو یضر المحرورین و یصدع و تصلحه الکثیرا، و شربته الی قیراطین و قیل مثقال منه یقتل - انتهی. و حجر البقر را جاوزهره نیز گویند
ورس. اندرزا. گاوزن. پادزهر گاوی. گاو زهرج. خرزه البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او مایل بسفیدی و زردی. بیشتر در گاو سیاه بهم میرسد و هر گاه متکون گردد چشم گاو مایل بزردی و سفیدی حدقه او مستدیر گردیده لاغر میشود، و اکثر اوقات فریاد میکند و پادزهر مزبور بعضی پهن و بعضی مدور است و آنچه در زهرۀ او متکون شود از یک دانگ تا چهارمثقال میباشد، و قوتش تا دو سال باقی است. در آخر دوم گرم و خشک و در افعال از حجر التیس بغایت ضعیف تر و محلل و مسمن و مدر حیض و بول و جالی و مفتت حصاه، و اکتحال او مقوی بصر و رافع بیاض، و طلاء او جهت بهق و برص و آثار بواسیر و التیام جراحات، و با آب گشنیز جهت حمره و نملۀ ساعیه و امثال آن و با شراب جهت رویانیدن موی سیاه در موضع برص و داءالثعلب بعد از کندن موی سفید از مجربات است. و سعوط یک عدس او با آب چغندر جهت نزول آب و خوردن او هر روز بقدر دوحبه باجلاب بعد از حمام بلافاصله یا در حمام تا چند روز و از عقب آن گوشت آب مرغ فربه آشامیدن، باعث تسمین بدن از مجربات دانسته اند، و مضر محرورین و مصدع، و مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو قیراط، و یک مثقال او قاتل است، و آنچه در رودۀ گاو متکون شود بزرگتر و سبکترو در افعال ضعیفتر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: خرزهالبقر خوانند و آنرا جاوزهرج و گاه زهره گویند. و در میان زهرۀ گاو بود، و گویند در شیردان گاو هندوستان میباشد، و آن مانند پادزهر است در عمل، بلون هم بپادزهر ماند. اما آنچه در زهرۀ گاو و گوسفند میباشد، و آن مانند زردۀ تخم مرغ پخته و بشیرازی آنرا اندرزا خوانند، سحق کنند و به آب بعضی از بقول طلا کنند بر حمره و نمله نافع بود و ریشها، و چون مقدار عدس سعوط سازند به آب بیخ سلق جهت دفع نزول آب بغایت مفید بود و چون سحق کنند و بشراب بسرشند و بر موضعی که سپیدی بود طلاکنند، موی سیاه بیرون آورد. و اگر سبب آن از علت داء الثعلب و برص بود، موی سپید سیاه کند. و مؤلف گوید: بغایت گرم بود، و بادهای سرد را نافع بود طلا کردن و خوردن - انتهی. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: حجرالبقر، قزاونه گاوزن خوانند در زهرۀ گاو میباشد بصمغ درخت مانند است. اگر چه در میان زهره است تلخ نباشد - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید: یقال لها بالدیار المصریه خرزه البقر و اهل المغرب و الاندلس یسمونها بالورس، والورس بالحقیقه غیره. و قال بعض علمائنا هذا الحجر یوجد فی مراره البقر عند امتلاء القمر و هو حجر ذو طبقات مدور صلب لونه الی الصفره و کثیراً اما یستعمله النساء بالدیار المصریه للسمنه بان تشرب منه المراءه وزن حبتین فی الحمام او عند خروجها منه بجلاب ثم تتحسی فی اثره مرقه دجاجه سمینه مصلوقه و هذا مجرب عندهم فی امر السمنه. و قال غیره: هو شی ٔ یکون فی مراره البقر و فیه رطوبه لدنه تجمد و تخرج من المرار وهی لزجه لدنه فی لدونه مخ البیض المطبوخ ثم تجف و تصلب حتی تصیر فی قوام النوره المکلسه یتهیاء عند ما یفرک بالاصابع. و قد یکون من هذه الرطوبه ما اذا جف وکان فیه بعض صلابه یشبه بعض تلک الحجاره السریعه التفتت و لهذا ما سماه بعض المترجمین بحجارهالبقر. قال الغافقی: زعم بعض الاطباء انّه حارٌ یابس فی الدرجه الرابعه، و قد یقع فی اکحال العین و یحدالبصر. و زعم بعضهم انه اذا سحق و طلی به بماء بعض البقول علی الحمره و المنله نفع، و اظنه النمله الساعیه و شبهها من القروح. و اذا سعط به بمقدار عدسه مع ماء اصول السلق، نفع من نزول الماء فی العین. و زعم بعضهم أنه اذا سحق و عجن بشراب و طلی به موضع البیاض خرج الشعرالاسود. و قال بعضهم انما یکون ذلک فی عله داءالثعلب و البرص و اما فی الشعر الابیض الطبیعی فلا - انتهی. و صاحب تذکره گوید: یسمی خرزه البقر و الورسین و هو قطع الی بریق و سواد و اجودها الهش المنقط بالاسود الضارب باطنه الی بیاض. و أکثر ما یتولد بالبقر السودالغزیره الشعر ذکوراً کانت او اناثا و عند تولده تمیل عین البقره الی الصفره و یستدیر بیاضها و اجوده الرزین الحدیث و اذا جاوز سنتین سقطت قوته و لایستعمل الا بعد خروجه بسته عشر یوماً و الموجود فی بقرالروم و البلاد البارده اعظم منه فی البلاد الحاره و هو حارٌ فی الاولی یابس فی الثانیه یجلو البیاض کحلاً والبهق و البرص و الکلف طلاءً و الباسور احتمالاً بالعسل و یلحم الجراح و یفتت الحصی و یدرالبول و یذهب الیرقان و اذا شرب بالجلاب أو مع اللوز و النارجیل او مع الحبه الخضراء أو الصنوبر فی الحمام أو عندالخروج منها و أتبع بالمرق الدهن کالدجاج سمن الابدان جدا و ولدالشحم و نعم الابدان عن تجربه. و هو یضر المحرورین و یصدع و تصلحه الکثیرا، و شربته الی قیراطین و قیل مثقال منه یقتل - انتهی. و حجر البقر را جاوزهره نیز گویند
بلور. بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهه زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا جعلت له ماء ورونقا لیس له. و کذلک اذا سقاه ماء و حدده قال امروءالقیس: رأشه من ریش ناهضه ثم امهاه علی حجره. و قیل فی المها انه اسم مرکب من الماء و الهواء اصلی الحیاه لانه یشبه کل واحد منها فی عدم اللون. قال البحتری: یخفی الزجاجه لونها فکانها فی الکاس قائمه بغیر اناء. و قال الصاحب: رق الزجاج و رقت الخمر فتشابها و تقارب الامر و کأنما خمر و لاقدح و کأنما قدح و لاخمر و قال ابوالفضل الشکری: والراح فوق الراح کالمصباح فی فرط شعاع و التهاب و ضیاء یحسبها الناظر لاتحادها بکأسها قائمه بلا اناء و قال ابن المعتز: عذابتها صفراء کرخیه کانها فی کأسها تتقد فتحسب الماء زجاجاً جری و تحسب الاقداح ماء جمد و قال آخر: مشموله بشعاع الشمس فی قدح مثل الشراب یری من رقه شبحا اذا تعاطیتها لم تدر من لطف راح بلا قدح عاطاک ام قدحا. ... والبلور انفس الجواهر التی یعمل منها الاوانی لولا تبذله بالکثره و یسمیه اهل الهند پتک و فیه فضل صلابه یقطع بها کثیر من الجواهر و یقوم لاجلها مقام فولاد الحدید، حتی تقدح منه النار اذا ضربت قطاعه بعضها ببعض. و شرفه بالصفاء و مماثله اصلی الحیاه من الهواء و الماء قال اﷲ تعالی (بیضاء لذه للشاربین، لافیها غول و لاهم عنها ینزفون) (قرآن /37 46 و 47) لان لذهالشارب منغصه بتوابعه فاذا امن معاد حاضره و الخمارفی عاقبته توافت اللذه و تکاملت الطبیعه والبیضاء صفه الوعاء لاالشراب اذ لایحمد ذلک منه فی العاده و المراد بهذا البیاض التعری عن الالوان کالبلور الابیض الیقق اللبنی فان هذا البیاض مع السواد متقابلان علی التضاد و لن یشف و لا واحد منهما. فاما الالوان المتوسطه بین الجدد البیض و الغرابیب السود فحامل کل واحد منهما یحتمل الشفاف کاحتماله الصمم و التعقد الا اذا لاصق احد الطرفین کالدکنه والفیروزجیه فی شی ٔ. و علی هذاالنهج وصفهم الابیض النقی بالفضه ولا بمعنی الشفاف فلیست الفضه منه فی شی ٔ و علیه قوله تعالی (قواریراً من فضه) (سورۀ 76 / آیۀ 16) و العرب هم اول المخاطبین بالقرآن فالخطاب معهم علی عرفهم قیاسه بالنحل فانهم لما رأوه یرتعی، و بالارتعاء یمتلی البطن بالمأکول و لیس له خروج الا بأحدالمنفذین الاعلی و الاسفل تصوروا من العسل انه من غذائه باخراجه من البطن بکلی المنفذین. قال الشاعر (و هو الطرماح) : اذا ما تأرت بالخلی بنت به سریجین مما تأتری و تتبع فخوطبوا بمثله من خروج الشراب من بطنه للاتصال و قرب الجوار اذا لفم مدخل الی البطن و هو بخرطومه یجتنی من اوساط الزهر ما فیها من امثال الکحل دقه و نعمه و ینقله بیده من خرطومه الی فخذیه و یحمله الی الکواره ویعمل العسل و یملأ به بیوت فراخه طعاما لها و زاداًلنفسه عند انقطاع الانوار و الثمار التی یطعمها و یدخرها. و اماما یبرز من اثفالها بالمنفذ الاسفل فانتن شی ٔ فی الدنیا و هی تحفظ من أذیته خلایاها لنزاهتها ونظافتها و حرصها ما أرجت رائحته و طابت مذاقته. و البلور علی اوزان الجزع بالقیاس الی القطب لایخالفه و یجلب من جزائر الزنج والدیبجات الی البصره و یتخذ بها منه الاوانی و غیرها و فی موضع العمل هناک مقدر یوضع عنده القطع الکبار و الصغار فیری فیها و یهندس احسن مایمکن أن یعمل منها و اوفقه للنحت و یکتب علی کل واحد منها، ثم تحمل الی سائر الصناع فیعملون بقوله و یاخذ من الاجره اضعاف اجورهم بکنه الفرق بین العلم و العمل. هذا البلور یکون فی رقه الهواء و صفاء الماء فان اتفق فیه موضع منعقد ناقص الشفاف بغیم او ثقب اخفی بنقش ناتی أو کتابه بحسب اللیاقه فی الصناعه و الاقتدار علی التقدیر فان فشافیه هذا التعقد حتی أبطل شفافه سمی ریم بلور ای وسخه. و یجلب من کشمیر بلور اما قطاع غیر منحوته و اما منحوت منها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد و خرز بقدر البندق لکنه یتخلف من حسن الزنجی فی الصفاء و النقاء و لاصنیعهم لها فی لطافه صنعه اهل البصره. ویوجد فی الجبال منه قطاع و تکثر فی حدود وخان و بدخشان و لکنها لاتقصد للجلب. قال الکندی: اجود البلور الاعرابی یلقط من براریهم من بین حصاها و قدغشی بغشاء رقیق عکر و یوجد منه ما یوازن الرطلین، کما یلقط ایضا بسرندیب و هو دون الاعرابی فی الصفاء. و منه ما یخرج من بطن الارض فان کان فی ارض العرب کان اجوده. قال:و رأیت منه قطعه زادت علی مائتی رطل و انما کانت کثیره الغیم و الثقوب. و له معدن بارمینیه و آخر ببدلیس من تخومها یضرب لونه الی الصفره. و اما نصر، فانه قسمه علی أربعه انواع، اولها الاعرابی و قد وصفها بصفات الکندی ایاه و زاد علیه ان ضیاء الشمس اذا وقع علیه رؤی منه الوان قوس قزح. و کان واجبا علیه ان یشترط فان ذلک فی المنکسر دون المجرود و ذلک انه مشابه للجمد و فی مکاسره المضطربه تری هذه الالوان ایضا. و الثانی یسمی علی وجه التشبیه غیمیا. و الثالث السرندیبی، قریب من الاعرابی مخلف الصفاء عنه. و الرابع مستنبط من بطن الارض و هو یفوق الاعرابی. قال: و منه لون اصابته رائحه النار و الدخان و هو أردئه. و فی کتاب الاحجار ان البلور صنف من الزجاج یصاب فی معدنه مجتمع الجسم و ان الزجاج یصاب متفرق الجسم فیجتمع بالمغنیسیا، و تبعه قوم و قالوا فی کتبهم: ان البلور نوع من الزجاج معدنی، و الزجاج نوع من الزجاج صناعی. و قال حمزه: البلور مناسب الزجاج فی بعض الجهات و لم یبن عنه و کانه عنی الشفاف و النم بما فی جوفه فانهمامتباینان بالاذابه لانقیاد الزجاج لها و امتناع البلور عنها علی ما نذکر، فانی لم أشاهدها و لم امتحنها فیها و قال بعضهم فی البلور: انه ماء جامد منعقد و بهذا اقول کما سأذکر. و بسبب مشابهته للماء الصافی شبه به حجاره الماء و نفاخاته و قال ابن المعتز: اما رأیت حباب الماء حین بدا کانه قحف بلّور اذاانقلبا و قال العوفی: کانما القطر علی میاهها اذا انتشی یطلع من حیث هبط قباب درّ حولها و صائف فی رفعهن یرتمین باللبط و النفاخات اذا کانت من درلم یشف و لم یر ما فیها و لاماورأها. و اما تشبیهها بالبلور فهو المستحسن. قال ابوالحسن الموصلی: کان حباب الماء فیها غدیه قواریر بلّور لدینا تدهده و قال: و ینداح فوق الماء قطر مدور کما طلعت وجه السجنجل تنکد والعجب ما اتفق فی البلور من الاشکال خلقه فقد ذکر الحکاک المذکور انه وجد خلال الحصی من التفتیش بناحیه ورزفنج معدن اللعل کاعلام النرد و بیاذق الشطرنج مثمنه و مسدسه کالمنحوته بالصناعه. قال الصنوبری فی برکه: والسحب ینظمن فوقها سبحا نظام معینه بسبحتها. فواقع قدعدت بیاذق الشطر نج صفوفا فی وسط رقعتها والرسم فی بیاذق الشطرنج ان تکون مسدسه النحت و فی کلاب النرد ان تکون مدوره الخرط، ثم اصطفافها یکون فی حاشیه الرقعه المعرضه فان اتفق فی وسطها فهوبارد عجیب. ذکر اخبار فی البلور: ذکر افلوطرخس فی کتاب الغصب ان ایارون ملک رومیه اهدی له قبه بلور مسدسه عجیبه الصنعه غالیه الثمن و لم یذکر فی الحکایه سعتها و هل کانت قطعه واحده او قطاعاً تهندم وقت نصبها فعظم تبجحه بها و قال لفیلسوف لما حضر مجلسه: ما تقول فیها؟ قال: انه لیسؤنی امرها فانها اذا فقدتهالم تأمن ان یعوزک الفوز بمثلها فیبدو فقرک الیها و اذا عارضها آفه عارضتک مصیبه بحسبها. و کان کما قال فانه خرج الی الجزائر متنزها فی ایام الربیع و حمل القبه فی قارب و هو جنیبه مرکبه و غرقت الریح القارب فرسبت القبه و بقی الملک حزیناً فتذکر قول الفیلسوف و تسلی به والاکان یبقی متحسراً علیها ایام حیاته. و من طالع حدیث الخاتم الاسماعیلی تعجب من عجز ایارون عن اخراج القبه مع ماکان معه من متقدمی المهندسین و اصحاب الحیل المسماه مخانیقونات. و قد ذکر ما نالاوس فی کتابه فی معرفه اوزان الاجرام المختلطه من غیر تمییز بعضها من بعض انه اهدی الی ایارون ملک رومیه و صقلیه اکلیل من ذهب مرصع بالجواهر بدیع الصنعه و انه ذهب بالحملان و لم تطاوعه نفسه بنقصه فاستخرج له أرشمیدس طریق معرفه خلوص ذهبه و اختلاطه بشوب و غش. و ارشمیدس هوالذی احرق بالمرایا سفن الواردین الی جزیرته من البربر و الفرس، فقد قیل ذلک فی کلیهما و عن مثل اسف ایارون احترس الاسکندر لما اهدی الیه اوانی بلور نفیسه فاستحسنها ثم امر بکسرها و قیل له فی ذلک فأجاب، بأنی علمت انها ستنکسر علی ایدی خدمی واحده بعد اخری و کل مره یهیجنی الغضب فارحت نفسی من تلک المرات بواحده و ارحتهم منی. و کان العبادی تنبه من ذلک فانه کان یسوق حماراً موقرا زجاجا فی قفص و انه سئل عمامعه فقال: ان عثر الحمار شی ٔ. بل ما احسن قول یعقوب بن اللیث حین رکض الی نیسابور و غافص محمد بن طاهر والی خراسان غیر متسرول و کان یطوف به فی الخزائن و یوقفه علی مافیها حتی انتهی الی خزانه الطرائف و عدد محمد علیه اموال اثمان مافیها من البلور المخروط و المجرود، فامر غلامه بکسرها بالعمود و رضها ثم استسقی فی مشربته و کانت من الاسفیذرویه فی غلظ الخنصر و حین شرب منها طرحها علی الارض حتی طنت و تدحرجت و قال لمحمد: یا ابن الفاعله و هل نفعک تضییع اموال فی تلک الاوانی و صرفی الشرب بغیرها هلا استأجرت باثمانها رجالا یدفعوننی عنک ثم حبسه فی صندوق و حمله الی العراق معه و ماخلصه من یده الاانهزامه من الموفق و لیعقوب فی سیره مایعلم منه ان هادیه الیه کان شباب دولته و اقبال شأنه یعرفکه حال اخیه عمرو، لما ملک بعده فانه دفع الی معتمده النهض الی بغداد اموالا و تقدم الیه یصرفها فی اثمان اوانی بلور و اقترحها و ان الرجل روی فی مثل ذلک ما تقدم فلم یسمح قلبه بافساد الذهب و صاغ منه اوانی و جامات و صوانی و لما انصرف بها شق علی عمرو مخالفه امره و امر بسقیه فی المجلس بواحد منها علی وجه الاکرام و رسم للساقی ارسال حیه صلیبه تسد الجام ففعل و من دأبها الوثوب الی رأس الانسان فوثبت الیه و لسعت ارنبه أنفه فسقط لحینه و لم یکن عمرو مترعرعافی نعمه بل حاله منحطه عن حال یعقوب لکن عزم الدوله وادبار الامر علماه ما ورد به موارد التلف و کان یحمل الی بغداد مستوثقاً به فبلغ قنطره فی بعض المراحل بخراسان و استغرب ضحکا فسأله عدیله عن سببه فقال اتفق لی علی هذه القنطره اجتیاز ثلاث دفعات احداها مع حمار موقر من الصفر و انه عثر علیها و سقط و احتجت فی ازعاجه الی معین و انسدت الطریق فلم یأتنی فیها سابل استعین به الی ان مضی اکثر النهار. و الثانیه، فی اوائل العام الماضی مع خمسین الف عنان، و هذه الثالثه ثانی اثنین فی العماریه و اتمنا فیها حالی فی اولاها واﷲ المستعان. و کان عندی کره بلور فیها سنبله من سنابل الطیب الهندیه برمتها و قدانکسر من شعراتها شی ٔ قلیل فتبددت فی جوف البلور حولها و حصلت اخری مثلها فی ضمنها فتات ورق اخضر باقیه علی خضرتها کبقاء ذلک السنبل علی دکنته ومعلوم ان هذه الاشیاء لم تخالط البلور الا فی وقت میعانه و کونه علی رقه فوق رقه الماء القراح فلو لم تکن کذلک لما غاصت تلک الاشیاء فیه فان من شأنها الطفو علی وجه الماء لخفتها دون الرسوب او یکون سیالا کالأتی یدهدهها و یحملها و یکون جمودها بلوراً فی تلک الحاله سریعا و اﷲ اعلم بکیفیه مالانعلم من ذلک. و یتحدث من شاهد البلوریین بالبصره انهم یجدون فیه حشیشاً و خشباً و حصی وطینا و ریحاً فی نفاخات و کل ذلک شاهد علی انه فی مبدئه ماء سائل و لیس ذلک بمستنکر فلقد یوجد فی بعض المواضع ما یستحجر و متی استحجر حیوان و نبات زال استبداع تحجر الماء و الارض. و لولا کثره مشاهده المتاملین ذلک لما تواتر ذلک علی السنتهم. قال الطرماح: لنا الملک اذصم الحجاره رطبه و عهد الصفا باللین من اقدم العهد و قال العجاج (الرجز لرؤبه بن العجاج - ک) : قد کان ذاکم زمان الفطحل والصخر مبتل کطین الوحل و قال آخر و کان رطیبا یوم ذلک صخرها و کان حصیداً طلحها و سیالها رجوع به الجماهر چ دکن 1355 ص 181، 189شود. و ابن البیطار در مفردات آرد: قیل انه ینفع من الفزع فی النوم تعلیقاً. و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگ بلور چون بر کسی بندند که در خواب ترسد دیگر نترسد، در تداول وقت، شیشه های صافی و روشن سفید و به الوان دیگر که ظروف از آن سازند
بلور. بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهه زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا جعلت له ماء ورونقا لیس له. و کذلک اذا سقاه ماء و حدده قال امروءالقیس: رأشه من ریش ناهضه ثم امهاه علی حجره. و قیل فی المها انه اسم مرکب من الماء و الهواء اصلی الحیاه لانه یشبه کل واحد منها فی عدم اللون. قال البحتری: یخفی الزجاجه لونها فکانها فی الکاس قائمه بغیر اناء. و قال الصاحب: رق الزجاج و رقت الخمر فتشابها و تقارب الامر و کأنما خمر و لاقدح و کأنما قدح و لاخمر و قال ابوالفضل الشکری: والراح فوق الراح کالمصباح فی فرط شعاع و التهاب و ضیاء یحسبها الناظر لاتحادها بکأسها قائمه بلا اناء و قال ابن المعتز: عذابتها صفراء کرخیه کانها فی کأسها تتقد فتحسب الماء زجاجاً جری و تحسب الاقداح ماء جمد و قال آخر: مشموله بشعاع الشمس فی قدح مثل الشراب یری من رقه شبحا اذا تعاطیتها لم تدر من لطف راح بلا قدح عاطاک ام قدحا. ... والبلور انفس الجواهر التی یعمل منها الاوانی لولا تبذله بالکثره و یسمیه اهل الهند پتک و فیه فضل صلابه یقطع بها کثیر من الجواهر و یقوم لاجلها مقام فولاد الحدید، حتی تقدح منه النار اذا ضربت قطاعه بعضها ببعض. و شرفه بالصفاء و مماثله اصلی الحیاه من الهواء و الماء قال اﷲ تعالی (بیضاء لذه للشاربین، لافیها غول و لاهم عنها ینزفون) (قرآن /37 46 و 47) لان لذهالشارب منغصه بتوابعه فاذا امن معاد حاضره و الخمارفی عاقبته توافت اللذه و تکاملت الطبیعه والبیضاء صفه الوعاء لاالشراب اذ لایحمد ذلک منه فی العاده و المراد بهذا البیاض التعری عن الالوان کالبلور الابیض الیقق اللبنی فان هذا البیاض مع السواد متقابلان علی التضاد و لن یشف و لا واحد منهما. فاما الالوان المتوسطه بین الجدد البیض و الغرابیب السود فحامل کل واحد منهما یحتمل الشفاف کاحتماله الصمم و التعقد الا اذا لاصق احد الطرفین کالدکنه والفیروزجیه فی شی ٔ. و علی هذاالنهج وصفهم الابیض النقی بالفضه ولا بمعنی الشفاف فلیست الفضه منه فی شی ٔ و علیه قوله تعالی (قواریراً من فضه) (سورۀ 76 / آیۀ 16) و العرب هم اول المخاطبین بالقرآن فالخطاب معهم علی عرفهم قیاسه بالنحل فانهم لما رأوه یرتعی، و بالارتعاء یمتلی البطن بالمأکول و لیس له خروج الا بأحدالمنفذین الاعلی و الاسفل تصوروا من العسل انه من غذائه باخراجه من البطن بکلی المنفذین. قال الشاعر (و هو الطرماح) : اذا ما تأرت بالخلی بنت به سریجین مما تأتری و تتبع فخوطبوا بمثله من خروج الشراب من بطنه للاتصال و قرب الجوار اذا لفم مدخل الی البطن و هو بخرطومه یجتنی من اوساط الزهر ما فیها من امثال الکحل دقه و نعمه و ینقله بیده من خرطومه الی فخذیه و یحمله الی الکواره ویعمل العسل و یملأ به بیوت فراخه طعاما لها و زاداًلنفسه عند انقطاع الانوار و الثمار التی یطعمها و یدخرها. و اماما یبرز من اثفالها بالمنفذ الاسفل فانتن شی ٔ فی الدنیا و هی تحفظ من أذیته خلایاها لنزاهتها ونظافتها و حرصها ما أرجت رائحته و طابت مذاقته. و البلور علی اوزان الجزع بالقیاس الی القطب لایخالفه و یجلب من جزائر الزنج والدیبجات الی البصره و یتخذ بها منه الاوانی و غیرها و فی موضع العمل هناک مقدر یوضع عنده القطع الکبار و الصغار فیری فیها و یهندس احسن مایمکن أن یعمل منها و اوفقه للنحت و یکتب علی کل واحد منها، ثم تحمل الی سائر الصناع فیعملون بقوله و یاخذ من الاجره اضعاف اجورهم بکنه الفرق بین العلم و العمل. هذا البلور یکون فی رقه الهواء و صفاء الماء فان اتفق فیه موضع منعقد ناقص الشفاف بغیم او ثقب اخفی بنقش ناتی أو کتابه بحسب اللیاقه فی الصناعه و الاقتدار علی التقدیر فان فشافیه هذا التعقد حتی أبطل شفافه سمی ریم بلور ای وسخه. و یجلب من کشمیر بلور اما قطاع غیر منحوته و اما منحوت منها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد و خرز بقدر البندق لکنه یتخلف من حسن الزنجی فی الصفاء و النقاء و لاصنیعهم لها فی لطافه صنعه اهل البصره. ویوجد فی الجبال منه قطاع و تکثر فی حدود وخان و بدخشان و لکنها لاتقصد للجلب. قال الکندی: اجود البلور الاعرابی یلقط من براریهم من بین حصاها و قدغشی بغشاء رقیق عکر و یوجد منه ما یوازن الرطلین، کما یلقط ایضا بسرندیب و هو دون الاعرابی فی الصفاء. و منه ما یخرج من بطن الارض فان کان فی ارض العرب کان اجوده. قال:و رأیت منه قطعه زادت علی مائتی رطل و انما کانت کثیره الغیم و الثقوب. و له معدن بارمینیه و آخر ببدلیس من تخومها یضرب لونه الی الصفره. و اما نصر، فانه قسمه علی أربعه انواع، اولها الاعرابی و قد وصفها بصفات الکندی ایاه و زاد علیه ان ضیاء الشمس اذا وقع علیه رؤی منه الوان قوس قزح. و کان واجبا علیه ان یشترط فان ذلک فی المنکسر دون المجرود و ذلک انه مشابه للجمد و فی مکاسره المضطربه تری هذه الالوان ایضا. و الثانی یسمی علی وجه التشبیه غیمیا. و الثالث السرندیبی، قریب من الاعرابی مخلف الصفاء عنه. و الرابع مستنبط من بطن الارض و هو یفوق الاعرابی. قال: و منه لون اصابته رائحه النار و الدخان و هو أردئه. و فی کتاب الاحجار ان البلور صنف من الزجاج یصاب فی معدنه مجتمع الجسم و ان الزجاج یصاب متفرق الجسم فیجتمع بالمغنیسیا، و تبعه قوم و قالوا فی کتبهم: ان البلور نوع من الزجاج معدنی، و الزجاج نوع من الزجاج صناعی. و قال حمزه: البلور مناسب الزجاج فی بعض الجهات و لم یبن عنه و کانه عنی الشفاف و النم بما فی جوفه فانهمامتباینان بالاذابه لانقیاد الزجاج لها و امتناع البلور عنها علی ما نذکر، فانی لم أشاهدها و لم امتحنها فیها و قال بعضهم فی البلور: انه ماء جامد منعقد و بهذا اقول کما سأذکر. و بسبب مشابهته للماء الصافی شبه به حجاره الماء و نفاخاته و قال ابن المعتز: اما رأیت حباب الماء حین بدا کانه قحف بلّور اذاانقلبا و قال العوفی: کانما القطر علی میاهها اذا انتشی یطلع من حیث هبط قباب درّ حولها و صائف فی رفعهن یرتمین باللبط و النفاخات اذا کانت من درلم یشف و لم یر ما فیها و لاماورأها. و اما تشبیهها بالبلور فهو المستحسن. قال ابوالحسن الموصلی: کان حباب الماء فیها غدیه قواریر بلّور لدینا تدهده و قال: و ینداح فوق الماء قطر مدور کما طلعت وجه السجنجل تنکد والعجب ما اتفق فی البلور من الاشکال خلقه فقد ذکر الحکاک المذکور انه وجد خلال الحصی من التفتیش بناحیه ورزفنج معدن اللعل کاعلام النرد و بیاذق الشطرنج مثمنه و مسدسه کالمنحوته بالصناعه. قال الصنوبری فی برکه: والسحب ینظمن فوقها سبحا نظام معینه بسبحتها. فواقع قدعدت بیاذق الشطر نج صفوفا فی وسط رقعتها والرسم فی بیاذق الشطرنج ان تکون مسدسه النحت و فی کلاب النرد ان تکون مدوره الخرط، ثم اصطفافها یکون فی حاشیه الرقعه المعرضه فان اتفق فی وسطها فهوبارد عجیب. ذکر اخبار فی البلور: ذکر افلوطرخس فی کتاب الغصب ان ایارون ملک رومیه اهدی له قبه بلور مسدسه عجیبه الصنعه غالیه الثمن و لم یذکر فی الحکایه سعتها و هل کانت قطعه واحده او قطاعاً تهندم وقت نصبها فعظم تبجحه بها و قال لفیلسوف لما حضر مجلسه: ما تقول فیها؟ قال: انه لیسؤنی امرها فانها اذا فقدتهالم تأمن ان یعوزک الفوز بمثلها فیبدو فقرک الیها و اذا عارضها آفه عارضتک مصیبه بحسبها. و کان کما قال فانه خرج الی الجزائر متنزها فی ایام الربیع و حمل القبه فی قارب و هو جنیبه مرکبه و غرقت الریح القارب فرسبت القبه و بقی الملک حزیناً فتذکر قول الفیلسوف و تسلی به والاکان یبقی متحسراً علیها ایام حیاته. و من طالع حدیث الخاتم الاسماعیلی تعجب من عجز ایارون عن اخراج القبه مع ماکان معه من متقدمی المهندسین و اصحاب الحیل المسماه مخانیقونات. و قد ذکر ما نالاوس فی کتابه فی معرفه اوزان الاجرام المختلطه من غیر تمییز بعضها من بعض انه اهدی الی ایارون ملک رومیه و صقلیه اکلیل من ذهب مرصع بالجواهر بدیع الصنعه و انه ذهب بالحملان و لم تطاوعه نفسه بنقصه فاستخرج له أرشمیدس طریق معرفه خلوص ذهبه و اختلاطه بشوب و غش. و ارشمیدس هوالذی احرق بالمرایا سفن الواردین الی جزیرته من البربر و الفرس، فقد قیل ذلک فی کلیهما و عن مثل اسف ایارون احترس الاسکندر لما اهدی الیه اوانی بلور نفیسه فاستحسنها ثم امر بکسرها و قیل له فی ذلک فأجاب، بأنی علمت انها ستنکسر علی ایدی خدمی واحده بعد اخری و کل مره یهیجنی الغضب فارحت نفسی من تلک المرات بواحده و ارحتهم منی. و کان العبادی تنبه من ذلک فانه کان یسوق حماراً موقرا زجاجا فی قفص و انه سئل عمامعه فقال: ان عثر الحمار شی ٔ. بل ما احسن قول یعقوب بن اللیث حین رکض الی نیسابور و غافص محمد بن طاهر والی خراسان غیر متسرول و کان یطوف به فی الخزائن و یوقفه علی مافیها حتی انتهی الی خزانه الطرائف و عدد محمد علیه اموال اثمان مافیها من البلور المخروط و المجرود، فامر غلامه بکسرها بالعمود و رضها ثم استسقی فی مشربته و کانت من الاسفیذرویه فی غلظ الخنصر و حین شرب منها طرحها علی الارض حتی طنت و تدحرجت و قال لمحمد: یا ابن الفاعله و هل نفعک تضییع اموال فی تلک الاوانی و صرفی الشرب بغیرها هلا استأجرت باثمانها رجالا یدفعوننی عنک ثم حبسه فی صندوق و حمله الی العراق معه و ماخلصه من یده الاانهزامه من الموفق و لیعقوب فی سیره مایعلم منه ان هادیه الیه کان شباب دولته و اقبال شأنه یعرفکه حال اخیه عمرو، لما ملک بعده فانه دفع الی معتمده النهض الی بغداد اموالا و تقدم الیه یصرفها فی اثمان اوانی بلور و اقترحها و ان الرجل روی فی مثل ذلک ما تقدم فلم یسمح قلبه بافساد الذهب و صاغ منه اوانی و جامات و صوانی و لما انصرف بها شق علی عمرو مخالفه امره و امر بسقیه فی المجلس بواحد منها علی وجه الاکرام و رسم للساقی ارسال حیه صلیبه تسد الجام ففعل و من دأبها الوثوب الی رأس الانسان فوثبت الیه و لسعت ارنبه أنفه فسقط لحینه و لم یکن عمرو مترعرعافی نعمه بل حاله منحطه عن حال یعقوب لکن عزم الدوله وادبار الامر علماه ما ورد به موارد التلف و کان یحمل الی بغداد مستوثقاً به فبلغ قنطره فی بعض المراحل بخراسان و استغرب ضحکا فسأله عدیله عن سببه فقال اتفق لی علی هذه القنطره اجتیاز ثلاث دفعات احداها مع حمار موقر من الصفر و انه عثر علیها و سقط و احتجت فی ازعاجه الی معین و انسدت الطریق فلم یأتنی فیها سابل استعین به الی ان مضی اکثر النهار. و الثانیه، فی اوائل العام الماضی مع خمسین الف عنان، و هذه الثالثه ثانی اثنین فی العماریه و اتمنا فیها حالی فی اولاها واﷲ المستعان. و کان عندی کره بلور فیها سنبله من سنابل الطیب الهندیه برمتها و قدانکسر من شعراتها شی ٔ قلیل فتبددت فی جوف البلور حولها و حصلت اخری مثلها فی ضمنها فتات ورق اخضر باقیه علی خضرتها کبقاء ذلک السنبل علی دکنته ومعلوم ان هذه الاشیاء لم تخالط البلور الا فی وقت میعانه و کونه علی رقه فوق رقه الماء القراح فلو لم تکن کذلک لما غاصت تلک الاشیاء فیه فان من شأنها الطفو علی وجه الماء لخفتها دون الرسوب او یکون سیالا کالأتی یدهدهها و یحملها و یکون جمودها بلوراً فی تلک الحاله سریعا و اﷲ اعلم بکیفیه مالانعلم من ذلک. و یتحدث من شاهد البلوریین بالبصره انهم یجدون فیه حشیشاً و خشباً و حصی وطینا و ریحاً فی نفاخات و کل ذلک شاهد علی انه فی مبدئه ماء سائل و لیس ذلک بمستنکر فلقد یوجد فی بعض المواضع ما یستحجر و متی استحجر حیوان و نبات زال استبداع تحجر الماء و الارض. و لولا کثره مشاهده المتاملین ذلک لما تواتر ذلک علی السنتهم. قال الطرماح: لنا الملک اذصم الحجاره رطبه و عهد الصفا باللین من اقدم العهد و قال العجاج (الرجز لرؤبه بن العجاج - ک) : قد کان ذاکم زمان الفطحل والصخر مبتل کطین الوحل و قال آخر و کان رطیبا یوم ذلک صخرها و کان حصیداً طلحها و سیالها رجوع به الجماهر چ دکن 1355 ص 181، 189شود. و ابن البیطار در مفردات آرد: قیل انه ینفع من الفزع فی النوم تعلیقاً. و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگ بلور چون بر کسی بندند که در خواب ترسد دیگر نترسد، در تداول وقت، شیشه های صافی و روشن سفید و به الوان دیگر که ظروف از آن سازند
جسمی است که در سر ماهی مستحجر شود. سفید و صلب و پهن می باشد. گرم و حاد و از سواحل دریا خیزد و قسمی از اکتمکت است و یکدانگ تادو دانگ آن در تفتیت حصاه هر عضوی بغایت مؤثر است و ابن البیطار گوید: قال الغافقی، هو شبیه بالحجر، یوجد فی رأس الحوت یقوم مقام دماغه و هو ابیض صلب. یشرب فیفتت الحصاه المتولدهفی الکلیتین. و فعله علی ما ذکرت الاوائل فی ذلک قوی جداً. صاحب اختیارات بدیعی گوید: مانند سنگی بود و در سر ماهی یابند و مقام دماغ باشد و سخت بود چون بیاشامند سنگ گرده بریزاند. و صاحب تحفه گوید: جسمی است که در سر ماهی متحجر شود، سفید و صلب و پهن می باشد. گرم و حاد و در ریزانیدن سنگ گرده بغایت قوی است
جسمی است که در سر ماهی مستحجر شود. سفید و صلب و پهن می باشد. گرم و حاد و از سواحل دریا خیزد و قسمی از اکتمکت است و یکدانگ تادو دانگ آن در تفتیت حصاه هر عضوی بغایت مؤثر است و ابن البیطار گوید: قال الغافقی، هو شبیه بالحجر، یوجد فی رأس الحوت یقوم مقام دماغه و هو ابیض صلب. یشرب فیفتت الحصاه المتولدهفی الکلیتین. و فعله علی ما ذکرت الاوائل فی ذلک قوی جداً. صاحب اختیارات بدیعی گوید: مانند سنگی بود و در سر ماهی یابند و مقام دماغ باشد و سخت بود چون بیاشامند سنگ گرده بریزاند. و صاحب تحفه گوید: جسمی است که در سر ماهی متحجر شود، سفید و صلب و پهن می باشد. گرم و حاد و در ریزانیدن سنگ گرده بغایت قوی است
مرمر. ابن البیطار گوید: و آن سنگ مرمر است و در نسخۀچاپی مصر آنرا حجر الشریط ضبط کرده اند و در بعض نسخ خطی تحفه حجر السطریط آمده است و گوید: سنگ مرمر است ضماد محرق او با زفت جهت تحلیل اورام صلبه و با موم روغن جهت درد خم معده و سنون او جهت تقویت لثه نافع است. و در اختیارات بدیعی و مخزن الادویه حجرالطریطو حجر الشطریط بهمین معنی آمده است. و داود ضریر انطاکی حجر الشریط آورده است. و در بعض کتب دیگر حجرالسطریط دیده شد و ظاهراً همان حجرالشطوط درست باشد
مرمر. ابن البیطار گوید: و آن سنگ مرمر است و در نسخۀچاپی مصر آنرا حجر الشریط ضبط کرده اند و در بعض نسخ خطی تحفه حجر السطریط آمده است و گوید: سنگ مرمر است ضماد محرق او با زفت جهت تحلیل اورام صلبه و با موم روغن جهت درد خم معده و سنون او جهت تقویت لثه نافع است. و در اختیارات بدیعی و مخزن الادویه حجرالطریطو حجر الشطریط بهمین معنی آمده است. و داود ضریر انطاکی حجر الشریط آورده است. و در بعض کتب دیگر حجرالسطریط دیده شد و ظاهراً همان حجرالشطوط درست باشد
صاحب نخبهالدهر گوید: و حجر الصفر سماه ارسطو ایضاً مغناطیس النحاس الاصفر و الاحمر و هو حجر مشوب بصفره و غبره و کمودهو اذا قرب منه النحاس التصق به. (نخبهالدهر ص 74)
صاحب نخبهالدهر گوید: و حجر الصفر سماه ارسطو ایضاً مغناطیس النحاس الاصفر و الاحمر و هو حجر مشوب بصفره و غبره و کمودهو اذا قرب منه النحاس التصق به. (نخبهالدهر ص 74)
شیخ الربوه شمس الدین ابی عبداﷲ محمد بن ابی طالب الانصاری الصوفی الدمشقی در کتاب نخبهالدهر فی عجایب البر و البحر گوید:قال ارسطو هو حجر مشوب بغبره لین المحسه متی مررت به علی ظفر سلخه او علی قلامه الاظفار التقطتها و هذا الحجرمع لینه لایعمل فیه الحدید و لاینکسر بالماس و اذاصب علیه دم حائض فتته و تکسر. (نخبهالدهر ص 75). و آنرا سنگ سلیمانی نیز نامند رجوع بسنگ سلیمانی شود
شیخ الربوه شمس الدین ابی عبداﷲ محمد بن ابی طالب الانصاری الصوفی الدمشقی در کتاب نخبهالدهر فی عجایب البر و البحر گوید:قال ارسطو هو حجر مشوب بغبره لین المحسه متی مررت به علی ظفر سلخه او علی قلامه الاظفار التقطتها و هذا الحجرمع لینه لایعمل فیه الحدید و لاینکسر بالماس و اذاصب علیه دم حائض فتته و تکسر. (نخبهالدهر ص 75). و آنرا سنگ سلیمانی نیز نامند رجوع بسنگ سلیمانی شود
ابوریحان بیرونی درکتاب الجماهر در ذیل شادنج گوید: و قال اهل زرویان فی حجر العوز المضاهی للخماهن. انه یحک بماء علی حجرآخر فان احمرالماء استعمل سحیقه فی تطویل الشعروان اسود استعمل فی من اراد تثقیل نومه فی الشراب و ان لم یتغیر استعمله حینئذ فی التذهیب. (الجماهر ص 217)
ابوریحان بیرونی درکتاب الجماهر در ذیل شادنج گوید: و قال اهل زرویان فی حجر العوز المضاهی للخماهن. انه یحک بماء علی حجرآخر فان احمرالماء استعمل سحیقه فی تطویل الشعروان اسود استعمل فی من اراد تثقیل نومه فی الشراب و ان لم یتغیر استعمله حینئذ فی التذهیب. (الجماهر ص 217)
زبدالقمر. رغوه القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس. مها. مهو. سالنیطس. افروسلونن. و آن نوعی جبسین باشد. سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی، وسبک است، و در مغرب و بلاد عرب یافت میشود. در دوم سرد و در اول خشک و جهت صرع اکلاً و سعوطاً مجرب دانسته اند و جهت جنون و خفقان و نزف الدم. و تعلیق او در پارچۀ کبود باعث قبول جاه و رفع خوف و فزع و آویختن او بر درخت خرما حافظ ثمر او و مثمر آن و مضر گرده ومصلحش کتیرا و قدر شربتش یک عدس. (تحفه حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین (در نسخۀ دیگر افروسالیین) خوانند یعنی زبدالقمر و بیونانی سالنیطس (در نسخۀ دیگر سالیطنس) خوانند و افروسالین از بهر آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب، و آن سنگ سپید و شفاف و سبک بود و اگر از درختی درآویزند که بار نمیدهد بارآور گردد، و اگر بسایند و بمصروع دهند شفا یابد و زنان بعوض تعویذ با خود نگاه دارند - انتهی. وحمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: آنرا بزاق القمر نیز خوانند و آن سنگ عسلی رنگ شفاف است و خطوط بر آن بود، چون از مصروع درآویزند صحت یابد... و در تنسخ نامه گوید: که برو نقطه ای هست که بوقت افزونی ماه میفزاید و در کاهش میکاهد. و داود ضریر انطاکی گوید: یطلق علی الحجر الذی یجذب الفضه الی نفسه لان للمنطرقات احجارا اتجذبها و انما شاع المغناطیس لکثرته و جهلت تلک لقلتها و المعروف الان بحجر القمر طل یسقط علی الصخور فیتحجر أغبر فاذا امتلأ القمر بیضه شدیداً. واکثر مایکون بجبال المغرب و یسمی بصاق القمر أیضا و اجوده الخفیف الرقیق الشفاف الابیض و هو بارد فی الثانیه معتدل أو یابس فی الاولی یبری من الصرع أکلاً و سعوطاً عن تجربه و ینفع من الوسواس و الجنون و یقطع الخفقان و النزیف و اذا علق فی خرقه بیضاء أورث الجاه و القبول و منع الخوف و التوابع و بوادی المغرب یستغنی به عن العود و هو یضر الکلی و تصلحه الکتیراو شربته الی قیراط - انتهی. و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و اما المهو فهو حجر ابیض یعرف ببصاق القمربراقه و یسمی بالرومیه افروسالینوس ای زبدالقمر فان القمر هو سالین و ذکر دیسقوریدوس ما قلنا و انه حجر یوجد فی ارض العرب فی زیاده القمر ابیض شفاف فلئن لم یکن مستنیراً یلمع باللیل کالنار و لم یحظ بغیر البیاض ان النهار بوجوده اولی. و کان الامیر الشهید مسعود رضی اﷲ عنه (مسعود بن محمودغزنوی) أتحفنی بطرائف منها حجر منعجن من حصی سود فی قدر العدس قدتحجر بعد العجانه بها و اشار الی موضعه نحو حول قلعه نائن بقرب غزنه و ان وجوده یکون فی اللیالی التی تسود اوائلها یعنی النصف الاخیر من الشهر. و سألت احد الهنود المرتبین فی تلک القلعه عنه فاشار الی مثله من وجوده تلک اللیالی وان هنود الشرق یحملونه الی بیوت اصنامهم، فلما انعمت الفحص اومی الی استعماله فی الکیمیا، علی انه یتردد فی السنه الهنود ذکر حجر القمر علی ما تقدمت الحکایه عنهم، و لیس بالذی وصفه یحیی النحوی (شاید: یحیی بن احمد الفارابی باشد که یاقوت در معجم الادباء 7 ص 268 بی تاریخ یاد کرده است) من الضارب اللون الی لون العسل المتوسط ایاه و ببیاض شبیه باستداره القمر زائد بزیاده نوره ناقص بنقصانه مستخف فی المحاق مستنیر فی الیوم الثالث. و قال قوم فی حجر القمر انه الجزع و ان مافیه من البیاض یزداد فی زیاده القمرو لذلک نسب الیه، و الا مرفیه و فی مثله موکول الی التجربه فاما الذی ذکره یحیی فلا. (الجماهر ص 182). و ابن البیطار در مفردات گوید: حجرالقمر (قال) دیسقوریدوس فی الرابعه و من الناس من یسمیه افروسالیس و معناه یدالقمر و زعم قوم انه حجر، یقال له براق القمر و انما سمی بالیونانیه سالینطس و افروسالیس لانه یوجد باللیل فی زیاده القمر و قدیکون ببلادالمغرب و هو حجر ابیض له شفیف خفیف و قدیحک هذا الحجر فیسقی مایحک منه من به صرع. و قد تلبسه النساء مکان التعویذ و یقال انه اذا علق علی الشجر و لد فیها الثمر (قال) جالینوس قدوثق الناس به بانه ینفع من الصرع و اما نحن فلم نمتحن ذلک و لم نجربه. و ابوریحان بیرونی در باب سائر الوان الجواهر و الیواقیت از کتاب الجماهر گوید: و یجری علی السنه جمهور الهند ذکر حجرالقمر و یسمونه جندرکاند، أی شعاع القمر و لیس بالذی ذکره یحیی النحوی فی رده علی ابروقلس انه علی اللون یظهر فی سطحه لطخه بیاض و تأخذ فی الزیاده بزیاده لون القمر الی بدوره، ثم تأخذ فی النقصان حتی یضمحل فی المحاق و یعود عند الهلال، بل تزعم الهند ان الماء یقطر منه اذا وضع فی سمره، و کنت اظنه البلور واحمل علیه ما ذکر فی اخبار السند من اتحاف ملکها الاسکندر فی جمله ما اهداه الیه بقدح یمتلی زعموا من ذاته ماء و اوجه له بالممکن الکون وجوهاً و لیس یبعد ان یکون ذلک، الحجر القمری المذکور. (الجماهر ص 79)
زبدالقمر. رغوه القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس. مها. مهو. سالنیطس. افروسلونن. و آن نوعی جبسین باشد. سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی، وسبک است، و در مغرب و بلاد عرب یافت میشود. در دوم سرد و در اول خشک و جهت صرع اکلاً و سعوطاً مجرب دانسته اند و جهت جنون و خفقان و نزف الدم. و تعلیق او در پارچۀ کبود باعث قبول جاه و رفع خوف و فزع و آویختن او بر درخت خرما حافظ ثمر او و مثمر آن و مضر گرده ومصلحش کتیرا و قدر شربتش یک عدس. (تحفه حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین (در نسخۀ دیگر افروسالیین) خوانند یعنی زبدالقمر و بیونانی سالنیطس (در نسخۀ دیگر سالیطنس) خوانند و افروسالین از بهر آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب، و آن سنگ سپید و شفاف و سبک بود و اگر از درختی درآویزند که بار نمیدهد بارآور گردد، و اگر بسایند و بمصروع دهند شفا یابد و زنان بعوض تعویذ با خود نگاه دارند - انتهی. وحمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: آنرا بزاق القمر نیز خوانند و آن سنگ عسلی رنگ شفاف است و خطوط بر آن بود، چون از مصروع درآویزند صحت یابد... و در تنسخ نامه گوید: که برو نقطه ای هست که بوقت افزونی ماه میفزاید و در کاهش میکاهد. و داود ضریر انطاکی گوید: یطلق علی الحجر الذی یجذب الفضه الی نفسه لان للمنطرقات احجارا اتجذبها و انما شاع المغناطیس لکثرته و جهلت تلک لقلتها و المعروف الان بحجر القمر طل یسقط علی الصخور فیتحجر أغبر فاذا امتلأ القمر بیضه شدیداً. واکثر مایکون بجبال المغرب و یسمی بصاق القمر أیضا و اجوده الخفیف الرقیق الشفاف الابیض و هو بارد فی الثانیه معتدل أو یابس فی الاولی یبری من الصرع أکلاً و سعوطاً عن تجربه و ینفع من الوسواس و الجنون و یقطع الخفقان و النزیف و اذا علق فی خرقه بیضاء أورث الجاه و القبول و منع الخوف و التوابع و بوادی المغرب یستغنی به عن العود و هو یضر الکلی و تصلحه الکتیراو شربته الی قیراط - انتهی. و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و اما المهو فهو حجر ابیض یعرف ببصاق القمربراقه و یسمی بالرومیه افروسالینوس ای زبدالقمر فان القمر هو سالین و ذکر دیسقوریدوس ما قلنا و انه حجر یوجد فی ارض العرب فی زیاده القمر ابیض شفاف فلئن لم یکن مستنیراً یلمع باللیل کالنار و لم یحظ بغیر البیاض ان النهار بوجوده اولی. و کان الامیر الشهید مسعود رضی اﷲ عنه (مسعود بن محمودغزنوی) أتحفنی بطرائف منها حجر منعجن من حصی سود فی قدر العدس قدتحجر بعد العجانه بها و اشار الی موضعه نحو حول قلعه نائن بقرب غزنه و ان وجوده یکون فی اللیالی التی تسود اوائلها یعنی النصف الاخیر من الشهر. و سألت احد الهنود المرتبین فی تلک القلعه عنه فاشار الی مثله من وجوده تلک اللیالی وان هنود الشرق یحملونه الی بیوت اصنامهم، فلما انعمت الفحص اومی الی استعماله فی الکیمیا، علی انه یتردد فی السنه الهنود ذکر حجر القمر علی ما تقدمت الحکایه عنهم، و لیس بالذی وصفه یحیی النحوی (شاید: یحیی بن احمد الفارابی باشد که یاقوت در معجم الادباء 7 ص 268 بی تاریخ یاد کرده است) من الضارب اللون الی لون العسل المتوسط ایاه و ببیاض شبیه باستداره القمر زائد بزیاده نوره ناقص بنقصانه مستخف فی المحاق مستنیر فی الیوم الثالث. و قال قوم فی حجر القمر انه الجزع و ان مافیه من البیاض یزداد فی زیاده القمرو لذلک نسب الیه، و الا مرفیه و فی مثله موکول الی التجربه فاما الذی ذکره یحیی فلا. (الجماهر ص 182). و ابن البیطار در مفردات گوید: حجرالقمر (قال) دیسقوریدوس فی الرابعه و من الناس من یسمیه افروسالیس و معناه یدالقمر و زعم قوم انه حجر، یقال له براق القمر و انما سمی بالیونانیه سالینطس و افروسالیس لانه یوجد باللیل فی زیاده القمر و قدیکون ببلادالمغرب و هو حجر ابیض له شفیف خفیف و قدیحک هذا الحجر فیسقی مایحک منه من به صرع. و قد تلبسه النساء مکان التعویذ و یقال انه اذا علق علی الشجر و لد فیها الثمر (قال) جالینوس قدوثق الناس به بانه ینفع من الصرع و اما نحن فلم نمتحن ذلک و لم نجربه. و ابوریحان بیرونی در باب سائر الوان الجواهر و الیواقیت از کتاب الجماهر گوید: و یجری علی السنه جمهور الهند ذکر حجرالقمر و یسمونه جندرکاند، أی شعاع القمر و لیس بالذی ذکره یحیی النحوی فی رده علی ابروقلس انه علی اللون یظهر فی سطحه لطخه بیاض و تأخذ فی الزیاده بزیاده لون القمر الی بدوره، ثم تأخذ فی النقصان حتی یضمحل فی المحاق و یعود عند الهلال، بل تزعم الهند ان الماء یقطر منه اذا وضع فی سمره، و کنت اظنه البلور واحمل علیه ما ذکر فی اخبار السند من اتحاف ملکها الاسکندر فی جمله ما اهداه الیه بقدح یمتلی زعموا من ذاته ماء و اوجه له بالممکن الکون وجوهاً و لیس یبعد ان یکون ذلک، الحجر القمری المذکور. (الجماهر ص 79)
حجرالاصم. حجرالزناد. سنگ آتش زنه. سنگ آتش. سنگ چقماق. سنگ چخماق. اکتمکت. حکیم مؤمن گوید، سنگ آتش زنه است و سنگ چخماق نیز نامند و آن باقسام و الوان مختلف میباشد دراول سرد و در سیم خشک و ذرور او مجفف خنازیر و جهت التیام قروح عسرالاندمال جمیع اعضاء نافع و تعلیق او بر ران زنان که در لته بسته باشند جهت عسر ولادت مؤثر است. و صاحب اختیارات گوید، حجرالاصم خوانند و حجرالزناد نیز گویند و آن انواع است سپید و سیاه و سرخ وملمع بود و طبیعت آن سرد بود بغایت خشک. ارسطوطالیس گوید: اگر زنی دشوار زاید بر خرقه بسته بر ران آن زن بندند آسان بزاید و زود نجات یابد و چون سحق کنند مانند غبار و بر خنازیر پاشند خنک کند و پاک گرداند و همچنین بر هر ریشی که باشد و بر هر دملی و بر هر عضوی که بود بحال صحت آورد و آنرا بپارسی سنگ آتش گویند -انتهی. و ابن البیطار در مفردات آورده است: (قال) الشریف هو الحجر الاصم و هو حجرالزناد و هو انواع فمنه مایکون ابیض و منه خمری و منه مایکون اسود و هو فی ذاته بارد شدید الیبس اذا لقی جسم الفولاذ، قدح النار و یوجد له فی رائحته عند القدح ثقل و هو معلوم وذکر ارسطو: انه ان علق عند الولاده علی فخذ المراءه مشدوداً فی خرقه سهلت ولادتها باذن اﷲ و ینزع بعد الولاده سریعاً و اذ صیر مسحوقاً غباراً و ذر منه علی الخنازیر جففها و نقاها و الحم اجزائها و کذا اذا ذر علی القروح العسره الاندمال فی ای مکان کانت -انتهی
حجرالاصم. حجرالزناد. سنگ آتش زنه. سنگ آتش. سنگ چقماق. سنگ چخماق. اکتمکت. حکیم مؤمن گوید، سنگ آتش زنه است و سنگ چخماق نیز نامند و آن باقسام و الوان مختلف میباشد دراول سرد و در سیم خشک و ذرور او مجفف خنازیر و جهت التیام قروح عسرالاندمال جمیع اعضاء نافع و تعلیق او بر ران زنان که در لته بسته باشند جهت عسر ولادت مؤثر است. و صاحب اختیارات گوید، حجرالاصم خوانند و حجرالزناد نیز گویند و آن انواع است سپید و سیاه و سرخ وملمع بود و طبیعت آن سرد بود بغایت خشک. ارسطوطالیس گوید: اگر زنی دشوار زاید بر خرقه بسته بر ران آن زن بندند آسان بزاید و زود نجات یابد و چون سحق کنند مانند غبار و بر خنازیر پاشند خنک کند و پاک گرداند و همچنین بر هر ریشی که باشد و بر هر دملی و بر هر عضوی که بود بحال صحت آورد و آنرا بپارسی سنگ آتش گویند -انتهی. و ابن البیطار در مفردات آورده است: (قال) الشریف هو الحجر الاصم و هو حجرالزناد و هو انواع فمنه مایکون ابیض و منه خمری و منه مایکون اسود و هو فی ذاته بارد شدید الیبس اذا لقی جسم الفولاذ، قدح النار و یوجد له فی رائحته عند القدح ثقل و هو معلوم وذکر ارسطو: انه ان علق عند الولاده علی فخذ المراءه مشدوداً فی خرقه سهلت ولادتها باذن اﷲ و ینزع بعد الولاده سریعاً و اذ صیر مسحوقاً غباراً و ذر منه علی الخنازیر جففها و نقاها و الحم اجزائها و کذا اذا ذر علی القروح العسره الاندمال فی ای مکان کانت -انتهی
حجرالعقاب. اکتمکت. حجرالماسکه. ایاطیطس اطسموط. حجر الولاده. حجر البهت. یسر. گن ابلیس. (برهان قاطع). صاحب تحفۀ حکیم مؤمن در ذیل کلمه حجرالیسر گوید: سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد و قسمی از اکتمکت است و حجر النسر و حجر العقاب نیز گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالعقاب و حجر الیسر نیز خوانند و آن اکتمکت است و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجرالنسر و البهت و الاطسموط والیسر، الاکتمکت. ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هو اکتمکت و سمی حجر النسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل الولاده و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف. رجوع به حجرالعقاب و حجرالولاده شود
حجرالعقاب. اکتمکت. حجرالماسکه. ایاطیطس اطسموط. حجر الولاده. حجر البهت. یسر. گن ابلیس. (برهان قاطع). صاحب تحفۀ حکیم مؤمن در ذیل کلمه حجرالیسر گوید: سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد و قسمی از اکتمکت است و حجر النسر و حجر العقاب نیز گویند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالعقاب و حجر الیسر نیز خوانند و آن اکتمکت است و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجرالنسر و البهت و الاطسموط والیسر، الاکتمکت. ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هو اکتمکت و سمی حجر النسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل الولاده و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف. رجوع به حجرالعقاب و حجرالولاده شود
نرک پلنگ. سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و ازآن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید، مهره ای است که از پلنگ ماده حاصل میشود. و در ذیل کلمه نروک آرد: بپارسی نرک پلنگ گویند خاصیت آن بسیار بود هر جراحتی که ناسور شده باشد آنرا بسایند به آب و بر جراحت طلا کنندنیکو شود، و هر زنی که صلایۀ وی لعق کند دیگر آن زن آبستن نشود و هر مرد که با خود دارد هیچ زن از وی بار نگیرد و امتحان وی آن است که اگر در شیر گوسفند اندازند شیر بریده شود و اگر کسی با خود دارد و در اندرون دکان خباز رود نانها در تنور افتد -انتهی. مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود و برنگ پلنگ باشد چه آنرا در بیخ دم پلنگ یابند و نرک پلنگ گویند و بعربی حجرالنمر خوانند. (برهان)
نرک پلنگ. سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و ازآن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید، مهره ای است که از پلنگ ماده حاصل میشود. و در ذیل کلمه نروک آرد: بپارسی نرک پلنگ گویند خاصیت آن بسیار بود هر جراحتی که ناسور شده باشد آنرا بسایند به آب و بر جراحت طلا کنندنیکو شود، و هر زنی که صلایۀ وی لعق کند دیگر آن زن آبستن نشود و هر مرد که با خود دارد هیچ زن از وی بار نگیرد و امتحان وی آن است که اگر در شیر گوسفند اندازند شیر بریده شود و اگر کسی با خود دارد و در اندرون دکان خباز رود نانها در تنور افتد -انتهی. مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود و برنگ پلنگ باشد چه آنرا در بیخ دم پلنگ یابند و نرک پلنگ گویند و بعربی حجرالنمر خوانند. (برهان)
ارشد. ارسد. مارقشیشا. حجر الروشنائی. سنگ روشنائی. مرقشیشاه. روشنائی، که در داروهای چشم بکار برند گویند اگر برگردن کودکان بندند از هیچ چیز نترسند. (لغت محلی شوشتر خطی). رجوع به حجرالمرقشیشا و مارقشیشا و سنگ روشنائی شود
ارشد. ارسد. مارقشیشا. حجر الروشنائی. سنگ روشنائی. مرقشیشاه. روشنائی، که در داروهای چشم بکار برند گویند اگر برگردن کودکان بندند از هیچ چیز نترسند. (لغت محلی شوشتر خطی). رجوع به حجرالمرقشیشا و مارقشیشا و سنگ روشنائی شود
طور بمعنای کوه مرتفع است و در اینجا مقصود کوهی است که در قسمت پایین فراخ و دایره مانند و در قسمت بالا نیز دایره شکل است و بکوه دیگری متصل نیست و فقطیک راه دارد که طبریه و اللجون است این دیر را دیرالتجلی نیز خوانند زیرا نصرانیان معتقدند که حضرت عیسی پس از رفتن به آسمانها در این دیر بر حواریون تجلی نمود. (از معجم البلدان). رجوع به دیرالتجلی شود
طور بمعنای کوه مرتفع است و در اینجا مقصود کوهی است که در قسمت پایین فراخ و دایره مانند و در قسمت بالا نیز دایره شکل است و بکوه دیگری متصل نیست و فقطیک راه دارد که طبریه و اللجون است این دیر را دیرالتجلی نیز خوانند زیرا نصرانیان معتقدند که حضرت عیسی پس از رفتن به آسمانها در این دیر بر حواریون تجلی نمود. (از معجم البلدان). رجوع به دیرالتجلی شود
بنام سنگ شیشه سا حجر البلور نمیتوان خاصی را نام برد. از طرف دیگر البلور را برای نبرده اند و بیشتر مرادف سنگهای شیشه مانند بکار رفته است بنابراین بطور عام کلیه سنگهایی را که ضاهر شیشه مانند و مقطع شیشه یی داشته باشند و شکست آنها نیز ناصاف باشد میتوان باین نام موسوم ساخت از قبیل سنگهای سیلیسی بی شکل و سنگهای ابسیدین که در میمه - سر راه اصفهان - فراوان است و قطعاتش شبیه بطریهای شکسته میباشد. سنگهای چخماق سفید را میتوان جزو این دسته منظور داشت سنگ شیشه
بنام سنگ شیشه سا حجر البلور نمیتوان خاصی را نام برد. از طرف دیگر البلور را برای نبرده اند و بیشتر مرادف سنگهای شیشه مانند بکار رفته است بنابراین بطور عام کلیه سنگهایی را که ضاهر شیشه مانند و مقطع شیشه یی داشته باشند و شکست آنها نیز ناصاف باشد میتوان باین نام موسوم ساخت از قبیل سنگهای سیلیسی بی شکل و سنگهای ابسیدین که در میمه - سر راه اصفهان - فراوان است و قطعاتش شبیه بطریهای شکسته میباشد. سنگهای چخماق سفید را میتوان جزو این دسته منظور داشت سنگ شیشه