جدول جو
جدول جو

معنی حبیرک - جستجوی لغت در جدول جو

حبیرک
(حُ بَ رَ)
تصغیر حبرکی. رجوع به حبرکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ ری ی)
نسبت است به حبیر. و هم نسبت است به بنوحبیر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
مصغر دبیر. اصطلاحاً نیم دبیر. نویسندۀ بدرجۀ کمال دبیری نارسیده. در شاهد ذیل از بیهقی مراد دبیر قاید ملنجوق سالار کجاتان ونمایندۀ مسعود در دربار خوارزمشاه: ملطفه بدست آن دبیرک باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابر پیسه از بسیاری آب. (منتهی الارب). ابر پلنگ رنگ از بسیاری آب. (مهذب الاسماء). قال ابومنصور: الحبیر من السحاب، ما یری فیه من التنمیر من کثرهالماء. قال: و الحبیر به معنی السحاب. فلااعرفه فان کان من قول الهذلی:
تعد من جانبیه الخبیر
لما و هی مزنه فاستجیبا. (معجم البلدان).
، چادر نگارین، چادر حریر، جامۀ نو. ج، حبر، ملائم نو. (منتهی الارب). الناعم الجدید. (قطر المحیط) ، برد منقش، پارچۀ حریری لطیف: و اذا رأیت ثم رأیت نعیماً و ملکاً کبیراً و شممت عبیراً و نشرت حریراً حبیراً. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، ابومنصور گوید: الحبیر من زبداللغام اذا صار علی رأس البعیر. قال هو تصحیف و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه فی زبداللغام. (معجم البلدان). و قال مجدالدین (الفیروز آبادی) : قول الجوهری الحبیر لغام البعیر غلط، و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام محلی به حجاز است. فضل بن عباس الهی گوید:
سقی دمن المواتل من حبیر
بواکر من رواعد ساریات.
و ممکن است شاعر از کلمه حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شاعری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ثوب حبیک، جامۀ نیکوبافته. محبوک
لغت نامه دهخدا