سم خر است، چون از سم راست وی نگینی سازند و مصروع باخود نگاه دارد صرع از وی زایل شود. دیسقوریدوس گویدسمهای خر چون بسوزانند و بیاشامند چهل روز متواتر هر روز به وزن فلخنارن (و در نسخه ای: ملختادن. و در نسخه ای: فلحثازن) مصروع را نافع بود و چون با زیت بیامیزند و بر خنازیر طلا کنند نافع بود و بر شقاقی که از سرما بود ضماد کنند زایل کند. (اختیارات بدیعی)
سم خر است، چون از سم راست وی نگینی سازند و مصروع باخود نگاه دارد صرع از وی زایل شود. دیسقوریدوس گویدسمهای خر چون بسوزانند و بیاشامند چهل روز متواتر هر روز به وزن فلخنارن (و در نسخه ای: ملختادن. و در نسخه ای: فلحثازن) مصروع را نافع بود و چون با زیت بیامیزند و بر خنازیر طلا کنند نافع بود و بر شقاقی که از سرما بود ضماد کنند زایل کند. (اختیارات بدیعی)
زبدالقمر. رغوه القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس. مها. مهو. سالنیطس. افروسلونن. و آن نوعی جبسین باشد. سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی، وسبک است، و در مغرب و بلاد عرب یافت میشود. در دوم سرد و در اول خشک و جهت صرع اکلاً و سعوطاً مجرب دانسته اند و جهت جنون و خفقان و نزف الدم. و تعلیق او در پارچۀ کبود باعث قبول جاه و رفع خوف و فزع و آویختن او بر درخت خرما حافظ ثمر او و مثمر آن و مضر گرده ومصلحش کتیرا و قدر شربتش یک عدس. (تحفه حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین (در نسخۀ دیگر افروسالیین) خوانند یعنی زبدالقمر و بیونانی سالنیطس (در نسخۀ دیگر سالیطنس) خوانند و افروسالین از بهر آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب، و آن سنگ سپید و شفاف و سبک بود و اگر از درختی درآویزند که بار نمیدهد بارآور گردد، و اگر بسایند و بمصروع دهند شفا یابد و زنان بعوض تعویذ با خود نگاه دارند - انتهی. وحمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: آنرا بزاق القمر نیز خوانند و آن سنگ عسلی رنگ شفاف است و خطوط بر آن بود، چون از مصروع درآویزند صحت یابد... و در تنسخ نامه گوید: که برو نقطه ای هست که بوقت افزونی ماه میفزاید و در کاهش میکاهد. و داود ضریر انطاکی گوید: یطلق علی الحجر الذی یجذب الفضه الی نفسه لان للمنطرقات احجارا اتجذبها و انما شاع المغناطیس لکثرته و جهلت تلک لقلتها و المعروف الان بحجر القمر طل یسقط علی الصخور فیتحجر أغبر فاذا امتلأ القمر بیضه شدیداً. واکثر مایکون بجبال المغرب و یسمی بصاق القمر أیضا و اجوده الخفیف الرقیق الشفاف الابیض و هو بارد فی الثانیه معتدل أو یابس فی الاولی یبری من الصرع أکلاً و سعوطاً عن تجربه و ینفع من الوسواس و الجنون و یقطع الخفقان و النزیف و اذا علق فی خرقه بیضاء أورث الجاه و القبول و منع الخوف و التوابع و بوادی المغرب یستغنی به عن العود و هو یضر الکلی و تصلحه الکتیراو شربته الی قیراط - انتهی. و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و اما المهو فهو حجر ابیض یعرف ببصاق القمربراقه و یسمی بالرومیه افروسالینوس ای زبدالقمر فان القمر هو سالین و ذکر دیسقوریدوس ما قلنا و انه حجر یوجد فی ارض العرب فی زیاده القمر ابیض شفاف فلئن لم یکن مستنیراً یلمع باللیل کالنار و لم یحظ بغیر البیاض ان النهار بوجوده اولی. و کان الامیر الشهید مسعود رضی اﷲ عنه (مسعود بن محمودغزنوی) أتحفنی بطرائف منها حجر منعجن من حصی سود فی قدر العدس قدتحجر بعد العجانه بها و اشار الی موضعه نحو حول قلعه نائن بقرب غزنه و ان وجوده یکون فی اللیالی التی تسود اوائلها یعنی النصف الاخیر من الشهر. و سألت احد الهنود المرتبین فی تلک القلعه عنه فاشار الی مثله من وجوده تلک اللیالی وان هنود الشرق یحملونه الی بیوت اصنامهم، فلما انعمت الفحص اومی الی استعماله فی الکیمیا، علی انه یتردد فی السنه الهنود ذکر حجر القمر علی ما تقدمت الحکایه عنهم، و لیس بالذی وصفه یحیی النحوی (شاید: یحیی بن احمد الفارابی باشد که یاقوت در معجم الادباء 7 ص 268 بی تاریخ یاد کرده است) من الضارب اللون الی لون العسل المتوسط ایاه و ببیاض شبیه باستداره القمر زائد بزیاده نوره ناقص بنقصانه مستخف فی المحاق مستنیر فی الیوم الثالث. و قال قوم فی حجر القمر انه الجزع و ان مافیه من البیاض یزداد فی زیاده القمرو لذلک نسب الیه، و الا مرفیه و فی مثله موکول الی التجربه فاما الذی ذکره یحیی فلا. (الجماهر ص 182). و ابن البیطار در مفردات گوید: حجرالقمر (قال) دیسقوریدوس فی الرابعه و من الناس من یسمیه افروسالیس و معناه یدالقمر و زعم قوم انه حجر، یقال له براق القمر و انما سمی بالیونانیه سالینطس و افروسالیس لانه یوجد باللیل فی زیاده القمر و قدیکون ببلادالمغرب و هو حجر ابیض له شفیف خفیف و قدیحک هذا الحجر فیسقی مایحک منه من به صرع. و قد تلبسه النساء مکان التعویذ و یقال انه اذا علق علی الشجر و لد فیها الثمر (قال) جالینوس قدوثق الناس به بانه ینفع من الصرع و اما نحن فلم نمتحن ذلک و لم نجربه. و ابوریحان بیرونی در باب سائر الوان الجواهر و الیواقیت از کتاب الجماهر گوید: و یجری علی السنه جمهور الهند ذکر حجرالقمر و یسمونه جندرکاند، أی شعاع القمر و لیس بالذی ذکره یحیی النحوی فی رده علی ابروقلس انه علی اللون یظهر فی سطحه لطخه بیاض و تأخذ فی الزیاده بزیاده لون القمر الی بدوره، ثم تأخذ فی النقصان حتی یضمحل فی المحاق و یعود عند الهلال، بل تزعم الهند ان الماء یقطر منه اذا وضع فی سمره، و کنت اظنه البلور واحمل علیه ما ذکر فی اخبار السند من اتحاف ملکها الاسکندر فی جمله ما اهداه الیه بقدح یمتلی زعموا من ذاته ماء و اوجه له بالممکن الکون وجوهاً و لیس یبعد ان یکون ذلک، الحجر القمری المذکور. (الجماهر ص 79)
زبدالقمر. رغوه القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس. مها. مهو. سالنیطس. افروسلونن. و آن نوعی جبسین باشد. سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی، وسبک است، و در مغرب و بلاد عرب یافت میشود. در دوم سرد و در اول خشک و جهت صرع اکلاً و سعوطاً مجرب دانسته اند و جهت جنون و خفقان و نزف الدم. و تعلیق او در پارچۀ کبود باعث قبول جاه و رفع خوف و فزع و آویختن او بر درخت خرما حافظ ثمر او و مثمر آن و مضر گرده ومصلحش کتیرا و قدر شربتش یک عدس. (تحفه حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: بزاق القمر و زبدالبحر خوانند و افروسالین (در نسخۀ دیگر افروسالیین) خوانند یعنی زبدالقمر و بیونانی سالنیطس (در نسخۀ دیگر سالیطنس) خوانند و افروسالین از بهر آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب، و آن سنگ سپید و شفاف و سبک بود و اگر از درختی درآویزند که بار نمیدهد بارآور گردد، و اگر بسایند و بمصروع دهند شفا یابد و زنان بعوض تعویذ با خود نگاه دارند - انتهی. وحمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: آنرا بزاق القمر نیز خوانند و آن سنگ عسلی رنگ شفاف است و خطوط بر آن بود، چون از مصروع درآویزند صحت یابد... و در تنسخ نامه گوید: که برو نقطه ای هست که بوقت افزونی ماه میفزاید و در کاهش میکاهد. و داود ضریر انطاکی گوید: یطلق علی الحجر الذی یجذب الفضه الی نفسه لان للمنطرقات احجارا اتجذبها و انما شاع المغناطیس لکثرته و جهلت تلک لقلتها و المعروف الان بحجر القمر طل یسقط علی الصخور فیتحجر أغبر فاذا امتلأ القمر بیضه شدیداً. واکثر مایکون بجبال المغرب و یسمی بصاق القمر أیضا و اجوده الخفیف الرقیق الشفاف الابیض و هو بارد فی الثانیه معتدل أو یابس فی الاولی یبری من الصرع أکلاً و سعوطاً عن تجربه و ینفع من الوسواس و الجنون و یقطع الخفقان و النزیف و اذا علق فی خرقه بیضاء أورث الجاه و القبول و منع الخوف و التوابع و بوادی المغرب یستغنی به عن العود و هو یضر الکلی و تصلحه الکتیراو شربته الی قیراط - انتهی. و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و اما المهو فهو حجر ابیض یعرف ببصاق القمربراقه و یسمی بالرومیه افروسالینوس ای زبدالقمر فان القمر هو سالین و ذکر دیسقوریدوس ما قلنا و انه حجر یوجد فی ارض العرب فی زیاده القمر ابیض شفاف فلئن لم یکن مستنیراً یلمع باللیل کالنار و لم یحظ بغیر البیاض ان النهار بوجوده اولی. و کان الامیر الشهید مسعود رضی اﷲ عنه (مسعود بن محمودغزنوی) أتحفنی بطرائف منها حجر منعجن من حصی سود فی قدر العدس قدتحجر بعد العجانه بها و اشار الی موضعه نحو حول قلعه نائن بقرب غزنه و ان وجوده یکون فی اللیالی التی تسود اوائلها یعنی النصف الاخیر من الشهر. و سألت احد الهنود المرتبین فی تلک القلعه عنه فاشار الی مثله من وجوده تلک اللیالی وان هنود الشرق یحملونه الی بیوت اصنامهم، فلما انعمت الفحص اومی الی استعماله فی الکیمیا، علی انه یتردد فی السنه الهنود ذکر حجر القمر علی ما تقدمت الحکایه عنهم، و لیس بالذی وصفه یحیی النحوی (شاید: یحیی بن احمد الفارابی باشد که یاقوت در معجم الادباء 7 ص 268 بی تاریخ یاد کرده است) من الضارب اللون الی لون العسل المتوسط ایاه و ببیاض شبیه باستداره القمر زائد بزیاده نوره ناقص بنقصانه مستخف فی المحاق مستنیر فی الیوم الثالث. و قال قوم فی حجر القمر انه الجزع و ان مافیه من البیاض یزداد فی زیاده القمرو لذلک نسب الیه، و الا مرفیه و فی مثله موکول الی التجربه فاما الذی ذکره یحیی فلا. (الجماهر ص 182). و ابن البیطار در مفردات گوید: حجرالقمر (قال) دیسقوریدوس فی الرابعه و من الناس من یسمیه افروسالیس و معناه یدالقمر و زعم قوم انه حجر، یقال له براق القمر و انما سمی بالیونانیه سالینطس و افروسالیس لانه یوجد باللیل فی زیاده القمر و قدیکون ببلادالمغرب و هو حجر ابیض له شفیف خفیف و قدیحک هذا الحجر فیسقی مایحک منه من به صرع. و قد تلبسه النساء مکان التعویذ و یقال انه اذا علق علی الشجر و لد فیها الثمر (قال) جالینوس قدوثق الناس به بانه ینفع من الصرع و اما نحن فلم نمتحن ذلک و لم نجربه. و ابوریحان بیرونی در باب سائر الوان الجواهر و الیواقیت از کتاب الجماهر گوید: و یجری علی السنه جمهور الهند ذکر حجرالقمر و یسمونه جندرکاند، أی شعاع القمر و لیس بالذی ذکره یحیی النحوی فی رده علی ابروقلس انه علی اللون یظهر فی سطحه لطخه بیاض و تأخذ فی الزیاده بزیاده لون القمر الی بدوره، ثم تأخذ فی النقصان حتی یضمحل فی المحاق و یعود عند الهلال، بل تزعم الهند ان الماء یقطر منه اذا وضع فی سمره، و کنت اظنه البلور واحمل علیه ما ذکر فی اخبار السند من اتحاف ملکها الاسکندر فی جمله ما اهداه الیه بقدح یمتلی زعموا من ذاته ماء و اوجه له بالممکن الکون وجوهاً و لیس یبعد ان یکون ذلک، الحجر القمری المذکور. (الجماهر ص 79)
صاحب نزهه القلوب گوید: آن آب مهره است اگر زن حامله را چشم بر آن افتد استفراغ آیدش و بچه اش بزیان رود - انتهی. و صاحب مخزن الادویه گوید: حجرالماء سنباذج است. و صاحب تحفه گوید سنباذج است و گویند هم اسم شبه است
صاحب نزهه القلوب گوید: آن آب مهره است اگر زن حامله را چشم بر آن افتد استفراغ آیدش و بچه اش بزیان رود - انتهی. و صاحب مخزن الادویه گوید: حجرالماء سنباذج است. و صاحب تحفه گوید سنباذج است و گویند هم اسم شبه است
حجرالاصم. حجرالزناد. سنگ آتش زنه. سنگ آتش. سنگ چقماق. سنگ چخماق. اکتمکت. حکیم مؤمن گوید، سنگ آتش زنه است و سنگ چخماق نیز نامند و آن باقسام و الوان مختلف میباشد دراول سرد و در سیم خشک و ذرور او مجفف خنازیر و جهت التیام قروح عسرالاندمال جمیع اعضاء نافع و تعلیق او بر ران زنان که در لته بسته باشند جهت عسر ولادت مؤثر است. و صاحب اختیارات گوید، حجرالاصم خوانند و حجرالزناد نیز گویند و آن انواع است سپید و سیاه و سرخ وملمع بود و طبیعت آن سرد بود بغایت خشک. ارسطوطالیس گوید: اگر زنی دشوار زاید بر خرقه بسته بر ران آن زن بندند آسان بزاید و زود نجات یابد و چون سحق کنند مانند غبار و بر خنازیر پاشند خنک کند و پاک گرداند و همچنین بر هر ریشی که باشد و بر هر دملی و بر هر عضوی که بود بحال صحت آورد و آنرا بپارسی سنگ آتش گویند -انتهی. و ابن البیطار در مفردات آورده است: (قال) الشریف هو الحجر الاصم و هو حجرالزناد و هو انواع فمنه مایکون ابیض و منه خمری و منه مایکون اسود و هو فی ذاته بارد شدید الیبس اذا لقی جسم الفولاذ، قدح النار و یوجد له فی رائحته عند القدح ثقل و هو معلوم وذکر ارسطو: انه ان علق عند الولاده علی فخذ المراءه مشدوداً فی خرقه سهلت ولادتها باذن اﷲ و ینزع بعد الولاده سریعاً و اذ صیر مسحوقاً غباراً و ذر منه علی الخنازیر جففها و نقاها و الحم اجزائها و کذا اذا ذر علی القروح العسره الاندمال فی ای مکان کانت -انتهی
حجرالاصم. حجرالزناد. سنگ آتش زنه. سنگ آتش. سنگ چقماق. سنگ چخماق. اکتمکت. حکیم مؤمن گوید، سنگ آتش زنه است و سنگ چخماق نیز نامند و آن باقسام و الوان مختلف میباشد دراول سرد و در سیم خشک و ذرور او مجفف خنازیر و جهت التیام قروح عسرالاندمال جمیع اعضاء نافع و تعلیق او بر ران زنان که در لته بسته باشند جهت عسر ولادت مؤثر است. و صاحب اختیارات گوید، حجرالاصم خوانند و حجرالزناد نیز گویند و آن انواع است سپید و سیاه و سرخ وملمع بود و طبیعت آن سرد بود بغایت خشک. ارسطوطالیس گوید: اگر زنی دشوار زاید بر خرقه بسته بر ران آن زن بندند آسان بزاید و زود نجات یابد و چون سحق کنند مانند غبار و بر خنازیر پاشند خنک کند و پاک گرداند و همچنین بر هر ریشی که باشد و بر هر دملی و بر هر عضوی که بود بحال صحت آورد و آنرا بپارسی سنگ آتش گویند -انتهی. و ابن البیطار در مفردات آورده است: (قال) الشریف هو الحجر الاصم و هو حجرالزناد و هو انواع فمنه مایکون ابیض و منه خمری و منه مایکون اسود و هو فی ذاته بارد شدید الیبس اذا لقی جسم الفولاذ، قدح النار و یوجد له فی رائحته عند القدح ثقل و هو معلوم وذکر ارسطو: انه ان علق عند الولاده علی فخذ المراءه مشدوداً فی خرقه سهلت ولادتها باذن اﷲ و ینزع بعد الولاده سریعاً و اذ صیر مسحوقاً غباراً و ذر منه علی الخنازیر جففها و نقاها و الحم اجزائها و کذا اذا ذر علی القروح العسره الاندمال فی ای مکان کانت -انتهی
نرک پلنگ. سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و ازآن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید، مهره ای است که از پلنگ ماده حاصل میشود. و در ذیل کلمه نروک آرد: بپارسی نرک پلنگ گویند خاصیت آن بسیار بود هر جراحتی که ناسور شده باشد آنرا بسایند به آب و بر جراحت طلا کنندنیکو شود، و هر زنی که صلایۀ وی لعق کند دیگر آن زن آبستن نشود و هر مرد که با خود دارد هیچ زن از وی بار نگیرد و امتحان وی آن است که اگر در شیر گوسفند اندازند شیر بریده شود و اگر کسی با خود دارد و در اندرون دکان خباز رود نانها در تنور افتد -انتهی. مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود و برنگ پلنگ باشد چه آنرا در بیخ دم پلنگ یابند و نرک پلنگ گویند و بعربی حجرالنمر خوانند. (برهان)
نرک پلنگ. سنگیست ابلق شبیه بپوست پلنگ بقدر مغز بادام و ازآن کوچکتر و از پلنگ ماده حاصل شود و چون در شیر اندازند شیر بریده گردد و طلاء او جهت جراحات و تعلیق آن جهت منع آبستنی زنان مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید، مهره ای است که از پلنگ ماده حاصل میشود. و در ذیل کلمه نروک آرد: بپارسی نرک پلنگ گویند خاصیت آن بسیار بود هر جراحتی که ناسور شده باشد آنرا بسایند به آب و بر جراحت طلا کنندنیکو شود، و هر زنی که صلایۀ وی لعق کند دیگر آن زن آبستن نشود و هر مرد که با خود دارد هیچ زن از وی بار نگیرد و امتحان وی آن است که اگر در شیر گوسفند اندازند شیر بریده شود و اگر کسی با خود دارد و در اندرون دکان خباز رود نانها در تنور افتد -انتهی. مهره ای باشد کوچک و مخروطی و در آن گلها و رگها بسیار بود و برنگ پلنگ باشد چه آنرا در بیخ دم پلنگ یابند و نرک پلنگ گویند و بعربی حجرالنمر خوانند. (برهان)
سنگی است بلون بسد و از جملۀ سموم قتاله است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در نسخۀ دیگر همان کتاب آورده است، نوعی از الماس است برنگ بیخ مرجان و یک دانک او سم قاتل است. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب میگوید، نوعی سنگ که رنگ سرخ دارد. و صاحب اختیارات بدیعی آرد: سنگی است بلون بسد گویند بوزن دانگی کشنده بود و از جملۀ سموم قتاله بود مانند بیش، و گویند نوعی از الماس است - انتهی. ابوعلی سینا در کتاب قانون آورده است که: گویند سنگی بنام حجرالاحمر است که سمی است شبیه به بسد و دانگی از آن قاتل است و علاج آن علاج بیش است و سودمندترین دوائی در علاج آن پادزهرهاست. (قانون. چ طهران ص 113 چهار سطر به آخر مانده)
سنگی است بلون بسد و از جملۀ سموم قتاله است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در نسخۀ دیگر همان کتاب آورده است، نوعی از الماس است برنگ بیخ مرجان و یک دانک او سم قاتل است. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب میگوید، نوعی سنگ که رنگ سرخ دارد. و صاحب اختیارات بدیعی آرد: سنگی است بلون بسد گویند بوزن دانگی کشنده بود و از جملۀ سموم قتاله بود مانند بیش، و گویند نوعی از الماس است - انتهی. ابوعلی سینا در کتاب قانون آورده است که: گویند سنگی بنام حجرالاحمر است که سمی است شبیه به بسد و دانگی از آن قاتل است و علاج آن علاج بیش است و سودمندترین دوائی در علاج آن پادزهرهاست. (قانون. چ طهران ص 113 چهار سطر به آخر مانده)
در بعض لغت نامه های هندی آمده است که حجرالحمام سنگی است که در کبوتر یابند چون این کلمه در دیگر کتب معتبره یافت نشد گمان میرود با حجر الحمّام خلط و مشتبه شده است. رجوع به مادۀ بعد شود
در بعض لغت نامه های هندی آمده است که حجرالحمام سنگی است که در کبوتر یابند چون این کلمه در دیگر کتب معتبره یافت نشد گمان میرود با حجر الحمّام خلط و مشتبه شده است. رجوع به مادۀ بعد شود
جرمی است که در دیگ حمام متحجر میشود تیره رنگ و سست و گرم و خشک است و از ادویۀ قویۀ سرطان رحم است و ضماد او جهت رفع سرطان غیر مزمن مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است که در دیگ حمام حاصل میشود چون در ابتدا بر سرطان ضماد کنند نافع بود و زایل گرداند و بهترین معالجۀ سرطان که در رحم پیدا میشود این است - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید:قال الغافقی: الحجرالمتولد فی قدور الحمام اذا عمل منه ضماد و حمل علی السرطان عندابتدائه اذهبه و هو اقوی مایعالج به السرطان المتولد فی الرحم - انتهی
جرمی است که در دیگ حمام متحجر میشود تیره رنگ و سست و گرم و خشک است و از ادویۀ قویۀ سرطان رحم است و ضماد او جهت رفع سرطان غیر مزمن مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است که در دیگ حمام حاصل میشود چون در ابتدا بر سرطان ضماد کنند نافع بود و زایل گرداند و بهترین معالجۀ سرطان که در رحم پیدا میشود این است - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید:قال الغافقی: الحجرالمتولد فی قدور الحمام اذا عمل منه ضمادُ و حمل علی السرطان عندابتدائه اذهبه و هو اقوی مایعالج به السرطان المتولد فی الرحم - انتهی
صاحب نخبهالدهر گوید: و یسمی حجرالصرف و یزعم بعض المتکلمین انه زنجفرمعدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانه و لون هذا الحجر احمر بسواد کلون خشب الصندل الاحمر، کمد الظاهر احمر الباطن یعلوه سواد یسیر و فی وجه منه صقال و نعومه و من خواصه تسکین ثائره الدم لطوخاً و تبریدحراره الجسد و الورم الحار. و شراب الیسیر منه یذهب بالسکر و الخمار. و من حله و اخفاه و دخل بین محبین تباغضا. و هو من الاحجار الحدیدیه. واﷲ اعلم بذلک
صاحب نخبهالدهر گوید: و یسمی حجرالصرف و یزعم بعض المتکلمین انه زنجفرمعدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانه و لون هذا الحجر احمر بسواد کلون خشب الصندل الاحمر، کمد الظاهر احمر الباطن یعلوه سواد یسیر و فی وجه منه صقال و نعومه و من خواصه تسکین ثائره الدم لطوخاً و تبریدحراره الجسد و الورم الحار. و شراب الیسیر منه یذهب بالسکر و الخمار. و من حله و اخفاه و دخل بین محبین تباغضا. و هو من الاحجار الحدیدیه. واﷲ اعلم بذلک
است که در دیگ حمام متحجر میشود این رسوب نتیجه گرم شدن آب خزینه گرما به در جداردیگ حمام بوجود می آید و مشابه جرم و رسوبی است که در سماور در نتیجه گرم شدن آب حاصل می گردد. در قدیم اسن رسوب را دار تداوی بعضی امراض بکار می بردند. رسوب مذکور از نظر شمیایی عبارت از کربناتهای موجود در آب است که قبل از گرم شدن آب بصورت بیکربنات محلول بوده ولی پس از گرم شدن آب و خروج دی اکسید کربن محلول در آب بصورت کربنات نامحلول در آمده و راسب شده
است که در دیگ حمام متحجر میشود این رسوب نتیجه گرم شدن آب خزینه گرما به در جداردیگ حمام بوجود می آید و مشابه جرم و رسوبی است که در سماور در نتیجه گرم شدن آب حاصل می گردد. در قدیم اسن رسوب را دار تداوی بعضی امراض بکار می بردند. رسوب مذکور از نظر شمیایی عبارت از کربناتهای موجود در آب است که قبل از گرم شدن آب بصورت بیکربنات محلول بوده ولی پس از گرم شدن آب و خروج دی اکسید کربن محلول در آب بصورت کربنات نامحلول در آمده و راسب شده