جدول جو
جدول جو

معنی حثربه - جستجوی لغت در جدول جو

حثربه
(تَءُ)
تیره و کدر گردیدن آب، آمیخته شدن با گل سیاه و تیره گردیدن، چنانکه آب چاه
لغت نامه دهخدا
حثربه
(حِ رِ بَ)
حثرمه. سر بینی و طرف آن، مغاکچۀ لب برین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حربه
تصویر حربه
وسیله یا عملی که از آن برای رسیدن به هدف استفاده می کنند، آلت جنگ مانند شمشیر، خنجر و سرنیزه، سلاح
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ بَ)
یکی حرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
خنوری است مانند جوال و غراره و توشه دان شبان. (منتهی الارب). جوال و توشه دان شبان
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
هیأت کارزار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در فهرست مخزن الادویه این صورت را آورده و به آن معنی بوعجیدیطوس ودر بعض کتب عجیدیطوس داده اند و در مخزن الادویه ’حربت’ را صورتی از حربث دانسته است. رجوع به حربث شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
گیاهی است که در زمین نرم روید. یا گیاهی است که جز در زمین هموار سخت و بی سنگ نروید، آب سطبر، چربش باقی مانده در بن دیگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَرَ)
یکی حثر. غورۀ انگور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
دنب یا پیه آن. ج، ثرب، ثراب
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
ریگ زاری است منقطع و منفرد نزدیک وادی واقصه از نواحی قف از رغام. و گویند رمله ای است کثیرالبقر از بلاد هذیل. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). موضعی به شام. (منتهی الارب)
خطۀ بنی حربه، در یسار بنی حصن در بصره است، وایشان طائفه ای از بنی عنبر هستند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ بَ)
یکی عثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَرْ رُ)
سخت بزه کردن کمان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) ، پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
تنگی و بخیلی
لغت نامه دهخدا
(تَ صَبْ صُ)
بستن، چنانکه رسن را یا سخت تافتن آن. و نیز بستن نیزه و محکم تافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ مَ / حَ رَ مَ)
حثربه. (منتهی الارب). گو لب زورین. (مهذب الاسماء). مغاکچۀ لب برین، سطبری لب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
نوعی از ثوانی نجوم. رجوع به ثوانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حربه
تصویر حربه
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصربه
تصویر حصربه
تنگی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حربه
تصویر حربه
((حَ بِ))
سلاح
فرهنگ فارسی معین
اسلحه، جنگ افزار، سلاح، بهانه، دستاویز، مستمسک، ابزاررویارویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد