جدول جو
جدول جو

معنی حجرالبیش - جستجوی لغت در جدول جو

حجرالبیش
(حَ جَ رُلْ)
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر حجر التیس گوید: و یسمی حجر التیس نسبهً الی العنز. و منهم من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف، فیقول حجر البیش اذکان دافعاً لمضرته. (الجماهر ص 203). رجوع به حجرالتیس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حجرالتیس
تصویر حجرالتیس
سنگ پادزهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، حجرالسّمّ، زهرمهره
فرهنگ فارسی عمید
(حَ جَ رُلْ حَیْ یَ)
سنگ پادزهر. حجر بادزهر. بفارسی مهرۀ مار گویند و آن در قسمی از مار بهم میرسد بقدر نصف فندقی مایل بدرازی و برنگ خاکستر و بعضی سیاه و صلب و مخطط بخط سفید، و بعضی سفید و سست میباشد و قسمی معدنی است و پاد مهره نامند (در بعض نسخ باد مهره) و بعضی گویند سنگی است ملون و از معدن زبرجد بهم رسد و جمعی گویند که زبرجد است و بهترین آن است که چون بر موضع گزیدۀ مار بگذارند بچسبد و در حین جذب سم لون او متغیر گردد و بعد از آنکه در شیر اندازند بحال اول آید و او جهت گزیدن عقرب و هوام دیگر ضعیف الفعل است، و جهت رفع سنگ مثانه بغایت نافع و قدر شربتش تا سه قیراط و تعلیق مخطط او جهت صداع و لیثرغس نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات گوید: دو نوع است، یکنوع حجری بود معدنی و یکنوع حیوانی و آن در مار افعی بود و آنرا پادزهر و بادمهره و مارمهره خوانند. آنچه از مار گیرند مانند دشبدی بود که در قفاء افعی بود، و در همه افعی نبود و چون از گوشت جدا شود نرم بود. و چون اثر هوا به وی رسد ببندد مانند حجرالنمر. و بعضی باشد که بلون مار بود خاکستری رنگ که بسیاهی زند. مؤلف گوید: امتحان وی چنان کنند که بر صوف سیاه یا کبود بمالند سپید گرداند. و آن نوع که حجری بود لون آن زبرجدی سیاه رنگ و خاکستری رنگ بود و بشکل نگینی بزرگ مربع بود و از یک مثقال تا دو مثقال بود و زیادت نیز بود. مؤلف گوید:امتحان وی آن است که چون در میان آب لیمو اندازند در صحن چینی، بحرکت آید. وهر دو نوع بگزیدگی مار نافع بود خوردن و با خود نگه داشتن و بر موضع زخم نهادن. و مارمهره گزیدگی افعی را نافع بود بتعلیق کردن. و جالینوس گوید چون بسایند و بیاشامند نافع بود. و گویند هر دو نوع بر سر زخم بچسبد - انتهی. و حمداﷲ مستوفی گوید: سنگی سیاه است واندکی با رمادی زند، و بعضی بود که برو خطها باشد چون مارگزیده بر خود بندد شفا یابد (نزهه القلوب). و صاحب بحر الجواهر گوید، سنگ پادزهر است قسمی از آن گران و ثقیل و قسمی خاکستری و پاره ای از آن راه راه با سه خط - انتهی. و داود ضریر انطاکی در تذکره آورده است: حجر الحیه. البادزهر و یطلق علی قطع ملونه توجد بمعدن الزبرجد، یطرد الحیات و قیل یراد به الزمرد - انتهی. و ابن البیطار در مفردات آورده است: قال دیسقوریدوس فی الخامسه هو فی ما زعم بعض الناس، صنف من الحجر الذی یقال له یاسیقس ای الزبرجد و منه ما هو صلب اسود اللون و منه مثل الحجر القمری و منه شی ٔ رمادی اللون فیه نقط و منه ما فی کل واحده منه ثلاث خطوط بیض و کل هذه الاصناف تنفع اذا علقت علی البدن من نهشه الافعی و للصداع. و اما الصنف منها الذی فی کل واحدمنه ثلاث خطوط فانه یقال فیه خاصه انه ینفع من المرض الذی یقال له الثرشد (اللیثرغس) و من الصداع. و قال جالینوس فی التاسعه اخبرنی رجل صدیق یوثق بقوله انه ینفع من نهش الافعی - انتهی. و نام دیگر آنرا در بعض کتب جلمور گفته اند. و در بعض کتب هندی آورده اند که نام آن سنگ مار است و پازهر و دفع جمیع زهرها کند
لغت نامه دهخدا
(حَ جَرُلْ اَیْ یَ / یِ)
سنگی است که در معده گاو کوهی متکون میشود و آن پادزهر حیوانی است
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ بَ رَ)
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر گوید: قال حمزه: الحجاره الدافعه للبرد کانت تسمی فی ایام الاکاسره ’سنگ مهره’ قال و بقی من هذا الحجرواحد بقریه روی دشت من قری قاسان بناحیه اصبهان فکلما اظلتهم سحابه فیها برد ابرزوه و علقوه علی شرفه من سور المدینه او الحصن فتنقطع تلک السحابه و تتبدد. و قد کثرت الاقاویل من الاوائل فی ذلک فی کتب الفلاحه فی ذکر دفع سحابه البرد... رجوع به حجر المطر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ بُ)
ابن البیطار در مفردات گوید: قال ابوالعباس الحافظ: یقال بالباء الواحده من اسفل مضمومه و السین مهمله و الراء اسم لحجر ابیض علی شکل ماعظم من الدرالکبیر و ینفع من الحصاء یوجد فی بحر الحجاز و زعم بعضهم انه یدرالبول اذا علق علی موضع المثانه من الخارج و یقوی القلب و منه مایکون الی الزرقه و یوجد ببحر جده متکونا فی صدفه کبیره مستدیره علی شکل الصدف المعروف بالحافر الا انه اکثف منه بکثیر - انتهی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ بَ قَ)
ورس. اندرزا. گاوزن. پادزهر گاوی. گاو زهرج. خرزه البقر. سنگی است که در زهره و شیردان گاو متکون میشود و پازهر گاوی و اندرزا نامند. مایل بسیاهی با اندک براقی و سست و منقط بسیاهی و بعضی بزردی و باطن او مایل بسفیدی و زردی. بیشتر در گاو سیاه بهم میرسد و هر گاه متکون گردد چشم گاو مایل بزردی و سفیدی حدقه او مستدیر گردیده لاغر میشود، و اکثر اوقات فریاد میکند و پادزهر مزبور بعضی پهن و بعضی مدور است و آنچه در زهرۀ او متکون شود از یک دانگ تا چهارمثقال میباشد، و قوتش تا دو سال باقی است. در آخر دوم گرم و خشک و در افعال از حجر التیس بغایت ضعیف تر و محلل و مسمن و مدر حیض و بول و جالی و مفتت حصاه، و اکتحال او مقوی بصر و رافع بیاض، و طلاء او جهت بهق و برص و آثار بواسیر و التیام جراحات، و با آب گشنیز جهت حمره و نملۀ ساعیه و امثال آن و با شراب جهت رویانیدن موی سیاه در موضع برص و داءالثعلب بعد از کندن موی سفید از مجربات است. و سعوط یک عدس او با آب چغندر جهت نزول آب و خوردن او هر روز بقدر دوحبه باجلاب بعد از حمام بلافاصله یا در حمام تا چند روز و از عقب آن گوشت آب مرغ فربه آشامیدن، باعث تسمین بدن از مجربات دانسته اند، و مضر محرورین و مصدع، و مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو قیراط، و یک مثقال او قاتل است، و آنچه در رودۀ گاو متکون شود بزرگتر و سبکترو در افعال ضعیفتر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: خرزهالبقر خوانند و آنرا جاوزهرج و گاه زهره گویند. و در میان زهرۀ گاو بود، و گویند در شیردان گاو هندوستان میباشد، و آن مانند پادزهر است در عمل، بلون هم بپادزهر ماند. اما آنچه در زهرۀ گاو و گوسفند میباشد، و آن مانند زردۀ تخم مرغ پخته و بشیرازی آنرا اندرزا خوانند، سحق کنند و به آب بعضی از بقول طلا کنند بر حمره و نمله نافع بود و ریشها، و چون مقدار عدس سعوط سازند به آب بیخ سلق جهت دفع نزول آب بغایت مفید بود و چون سحق کنند و بشراب بسرشند و بر موضعی که سپیدی بود طلاکنند، موی سیاه بیرون آورد. و اگر سبب آن از علت داء الثعلب و برص بود، موی سپید سیاه کند. و مؤلف گوید: بغایت گرم بود، و بادهای سرد را نافع بود طلا کردن و خوردن - انتهی. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: حجرالبقر، قزاونه گاوزن خوانند در زهرۀ گاو میباشد بصمغ درخت مانند است. اگر چه در میان زهره است تلخ نباشد - انتهی. و ابن البیطار در مفردات گوید: یقال لها بالدیار المصریه خرزه البقر و اهل المغرب و الاندلس یسمونها بالورس، والورس بالحقیقه غیره. و قال بعض علمائنا هذا الحجر یوجد فی مراره البقر عند امتلاء القمر و هو حجر ذو طبقات مدور صلب لونه الی الصفره و کثیراً اما یستعمله النساء بالدیار المصریه للسمنه بان تشرب منه المراءه وزن حبتین فی الحمام او عند خروجها منه بجلاب ثم تتحسی فی اثره مرقه دجاجه سمینه مصلوقه و هذا مجرب عندهم فی امر السمنه. و قال غیره: هو شی ٔ یکون فی مراره البقر و فیه رطوبه لدنه تجمد و تخرج من المرار وهی لزجه لدنه فی لدونه مخ البیض المطبوخ ثم تجف و تصلب حتی تصیر فی قوام النوره المکلسه یتهیاء عند ما یفرک بالاصابع. و قد یکون من هذه الرطوبه ما اذا جف وکان فیه بعض صلابه یشبه بعض تلک الحجاره السریعه التفتت و لهذا ما سماه بعض المترجمین بحجارهالبقر. قال الغافقی: زعم بعض الاطباء انّه حارٌ یابس فی الدرجه الرابعه، و قد یقع فی اکحال العین و یحدالبصر. و زعم بعضهم انه اذا سحق و طلی به بماء بعض البقول علی الحمره و المنله نفع، و اظنه النمله الساعیه و شبهها من القروح. و اذا سعط به بمقدار عدسه مع ماء اصول السلق، نفع من نزول الماء فی العین. و زعم بعضهم أنه اذا سحق و عجن بشراب و طلی به موضع البیاض خرج الشعرالاسود. و قال بعضهم انما یکون ذلک فی عله داءالثعلب و البرص و اما فی الشعر الابیض الطبیعی فلا - انتهی. و صاحب تذکره گوید: یسمی خرزه البقر و الورسین و هو قطع الی بریق و سواد و اجودها الهش المنقط بالاسود الضارب باطنه الی بیاض. و أکثر ما یتولد بالبقر السودالغزیره الشعر ذکوراً کانت او اناثا و عند تولده تمیل عین البقره الی الصفره و یستدیر بیاضها و اجوده الرزین الحدیث و اذا جاوز سنتین سقطت قوته و لایستعمل الا بعد خروجه بسته عشر یوماً و الموجود فی بقرالروم و البلاد البارده اعظم منه فی البلاد الحاره و هو حارٌ فی الاولی یابس فی الثانیه یجلو البیاض کحلاً والبهق و البرص و الکلف طلاءً و الباسور احتمالاً بالعسل و یلحم الجراح و یفتت الحصی و یدرالبول و یذهب الیرقان و اذا شرب بالجلاب أو مع اللوز و النارجیل او مع الحبه الخضراء أو الصنوبر فی الحمام أو عندالخروج منها و أتبع بالمرق الدهن کالدجاج سمن الابدان جدا و ولدالشحم و نعم الابدان عن تجربه. و هو یضر المحرورین و یصدع و تصلحه الکثیرا، و شربته الی قیراطین و قیل مثقال منه یقتل - انتهی. و حجر البقر را جاوزهره نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ بِ)
ابن البیطار گوید: هو حجر الاکتمکت عن ابن حسان. و یعرفه اهل مصر بحجر الماسکه ایضا. حجر الماسکه. حجر العقاب. حجر النسر. یسر. رجوع به حجرالباهت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُتْ تی)
بپارسی تریاق پارسی و حجرالتریاق الفارسی و سنگ شبانکاره و زهر مهره و پازهر حیوانی گویند. بهترینش آن است که چون با شیر بر سنگ بسایند رنگ شیر مایل بسرخی گردد. طبیعتش به اعتدال نزدیک است. چون دوازده جو از او در یک کاسه شیر گاو حل کرده دهند دفع مضرت جمیع زهرهای نباتی و معدنی و حیوانی کند. صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجر التیس پادزهر حیوانی است ووی را تریاق فاروق طبیعی خوانند، و آن مانند بلوط بود، دراز و گرد می باشد. و بر زبر یکدیگر طبقات دارد و در میان آن چیزی است گوئیا مغز آن است و آن چوب مخلصه و یا دانۀ وی بود. و لون حجرالتیس اغبر بود یا سیاهی که بسرخی زند و آنچه که نیک باشد چون با شیر بر سنگ بسایند سبزرنگ شود. و آن در شکم بز کوهی در شیردان وی بود. و صاحب مفردات آورده است که از طرف خراسان حاصل میشود. و این خلاف است، و بغیر از شبانکاره در هیچ موضع دیگر نیست. و گویند غذاء آن گوسفند، مارباشد و مخلصه، و بسبب آن این سنگ در شکم وی ببندد. و بدین سبب وی را تریاق فاروق طبیعی خوانند. و گوینددر زهرۀ وی باشد، و این نیز خلاف است، آنچه محقق است در شیردان وی بود و آن بغایت عزیز بود و به اطراف برند. و گویند چون بسایند سرخ رنگ و زردرنگ و سبزرنگ می باشد و این رنگها بسودن معلوم شود. و چون لون او بسیاهی زند سرخی آمیز نیکوتر بود. و در شام مانند این سنگی میسازند از لک، و دانایان مشکل فرق توانند کرد. امتحان وی آن است که سوزن را به آتش سرخ کنند و بروی نهند، اگر مصنوع بود چون سوزن در وی فرو رود دودی سیاه از وی برآید و اگر حجرالتیس بود، دود زرد رنگ بود که نوک سوزن را زرد کند، و چون وی را به آب رازیانه بسایند و بر گزیدگی مار طلی کنند در حال درد بنشاند و از مردن ایمن شود. و همه گزیدگیها و سم های حیوانی و نباتی و معدنی را نافع بود و خوردن و طلی کردن جهت ضعف دل و بدن و قوه باه بغایت نافع بود، و شربتی جهت گزیدگی جانوران و دفع زهر مار دوازده جو بود، و جهت ضعف دل و قوه اعضاء شربتی دانگی بود. و هرکس که هر روز نیمدانگ بخورد ایمن باشد از همه آفتها و زهرها. و محروری مزاج را نیز نافع بود بسبب آنکه وی بخاصیت عمل می کند نه به طبیعت و طبیعت وی بغایت گرم بود. این مؤلف گوید: هرکس که ادمان خوردن پادزهر می کند باید که در هفته دو روز ترک کند - انتهی. و ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفه الجواهر گوید: و هو حجر التریاق الفارسی. و هذا شی ٔ صورته کالبلوطه والبسره مطاول الشکل مبنی علی طبقات کقشور البصل ملتف بعضها فوق بعض یفضی فی وسطه الی حشیشه خضراء تقوم لها مقام اللب للفواکه و هی قاعده الطبقات و یدل علی کونها واحده فوق اخری، و یضرب لونها من السواد الی الخضره. و حکاک خالصه مع اللبن یمیل الی الحمره و حکاک غیرالخالص المعمول للتمویه باق علی الخضره و یستخرج من بطون الاوعال الجبلیه، و وجوده بالاتفاق فی الندره. و یسمی حجرالتیس نسبه الی العنز و منهم من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف فیقول حجرالبیش، اذکان دافعا لمضرته و ربما قالوا باذزهر الکباش، دفعا ایاه عن مذمه التیس الی مدحه الکبش و الاصوب فیه التریاق الفارسی لانه یجلب من نواحی دارابجرد و قد قیل ان الوعل یأکل الحیات کما تأکلها الایایل ثم ترتعی حشائش الجبال فینعقد ذلک فی مصارینه و یستدیر ذلک بالتدحرج فیها فهو اذاً تریاق فاروق بأقراص الافاعی طبیعی غیر صناعی و یطلی بماء الرازیانج علی اللسعات فیزول الوجعمن ساعته و یعودلون البشره الی حالته. قال ابوالحسن الترنجی: ان حیه قتاله لسعت جندیافی بعض المعارک و لم یحضر رئیسه غیر باذزهر الکباش فسقاه منه فی الشراب اقل من قیراط، و اطعمه ثوما فما لبث ان تنقط بدنه وبال الدم و تخلص. و لقد یخزن فی خزائن الملوک و یغالی فی ثمنه و یتنافس فیه. و لعمری انه اشرف ما یخزن فیها من الجواهر لانتفاع الروح به دونها. و یشبهه تریاق اللحظه یلتقط من عیون الایایل و هو کالرمض فی مآقیها. و ذکر الاخوان ان قیمه الموجود من حجرالکباش من وزن درهم الی ثلاثین درهما، مائه دینار الی مائتی دینار. و زعم قوم أن هذاالتریاق الفارسی یوجد من الوعل فی مرارته کما یوجد جاویزن فی مراره الثور. قال حمزه: ان جاویزن تعریب کاوزون بالفارسیه و هو شی ٔ اصفر کمخه بیضه من وزن دانق الی اربعه دراهم یکون سیالا مدحرجا وقت اخراجه من المراره ثم یجمد اذا أمسک فی الفم ساعه و یصلب و یکون اکثره بارض الهند و منها یجلب و یستعمله الناس فی التریاق. و یزعمون انه یفتح السدد و یذهب الصفاء کما یفعله التریاق الفارسی. واﷲ اعلم. (الجماهر صص 202-204)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ حَ بَ)
جنسی است از سنگ که در زمین حبشه باشد. رنگ وی سبز باشد و چون او را به آب بسایند مانند شیر آب از وی بیرون آید و آن آبی تیز بود چنانکه زبان بسوزد و خاصیت آن این است که بلغم را که در معده جمع شده باشد ببرد. (از مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُدْ دی)
سنگ خروسان. حجرالدجاج. سنگی است بقدر باقلی و از آن کوچکتر. سفید مایل به تیرگی و در شکم خروس متکون شود. در دوم گرم و در اول خشک. تعلیق و شرب او جهت رفع احزان و هموم و وساوس و در دهن داشتن او جهت رفع تشنگی، و آشامیدن آبی که او را شسته باشند جهت تشنگی مفرط بی عدیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در اختیارات بدیعی آمده است: سنگی است که در شکم خروس یابند بقدر باقلا بود، و کوچکتر نیز بود و برنگ آبگینۀ شفاف بود نزدیک ببلور. اگر به آب بشویند و آن آب به کسی دهند که سخت تشنه باشد سود دارد و غم و اندوه ببرد. و حمداﷲ مستوفی درنزهه القلوب آورده است: آنرا حجرالدجاج نیز خوانند در قانصۀ مرغ خانگی و خروس می باشد. لونش آسمانگون باشد - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: حجر یتولد فی بطون الدجاج و قیل فی الدیکه خاصه. ً ابیض رخو، حار فی الثانیه، بایس فی الاولی. اذا حک و شرب نفع الحصی و الوسواس و الهم - انتهی. و ابن البیطار در مفردات آرد:قال الغافقی یوجد هذا الحجر فی بطون الدیکه لونه شبیه بلون المها، و عظمه کالباقلا او اصغر منه. ینفع من العطش الشدید اذا غسل بماء و شرب ذلک الماء. و یدفعاحزان النفس و همومها
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُزْ زَ)
حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: سنگی است که چون آب بر او ریزند از او آتشی مشتعل شود و چون روغن زیت بر او ریزند آتش فرونشیند. مار و کژدم و دیگر هوام از او بگریزد. و دمشقی گوید: قال ارسطو هو حجر احمر مشوب بزرقه اذا ادنیته من الزیت طلبه الزیت حتی یدخل فیه و هذا الحجر یؤتی به من سفاله الزنج و اذاوقع علی ثوب زیت و مر هذا الحجر علیه لم یترک له اثرأصلا. (نخبه الدهر ص 75). رجوع به حجرالزیتون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ عَ)
ابوریحان بیرونی در ذیل ذکر فیروزج گوید: و اما حجرالعین فالسبج احق به لان العامه یزعمون ان المعیون اذا کان معه سبج انشق فاندفع عنه بذلک ضررالعین. (الجماهر صص 170-169)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ قَیْءْ)
حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید، حجر القی ٔ در عجائب المخلوقات آمده است که چون بدست گیرند قی ٔ آرد و اگر فرو ننهند بود که چندان قی کند که هلاک شود - انتهی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ یَ)
رجوع به حجرالیشف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَرُلْ یَ)
یشم. یشب. حجرالیشب. عبارت از یشم فارسی است، و آن سنگی است در غایت صلابت و بهترین او زیتونی پس سبز مایل بزردی پس سبز صافی و بعد از آن سبز مایل بسفیدی است. در آخر دوم سرد و خشک و مقوی معده و قاطع نزف الدم و زحیر و قروح باطنی و خفقان و حرقه البول شرباً، و با شراب سفید مفتت حصاه و تعلیق او بر گردن جهت خناق و بر مری و معده جهت تقویت معده و بر ران جهت عسر ولادت و در دست جهت سحر و دفعچشم بد و ضرر صاعقه مؤثر. و گویند چون قمر در برج انثی باشد و بر او صورت انسان نقش کنند تعلیق او جهت جمیع آلام باطنی نافع است و بعضی در تأثیرات دیگر که مذکور شد نقش صورت انسان را شرط دانسته اند و قدر او یک مثقال بودن را برخی شرط میدانند و قدر شربتش یکدانگ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالیشب سنگ یشف خوانند و اهل مشرق ابوقلمون خوانند و بیونانی اسطریوس و معنی آن کوکبی بود و نوعی دیگر از وی ملومینون (در بعض نسخ طرمیتو) و آن چند رنگ بود و بهترین وی سبز بود، معده را نافع بود بغایت. و جالینوس گوید اگر قلاده ای از وی بسازند که موازی معده بود و در گردن اندازند معده و مری را نافع بود و دیسقوریدوس گوید: بر ران آبستن آن جهت دشخواری زادن و بر بازو بستن جهت تعویذ نافع بود -انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: یشم و یقال بالباء الموحده والفاء معدن قریب من الزبرجد لکنه اکثر شفافیهً و صفاءً و اجوده الزیتی فالاخضر فالابیض. و هو بارد یابس فی آخر الثانیه یقطع نزف الدم و القروح و الزحیر و حرقه البول شرباً و الخفقان و ضعف المعده و الخناق تعلیقاً فی العنق و عسرالولاده علی الفخذ و العین و النظره و السحر و الصاعقه فی الید. و قیل أن فعله مشروط بنقش صوره انسان علیه و القمر فی برج انثی -انتهی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ اَ یَ)
سنگی است سفید و سائیدۀ او مثل شیر و جهت عسر بول و جمیع آنچه را بادزهر حیوانی نافع است بدستور او نافع. و گویند آن حجر لبنی است و مراد اکسیریان از حجر ابیض زجاج یعنی آبگینه است - در بعض نسخ زجاج آینه است. (تحفۀ حکیم مؤمن) و حمداﷲ مستوفی درنزهه القلوب گوید، نوعی سنگ است که رنگ سپید دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجرالشیف
تصویر حجرالشیف
یشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجرالابیض
تصویر حجرالابیض
سنگی است سفید و ساییده آن مانند شیر است حجر اللبنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجرالزیت
تصویر حجرالزیت
سنگ جهودان
فرهنگ لغت هوشیار