نام محلی به حجاز است. فضل بن عباس الهی گوید: سقی دمن المواتل من حبیر بواکر من رواعد ساریات. و ممکن است شاعر از کلمه حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد. (معجم البلدان)
نام محلی به حجاز است. فضل بن عباس الهی گوید: سقی دمن المواتل من حبیر بواکر من رواعد ساریات. و ممکن است شاعر از کلمه حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد. (معجم البلدان)
ابر پیسه از بسیاری آب. (منتهی الارب). ابر پلنگ رنگ از بسیاری آب. (مهذب الاسماء). قال ابومنصور: الحبیر من السحاب، ما یری فیه من التنمیر من کثرهالماء. قال: و الحبیر به معنی السحاب. فلااعرفه فان کان من قول الهذلی: تعد من جانبیه الخبیر لما و هی مزنه فاستجیبا. (معجم البلدان). ، چادر نگارین، چادر حریر، جامۀ نو. ج، حبر، ملائم نو. (منتهی الارب). الناعم الجدید. (قطر المحیط) ، برد منقش، پارچۀ حریری لطیف: و اذا رأیت ثم رأیت نعیماً و ملکاً کبیراً و شممت عبیراً و نشرت حریراً حبیراً. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، ابومنصور گوید: الحبیر من زبداللغام اذا صار علی رأس البعیر. قال هو تصحیف و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه فی زبداللغام. (معجم البلدان). و قال مجدالدین (الفیروز آبادی) : قول الجوهری الحبیر لغام البعیر غلط، و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه. (منتهی الارب)
ابر پیسه از بسیاری آب. (منتهی الارب). ابر پلنگ رنگ از بسیاری آب. (مهذب الاسماء). قال ابومنصور: الحبیر من السحاب، ما یری فیه من التنمیر من کثرهالماء. قال: و الحبیر به معنی السحاب. فلااعرفه فان کان من قول الهذلی: تعد من جانبیه الخبیر لما و هی مزنه فاستجیبا. (معجم البلدان). ، چادر نگارین، چادر حریر، جامۀ نو. ج، حُبُر، ملائم نو. (منتهی الارب). الناعم الجدید. (قطر المحیط) ، برد منقش، پارچۀ حریری لطیف: و اذا رأیت ثم رأیت نعیماً و ملکاً کبیراً و شممت عبیراً و نشرت حریراً حبیراً. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، ابومنصور گوید: الحبیر من زبداللغام اذا صار علی رأس البعیر. قال هو تصحیف و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه فی زبداللغام. (معجم البلدان). و قال مجدالدین (الفیروز آبادی) : قول الجوهری الحبیر لغام البعیر غلط، و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه. (منتهی الارب)
نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو کردن و آراستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی موسی: لو علمت انک تسمع لقرأتی لحبرتها لک تحبیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو نوشتن خط و آراستن سخن و شعر و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیکو و مزین کردن کلام و خط و شعر. (فرهنگ نظام) ، قرار دادن حبر در دوات. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو کردن و آراستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی موسی: لو علمت انک تسمع لقرأتی لحبرتها لک تحبیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو نوشتن خط و آراستن سخن و شعر و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیکو و مزین کردن کلام و خط و شعر. (فرهنگ نظام) ، قرار دادن حِبْر در دوات. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)