جدول جو
جدول جو

معنی حجامت - جستجوی لغت در جدول جو

حجامت
خون گرفتن از بدن، از روش های درمانی در طب سنتی که با شکافتن پوست و خارج کردن خون انجام می شود
تصویری از حجامت
تصویر حجامت
فرهنگ فارسی عمید
حجامت
خون تن از شیشه و شاخ بر کشیدن پس از شکافهای خرد که به تن دهند، خون کشیدن با شاخ یا شیشه از تن
فرهنگ لغت هوشیار
حجامت
((حِ مَ))
بادکش کردن و خون گرفتن از بدن از طریق مکیدن به وسیله شاخ و تیغ زدن بر محل مکیده شده
فرهنگ فارسی معین
حجامت
خون گیری، رگ زنی، فصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حجامت
حجام پیر بخت بیننده خواب بود و حجام جوان دشمن او بود. اگر بیند حجامی کرد شیشه بنهاد و خون برگرفت. اگر خداوند خواب عالم است، دلیل که مستوفی شود یا دبیر پادشاه شود. اگر خداوند خواب عالم نبود، دلیل که در وام ها غره نام ها نویسند و آخر زشتی کنند. جابر مغربی
اگربیند حجامی بیگانه در جایگاهی بیگانه او را حجامت کرد، دلیل که کتابی نویسد و ولایتی در گردن خود کند. اگر بیند کسی او را حجامت کرد دوست او بود، دلیل که امانتی به وی سپارد. اگر دشمن است از شر او ایمن شود و از غم فرج یابد و اگر آن کس جوانی بود همین تاویل را دارد، اگر پیر است عز و بزرگی یابد. محمد بن سیرین
حجامت خون گرفتن از انسان است و اسم فاعل آن حجام. در قدیم این عمل بسیار متداول بود و هر بهار بیشتر بچه ها خون می گرفتند و ایشان را حجامت می کردند با این تصور که خون کثیف از بین برود و به جای آن بدن خون تازه بسازد. امروز این کار را نمی کنند مگر در بیمارستان ها و به تجویز پزشکان متخصص. معبران درباره حجامت زیاد نوشته اند ولی چون رسم نیست و به ندرت احتمال دیدن آن در خواب هست مختصر اشاره ای می شود. ابن سیرین نوشته اگر کسی ببیند حجامت می شود آن که حجامت می کند اگر دوست باشد امانتی به حجامت شونده می سپارد و اگر بیگانه و دشمن باشد بر دشمن چیره می گردد. اما به نظر من حجامت سوء استفاده و تعدی است. چنانچه در خواب ببینید که شما کسی را حجامت می کنید شما به حدود آن شخص تجاوز و به حق او تعدی می کنید. چنانچه ببینید کسی شما را حجامت می کند اگر حجام نا آشنا باشد آشنایی به مال شما تجاوز می کند یا پول شما را می خورد و یا به شغل و مقامتان چشم می دوزد و اگر آشنا و دوست باشد از دشمن ناشناسی ضربه می خورید یا متضرر می شوید و یا به سبب او معزول می گردید چنانچه شاهد حجامت باشید اختلافی اتفاق می افتد منجر به تجاوز و سوء استفاده که شما هم در آن دخیل هستید.
: دیدن حجامت به خواب، دلیل بر هفت وجه است. اور امانت گذاردن. دوم: شرط خواندن. سوم: ولایت یافتن. چهارم: شادمان شدن. پنجم: با پیران صحبت داشتن. ششم: سنت پیغمبر نگاه داشتن. هفتم: اگر عالم است از علم معزول شدن، خاصه چون بیند که حجام جوان است. اگر حجام پیر است، لیل که از علت رسته شود.
اگر بیند که پیری را حجامت کرد، کارش نیکو شود. اگر بیند پادشاهی را حجامت کرد، دلیل که مقرب پادشاه شود. اگر بیند جوانی را حجامت کرد، دلیل که دشمن بر او ظفر یابد. اگر بیند شیشه... او بشکست دلیل که زنش بمیرد یا طلاقش دهد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حجابت
تصویر حجابت
شغل حاجب، پرده داری، دربانی
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است و با زدن استره و مکیدن با شاخ از بدن دیگری خون می گیرد، حجامت کننده، خون گیر، تانکو، تونکو، گرای
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
دهان بند اشتر. دهن بند اشتر. (مهذب الاسماء). آنچه بدان دهان شتر مست بندند تا نگزد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
رجوع به حمامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
خون کشنده به استره زدن. کشندۀ خون از شاخ. (منتهی الارب). الذی یحجم و یحسن صنعه الحجم. (سمعانی). کشندۀ خون با شاخ یا شیشه از تن. حاجم. حجامت گر. خون گیر. خون ستان. حجامت کننده. حجامت چی. خون کشنده. مصاص.
- امثال:
افرغ من حجام ساباط، سخت عاطل و بیکار مانده. لانه حجم کسری مره فی سفره فاغناه فلم یعد للحجامه. او لأنه کان یحجم من مرّعلیه من الجیش بدانق نسئه الی وقت قفولهم و مع ذلک یمرّ علیه الاسبوع و الاسبوعان و لایقربه احدٌ فحینئذ کان یخرج امه فیحجمها لئلا یفرغ بالبطاله، فمازال دأبه حتی ماتت فجاءه فصار مثلاً. (منتهی الارب) ، توسعاً رگ زن و فصاد و گرای. (مهذب الاسماء). دلاک. سرتراش. سلمانی. حلاّق. مزّین. تونکو. تانگو. تنگو. قائم: تلیکو. موی ستر. (مهذب الاسماء) : این کلک پسر حجامی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). آن مدت که عمر یافت زیانش نداشت که پسر حجامی بود. (تاریخ بیهقی ص 415). قال علی بن عاصم دخلت علی ابی حنیفه و عنده حجام یأخذ من شعره. (ابن خلکان).
زی عام چو تو مال و ملک داری
خواهی علوی باش و خواه حجام.
ناصرخسرو.
روزی نوشین روان بباغ سرای اندر حجام را بخواند تا موی بردارد. (نوروزنامه).
شه سکندر دهد همه کامم
که من او را گزیده حجامم.
سنائی.
زن حجام از بیم جواب نداد. (کلیله و دمنه). زن حجام بینی بریده بر دست گرفته بخانه رفت. (کلیله و دمنه). حجام متحیر گشت. (کلیله و دمنه). زن حجام بگشادن او... رضا داد. (کلیله و دمنه). چندانکه خلق بیارامید زن حجام بیامد. (کلیله و دمنه). در این میان حجام از خواب درآمد. (کلیله و دمنه). سفیر میان ایشان زن حجامی بود. (کلیله و دمنه).
چون قدم از منزل اول برید
گونۀ حجام دگر گونه دید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
لقب یاسین مغربی است. (فهرست رجال حبیب السیر). خوندمیر گوید: ودر ربیع الاول همین سال (687 هجری قمری) شیخ یاسین المغربی وفات یافت و شیخ یاسین در سلک اکابر مشایخ انتظام داشت و بواسطۀ آنکه احوال خود را در پردۀ خفا مستور میگردانید به امر حجامت اشتغال میورزید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 258). رجوع به یاسین مغربی شود
دینار. مولای جریر است. زید بن ارقم را حجامت کرد. یونس بن عبیدالله از وی روایت دارد. (سمعانی)
ابواسامه زید. از عکرمه روایت کند. (سمعانی)
ابوظبیه. پیغمبر را حجامت کرد. (سمعانی)
یکی از سران نهضت زنگیان در قرن سوم در بصره و از یاران صاحب الزنج در قیام سالهای (255، 270 هجری قمری) میباشد. رجوع به تاریخ ابن اثیر ج 7 صص 82-83 شود
دینار. انس بن مالک را حجامت کرد. نضر بن شمیل از وی روایت دارد. ابوحاتم گوید: بگمان من او ابوطالب حجام است که قتاده از وی روایت دارد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
جمع واژۀ حجمه
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
شغل حاجب. بوابی. خطۀ حاجب. مرتبتی از مراتب خدمتگزاران پادشاهی. پرده داری. سدانت، دربانی. حجابت کعبه، سدانت آن. قال افمن اهل الحجابه انت قال لا. (انساب سمعانی ورق 8) ، بازداشتن. (دستور اللغه ادیب نطنزی) (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ابوالحسین خازن گفت که امیر ناصرالدین در عهد سلطنت منصور بن نوح سامانی، با ابواسحاق بن البتکین که صاحب جیش خراسان بود بخدمت تخت او رسیدموسوم به حجابت او. (ترجمه تاریخ یمینی ص 24). فرمود که... به نسا و ابیورد رود و باعتداد خویش گیرد و در ایالت آن دو فرزه اقتصار کند و به مال و معاملات آن و اسم حجابت که قدیماً او را بوده است قناعت نماید. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 65) ، ایلچی گری ؟ (غیاث اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَبْ بُ)
رجوع به حجامت شود
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا)
عمل حجام:
چون قدم از گنج تهی ساز کرد
کلبۀ حجامی خود باز کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ شَبْ بُ)
چیزی بر دهان اشتر بستن تا نگزد
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ دُ)
حکامه. محکم کار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، حکیم شدن. حکیم گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
حمت: تمر حامت، خرمای بسیار شیرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ گَ)
حاجم. حجام. حجامت چی. مصاص
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
قسمتی از پشت آدمی میان دو کتف. پاره ای از پشت محاذی گردن که حجامت عادتاً از آنجا کنند. محجم. محجمه: اما نهاد او (نهاداستخوان کتف) چنان است که سرپهن او سوی حجامتگاه است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کچلی تا حجامت گاهش آمده
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ کَ دَ / دِ)
محجوم
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
حاجم. حجام. حجامت گر. مصاص. آنکه حجامت کند.
- امثال:
مگر حجامت چی آمده است. چرا بچه ها این همه گریه و فریاد کنند. (زیرا آنگاه که حجامت چی را بخانه آرند همه اطفال خانه گریستن آغازند ترس حجامت را).
، توسعاً، فصاد. رگ زدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجامت چی
تصویر حجامت چی
گرا تانگو تونگو خونگیر حجامت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخ حجامت
تصویر شاخ حجامت
کبه کوپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجام
تصویر حجام
خونگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکامت
تصویر حکامت
حکیم شدن، محکم کار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزامت
تصویر حزامت
هوشش هوشمندی، دور اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجابت
تصویر حجابت
شغل پرده داری
فرهنگ لغت هوشیار
باد کش کردن در پتگان های شیشه ای پنبه دمل می آلوده و می افروخته و دهانه پنگان را بر پشت آدمی نهاده و بر آماس پدید آمده پس از برداشتن پنگان تیغ می زدند انجیدن باد کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجام
تصویر حجام
((حَ جّ))
حجامت کننده، کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجابت
تصویر حجابت
((حِ بَ))
پرده داری، دربانی
فرهنگ فارسی معین
حجامت چی، خون گیر، رگ زن، فصاد، حجامت گر، سرتراش، سلمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرده داری، حاجبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حجامت که به وسیله ی شاخ گاو یا کوزه ی گلی صورت گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
اصلاح کردن، یک فنجان بردارید
دیکشنری اردو به فارسی