جدول جو
جدول جو

معنی حبینی - جستجوی لغت در جدول جو

حبینی
(حُبْ بی نی)
منسوب به سکۀ حبین. رجوع به حبین شود
لغت نامه دهخدا
حبینی
(حُبْ بی نی)
ابومنصور عبداﷲ بن الحسن بن ابی الحسن الحبینی المروزی. از ابواحمدعبدالرحمان احمد بن محمد بن اسحاق الشیرنخشیری (البشر نخشری) . (سمعانی). و جز وی روایت دارد. و ابوالقاسم هبهاﷲ بن عبدالوارث شیرازی (السواری) . (سمعانی). حافظ از وی روایت کند. (معجم البلدان) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینی
تصویر بینی
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور
بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسینی
تصویر حسینی
گوشه ای در دستگاه های شور و نوا، زیرکش
فرهنگ فارسی عمید
(حُ صَ)
ابوالعباس. او را عبدالله وزیرمتوکل بزمان خلافت متوکل به کاتبی منتصر تعیین کرد وسپس وی با عبدالله در امر کشتن متوکل و برداشتن منتصربخلافت همدست شد. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ نا)
نام زنی است، نام دختر ابلیس، نام پسر ابلیس و از اینجاست که شیطان را ابولبینی نامند، نام اسب زفر خنیس بن حدّاء کلبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ازدانشمندان اواخر قرن 13 هجری قمری است. رجوع به علی بن جلبی شبینی شود. (معجم المؤلفین ج 7 ص 54 و 107)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محمد بن عبدالحی شبینی شافعی. نحوی و ادیب و محدث از دانشمندان قرن 13 هجری قمری از آثار اوست: حاشیه ای بر خاتمۀ الفیۀ ابن مالک در نحو. و حاشیه ای بر الجامعالصغیر در حدیث. (از المعجم المؤلفین ج 10 ص 131)
احمد میهی شبینی نعمانی. فقیه، متکلم. از آثاراوست: هدایهالمرید شرح بر جوهرالفرید در توحید. حاشیۀ شرح شصت مسأله در فقه شافعی. در سال 1263 هجری قمری حیات داشته است. (از معجم المؤلفین ج 2 ص 191)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اوس بن مالک بن زبینه بن مالک. ازاشراف بود و همو وام ابن عرس را بپرداخت. (ازانساب سمعانی). رجوع به زبینه (...بن مالک) و زبینی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کلاب بن امیه بن حرثان بن اسکربن عبدالله بن زهره بن زبینه بن جندع. وی را نسبت به جد او دهند و زبینی نامند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... جندع) و زبینی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نی ی)
ابی ّبن امیه بن حرثان، برادر کلاب بن امیۀ زبینی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... بن جندع) و زبینی (... کلاب بن امیه) شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نی ی)
نسبت است به زبینه بن مالک یا زبینه بن جندع که نخستین جد کلاب بن امیه و برادرش ابی ّبن امیه و دومین جد اوس بن مالک است. رجوع به انساب سمعانی، و زبینه شود
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی)
منسوب به حطین قریۀ میان ارسوف و قیساریه بشام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی نی ی)
نوعی ماهی که از دریاچۀ نزدیک حطین مصر صید کنند
لغت نامه دهخدا
(حُ ضَ)
ابوطیب عبدالغفار بن عبدالله ابن السری الحضینی واسطی است. وی از علمای نحو و لغت و شعر است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
نسبت به حصین. و علی بن محمد حصینی بدین نسبت معروف است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِبْ با)
منسوب به حبان از نواحی نیشابور. محمد بن جعفر بن عبدالجبار حبانی نیشابوری. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری ی)
نسبت است به حبیر. و هم نسبت است به بنوحبیر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نسبت به حسین که بطنی از طی باشند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شاعری عثمانی است. وی اصلاً ایرانی و در دورۀ سلطان بایزیدخان ثانی به اسلامبول رفته و به زمان یاورسلطان سلیم خان وفات کرده است. او عالم متفننی بوده وسیاحت های بسیار کرده، و شیوۀ ایرانی داشت. اشعار او عاشقانه و صاحب سبکی خاص است و بیت ذیل از اوست:
گر سنکچون ایتمیم چاک ای گل نازک بدن
قبرم اولسون اول قبا اگنمده، پیراهن کفن.
(قاموس اعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ نا)
نام جایی است که ابن یحیی سمهری درباره آن چنین سروده است:
خلیلی لاتستعجلا و تبینا
بوادی حبونی هل لهن زوال
و لاتیأسا من رحمهالله و اسألا
بوادی حبونی ان تهب شمال
و لاتیاسا ان ترزقا أرجیه
کعین المها اعناقهن طوال
من الحارثیین الذین دمائهم
حرام و اما مالهم فحلال.
ابوعلی گفته است: این کلمه به وزن فعولی ̍ نیست بل دو احتمال دارد: اول اینکه یک جمله به صورت علم درآمده است. مانند ’علی اطرقا بالیات الخیام’، و دیگر اینکه حبونی از حبوت باشد، چنانکه ’عفرنی’ از عفر آمده است. و ممکن است اصل آن حبونن بوده و نون دوم برای کراهت تضعیف، به الف بدل شده باشد. چنانکه گویند: ’ولاأملاه’ به جای ’لاأمله’ و ممکن است از باب تعاقب (تبدیل) نون به حرف عله که به آن نزدیک است باشد، چنانکه در ’ددن’ گفته اند: ’ددا’ و چون احتمالات در آن می آید نمی توان آن را بر وزن ’فعولی ̍’ دانست. فرزدق گفته است:
و اهل حبونی من مراد تدارکت
و جرماً بواط خالط البحر ساحله.
ابوعبیده در تفسیر خود گوید: حبونی من ارض مراد اراد حبونن فلم یمکنه.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
منسوب به حبیب، بطنی از بنی عامر بن لوئی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ با)
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حبان و محمد بن حبان بن ابی بکر بن عمر البصری ّ هو حبانی ّ. نسب الی ابیه من اهل البصره. سکن بغداد فی الحریم. یحدث عن امیه من بسطام. و محمد بن المنهال و حسن بن قرعه و غیرهم. توفی بعد الثلثمائه بیسیر. رجوع به انساب سمعانی برگ 153 ب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ نَ)
ام حبین. العظایه. (قطر المحیط). جانورکی است کلان شکم مشابه حرباء و آن را ام حبین نیز گویند. (آنندراج). و در منتهی الارب آن را حبیبه آورده است
لغت نامه دهخدا
(حُ سِ)
دهی است از دهستان چهارایماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 17500گزی شمال خاوری قره آقاج و 21هزارگزی جنوب شوشۀ مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل مالاریایی. دارای 286 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بزرک. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی: جاجیم بافی است. راه مالرو است و در دو محل به فاصله یک هزارگز بنا شده که به نام حسینی بالا وپائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
منسوب به حسین بن علی (سمعانی) سید حسینی، که از اولاد حسین بن علی (ع) باشد. سادات حسینی. همچون سادات حسنی، کنایت از آدم ساده و بی تکلف: راسته حسینی بی قید و شرط، یکی از اقسام انگور. (مجموعۀ مترادفات ص 51) ، ظرفی است که آن را از (چرم) بلغار و گاهی از چرم هم دوزند. (برهان قاطع). نوعی ظرف سفالین لعاب دار، یکی از دوازده مقام موسیقی. قسمی آواز. یکی از دو فرع مقامۀ اصفهان. نام پردۀ سرود. (شرفنامۀ منیری) (برهان). که آن را در آخر شب نوازند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و مغنیان هموم این قول را در پردۀ احزان حسینی بر آهنگ تیزی مخالف راست کرده که... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93)
لغت نامه دهخدا
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
فرهنگ لغت هوشیار
یازدهمین دوره از ادوار دوازده گانه ملایم موسیقی ایرانی که معرف یک دستگاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینی
تصویر بینی
Nasal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
носовой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nasal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بینی
تصویر بینی
носовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بینی
تصویر بینی
nosowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بینی
تصویر بینی
鼻音的
دیکشنری فارسی به چینی