جدول جو
جدول جو

معنی حثوث - جستجوی لغت در جدول جو

حثوث
(حَثْ)
حثیث. سریع. شتاب. تند. مقابل بطی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نو پیدا شدن، واقع شدن امر تازه، رخ دادن، پدید آمدن چیز تازه
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
جمع واژۀ حرث
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رگ جگر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ترکهم حوث بوث و حوثاً بوثاً، متفرق و پراکنده و پریشان کرد ایشان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثُ)
به معنی حیث باشد. لغت طائی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیث شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رثاثه. کهنگی و پوسیدگی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود، بدحالی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ فُ)
انبوه شدن و پیچیدن با هم، چنانکه گیاه.
لغت نامه دهخدا
(تَ شَدْ دُ)
نو شدن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (حبیش تفلیسی). حداثت. شدن چیزی که نبوده است. نو آمدن. نو پیدا شدن چیزی. و این صفت مخلوقات است. (غیاث) (آنندراج). نوی. تازگی. مقابل قدم و قدمت. حدوث را بر دو معنی اطلاق کنند، اول کون الشی ٔ مسبوقاً بالعدم، دویم احتیاج الشی ٔ فی الوجود الی الغیر. و قدم مقابل اوست. (نفائس الفنون). عبارتست از وجود شی ٔ سپس عدم آن. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: مقابل قدم است و حدیث مقابل قدیم است. و آن اضافی و حقیقی و ذاتی و زمانی باشد. حکماء گویند حدوث مستدعی مدت یعنی زمان و ماده یعنی محل باشد یا برحسب موضوع اگر حادث عرض باشد و یا برحسب هیولی اگر صورت باشد و یا برحسب جسم که وابست-ه ب-ه او باشداگ-ر نفس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب
همیشه تا که بود بحث از حدوث و قدم...
فرخی.
هم با قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور.
ناصرخسرو.
حد قدم مپرس که هرگز نیامده ست
در کوچۀ حدوث عماری کبریا.
خاقانی.
ذرۀ خود نیستی ازانقلاب
تو چه میدانی حدوث آفتاب.
مولوی.
، واقع شدن. وقوع. عروض. افتادن. اتفاق افتادن. پیش آمدن. روی دادن. رخ دادن. حادث شدن: حازم... پیش از حدوث خطر و معاینۀ شر چگونگی آن شناخته باشد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
خواب. مااکتحل حثاثاً،به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت، اندک چیزی. اندک: ماذاق حثاثاً، ای شیئاً. (منتهی الارب). هیچ نخورد، کاه گاورس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
پارۀ خاک. ج، حثی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتابنده. (ترجمان جرجانی). حثوث. تند. سریع. مسرع. شتابان: ولّی ̍ حثیثاً، ای مسرعا، حریص. ج، حثاث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و در حدیث آمده است: ’احثوا علی وجوه المداحین التراب’، ریخته و پاشیده شدن خاک. حثی. تحثاء، عطای اندک دادن. اندک چیزی دادن. اندک دادن عطا. (از منتهی الارب). و رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 248 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رثوث
تصویر رثوث
کهنگی، ناخوشی، زشتی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوث
تصویر حوث
پریشاندن، رگ جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نوشدن، نو پیدا شدن چیزی، نو آمدن، وجود بعد از عدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
((حُ))
نو پیدا شدن، تازه واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری
متضاد: قدم، وقوع، اتفاق افتادن، روی دادن، به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد