ابن جاریه ثقفی. حلیف بنی زهره من کلاب. ابن عبدالبر او را در عداد صحابۀ پیغمبر شمرده که روز فتح مکه مسلمانی پذیرفت و روز یمامه به قتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی) (تنقیح المقال ج 1 ص 254). ابن اسحاق و واقدی نیز او را یاد کرده اند. طبری گوید: وی در یوم الفتح (فتح مکه) اسلام آورد. ابن ماکولا نام او را حبّی ضبط کرد و برخی حبی ّ و برخی حبی ّ ضبط کرده اند. (الاصابه ج 1 ص 325)
ابن جاریه ثقفی. حلیف بنی زهره من کلاب. ابن عبدالبر او را در عداد صحابۀ پیغمبر شمرده که روز فتح مکه مسلمانی پذیرفت و روز یمامه به قتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی) (تنقیح المقال ج 1 ص 254). ابن اسحاق و واقدی نیز او را یاد کرده اند. طبری گوید: وی در یوم الفتح (فتح مکه) اسلام آورد. ابن ماکولا نام او را حُبّی ضبط کرد و برخی حُبی ّ و برخی حَبی ّ ضبط کرده اند. (الاصابه ج 1 ص 325)
نام موضعی است به تهامه که بنی اسد و کنانه را بود. مضرس بن ربعی گوید: لعمرک اننی بلوی حبی لارجی عائناً حذراً اروحاً اری طیراً تمر ببین سلمی و قیل النفس الا أن تریحا. (معجم البلدان)
نام موضعی است به تهامه که بنی اسد و کنانه را بود. مضرس بن ربعی گوید: لعمرک اننی بلوی حبی لارجی عائناً حذراً اروحاً اری طیراً تمر ببین سلمی و قیل النفس الا أن تریحا. (معجم البلدان)
زنی بود از اهل مدینه که بشبق و گشن خواهی معروف بود، و ’أشبق من حبی’ از امثال سائره است. میدانی در تحت این عنوان گوید: وقتی که مروان بن حکم والی مدینه بود، پسر حبی که سی یا چهل ساله بود شکایت به نزد مروان برد که مادرم با این سن کثیر پسر جوانی را به نام ابن ام کلاب به شوهری اختیار کرده و من و خود را زبانزد مردم ساخته. مروان او را احضار و ملامت کرد. وی به روی خود نیاورد بلکه به پسر خویش رو کرده گفت: یا برذعهالحمار! أما رأیت ذلک الشاب المقدود العنطنط؟ واﷲ لیصرعن امک بین الباب و الطاق و لیشفین غلیلها و لیخرجن نفسها دونه، و لوددت أنه صب و أنی صبیه و قد وجدنا خلاءً. پس این کلمات او زبانزد خاص و عام و از امثال شد. از جملۀ کسانی که این مثل را در شعر خود آورده هده بن خثرم عذری است که گوید: فما وجدت وجدی بها ام واجد و لاوجد حبی بابن ام کلاب رئته طویل الساعدین عنطنطاً کما انبعثت من قوه و شباب. زنان مدینه حبی را حواء ام البشرمی نامیدند چه او انواع گوناگون نزدیکی را بدیشان می آموخت، و هر کدام را نامی نهاده بود مانند ’قبع’ و ’غربله’ و ’نخیر’ و ’وهز’. هیثم بن عدی گفت: وقتی حبی دختر خود را به شوهر داد و سپس روزی بدیدار او رفت وپرسید شوهر تو چگونه مردی است ؟ گفت: خیر زوج یملأ بیتی خیراً و حری ایراً الا انه یکلفنی امراً صعباً قدضقت به ذرعاً، گفت: چه امر است آن: جواب داد وقتی شهوت او تحریک میشود میگوید زیر من خرخر کن. حبی گفت:دخترک من مگر نزدیکی بی جنبش و خرخر هم ممکن است لذت داشته باشد؟ داستانی برای تو بگویم، وقتی پدرت از سفر آمد و من بر روی بامی مشرف بر شتران صدقه (زکوه) که هر یک با دو عقال بسته شده بودند ایستاده بودم. چون وارد شد مرا بر زمین افکند و طعنۀ سختی بر من وارد آورد و من نخیری کشیدم که شتران رم کرده عقالها پاره کرده فرار کردند بطوری که یکی از آنها نیز یافته نشد. و همین یکی از مطاعن عثمان گردید، در صورتی که او هیچ گناه نداشت. (الزوج طعن و الزوجه نخرت و الابل نفرت) پس او چه گناه داشت ؟ رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 334 و 335 و تذکره الخواتین و ریحانه الادب والاعلام النساء ج 1 ص 200 و جمهره الامثال و بلاغات النساء و قاموس الاعلام ترکی شود بنت علقمه خثعمی. آلوسی اورا در شمار یازده زن خثعمی که داستانهائی از شوهر خود نقل کنند آورده است. رجوع به بلوغ الارب ج 2 ص 38
زنی بود از اهل مدینه که بشبق و گشن خواهی معروف بود، و ’أشبق من حبی’ از امثال سائره است. میدانی در تحت این عنوان گوید: وقتی که مروان بن حکم والی مدینه بود، پسر حبی که سی یا چهل ساله بود شکایت به نزد مروان برد که مادرم با این سن کثیر پسر جوانی را به نام ابن ام کلاب به شوهری اختیار کرده و من و خود را زبانزد مردم ساخته. مروان او را احضار و ملامت کرد. وی به روی خود نیاورد بلکه به پسر خویش رو کرده گفت: یا برذعهالحمار! أما رأیت ذلک الشاب المقدود العنطنط؟ واﷲ لیصرعن امک بین الباب و الطاق و لیشفین غلیلها و لیخرجن نفسها دونه، و لوددت أنه صب و أنی صبیه و قد وجدنا خلاءً. پس این کلمات او زبانزد خاص و عام و از امثال شد. از جملۀ کسانی که این مثل را در شعر خود آورده هده بن خثرم عذری است که گوید: فما وجدت وجدی بها ام واجد و لاوجد حبی بابن ام کلاب رئته طویل الساعدین عنطنطاً کما انبعثت من قوه و شباب. زنان مدینه حبی را حواء ام البشرمی نامیدند چه او انواع گوناگون نزدیکی را بدیشان می آموخت، و هر کدام را نامی نهاده بود مانند ’قبع’ و ’غربله’ و ’نخیر’ و ’وهز’. هیثم بن عدی گفت: وقتی حبی دختر خود را به شوهر داد و سپس روزی بدیدار او رفت وپرسید شوهر تو چگونه مردی است ؟ گفت: خیر زوج یملأ بیتی خیراً و حری ایراً الا انه یکلفنی امراً صعباً قدضقت به ذرعاً، گفت: چه امر است آن: جواب داد وقتی شهوت او تحریک میشود میگوید زیر من خرخر کن. حبی گفت:دخترک من مگر نزدیکی بی جنبش و خرخر هم ممکن است لذت داشته باشد؟ داستانی برای تو بگویم، وقتی پدرت از سفر آمد و من بر روی بامی مشرف بر شتران صدقه (زکوه) که هر یک با دو عقال بسته شده بودند ایستاده بودم. چون وارد شد مرا بر زمین افکند و طعنۀ سختی بر من وارد آورد و من نخیری کشیدم که شتران رم کرده عقالها پاره کرده فرار کردند بطوری که یکی از آنها نیز یافته نشد. و همین یکی از مطاعن عثمان گردید، در صورتی که او هیچ گناه نداشت. (الزوج طعن و الزوجه نخرت و الابل نفرت) پس او چه گناه داشت ؟ رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 334 و 335 و تذکره الخواتین و ریحانه الادب والاعلام النساء ج 1 ص 200 و جمهره الامثال و بلاغات النساء و قاموس الاعلام ترکی شود بنت علقمه خثعمی. آلوسی اورا در شمار یازده زن خثعمی که داستانهائی از شوهر خود نقل کنند آورده است. رجوع به بلوغ الارب ج 2 ص 38
خواهر میسر. در تحریر طاوس و رجال کشی داستانی از وی آورده اند که در مکه به عبادت مشغول بودو آنجا بماند تا خویشان وی از دوری او به امام صادق (ع) شکایت بردند و او به حبی دستور داد تا به وطن مراجعت کرد. (تنقیح المقال ج 3 قسم 2 ص 75 و ج 1 ص 251) بنت کعب خثعمی. نیز آلوسی او را در عداد یازده زن مذکور در مادۀ قبل آورده است
خواهر میسر. در تحریر طاوس و رجال کشی داستانی از وی آورده اند که در مکه به عبادت مشغول بودو آنجا بماند تا خویشان وی از دوری او به امام صادق (ع) شکایت بردند و او به حبی دستور داد تا به وطن مراجعت کرد. (تنقیح المقال ج 3 قسم 2 ص 75 و ج 1 ص 251) بنت کعب خثعمی. نیز آلوسی او را در عداد یازده زن مذکور در مادۀ قبل آورده است
ابر پیسه از بسیاری آب. (منتهی الارب). ابر پلنگ رنگ از بسیاری آب. (مهذب الاسماء). قال ابومنصور: الحبیر من السحاب، ما یری فیه من التنمیر من کثرهالماء. قال: و الحبیر به معنی السحاب. فلااعرفه فان کان من قول الهذلی: تعد من جانبیه الخبیر لما و هی مزنه فاستجیبا. (معجم البلدان). ، چادر نگارین، چادر حریر، جامۀ نو. ج، حبر، ملائم نو. (منتهی الارب). الناعم الجدید. (قطر المحیط) ، برد منقش، پارچۀ حریری لطیف: و اذا رأیت ثم رأیت نعیماً و ملکاً کبیراً و شممت عبیراً و نشرت حریراً حبیراً. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، ابومنصور گوید: الحبیر من زبداللغام اذا صار علی رأس البعیر. قال هو تصحیف و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه فی زبداللغام. (معجم البلدان). و قال مجدالدین (الفیروز آبادی) : قول الجوهری الحبیر لغام البعیر غلط، و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه. (منتهی الارب)
ابر پیسه از بسیاری آب. (منتهی الارب). ابر پلنگ رنگ از بسیاری آب. (مهذب الاسماء). قال ابومنصور: الحبیر من السحاب، ما یری فیه من التنمیر من کثرهالماء. قال: و الحبیر به معنی السحاب. فلااعرفه فان کان من قول الهذلی: تعد من جانبیه الخبیر لما و هی مزنه فاستجیبا. (معجم البلدان). ، چادر نگارین، چادر حریر، جامۀ نو. ج، حُبُر، ملائم نو. (منتهی الارب). الناعم الجدید. (قطر المحیط) ، برد منقش، پارچۀ حریری لطیف: و اذا رأیت ثم رأیت نعیماً و ملکاً کبیراً و شممت عبیراً و نشرت حریراً حبیراً. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، ابومنصور گوید: الحبیر من زبداللغام اذا صار علی رأس البعیر. قال هو تصحیف و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه فی زبداللغام. (معجم البلدان). و قال مجدالدین (الفیروز آبادی) : قول الجوهری الحبیر لغام البعیر غلط، و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه. (منتهی الارب)
نام محلی به حجاز است. فضل بن عباس الهی گوید: سقی دمن المواتل من حبیر بواکر من رواعد ساریات. و ممکن است شاعر از کلمه حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد. (معجم البلدان)
نام محلی به حجاز است. فضل بن عباس الهی گوید: سقی دمن المواتل من حبیر بواکر من رواعد ساریات. و ممکن است شاعر از کلمه حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد. (معجم البلدان)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجۀ محبت رسد تکلیفات شرعیه از او ساقط شود و محرمات بر او مباح می گردد و ترک صلات و صیام و حج و زکات و سایر شعائر اسلام و ارتکاب آثام بر او مباح گردد. پناه می بریم به خداوند از این اعتقاد، چه آن بدون شک و ریب کفر صریح است، چنانکه در توضیح المذاهب گفته است. و در بعض کتب آمده است: فرقه ای از مشبهه که گویند: خدای تعالی را نپرستند نه از خوف و نه از طمع بلکه از حب و دوستی
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجۀ محبت رسد تکلیفات شرعیه از او ساقط شود و محرمات بر او مباح می گردد و ترک صلات و صیام و حج و زکات و سایر شعائر اسلام و ارتکاب آثام بر او مباح گردد. پناه می بریم به خداوند از این اعتقاد، چه آن بدون شک و ریب کفر صریح است، چنانکه در توضیح المذاهب گفته است. و در بعض کتب آمده است: فرقه ای از مشبهه که گویند: خدای تعالی را نپرستند نه از خوف و نه از طمع بلکه از حب و دوستی
ابن نعمان اسدی. از انس بن مالک و خریم، یا ایمن بن خریم روایت دارد عبدالغنی بن سعید گوید: مناکیری داشته است. ذهبی در میزان الاعتدال در ترجمه زیاد بن ابی رقاد هر دو را ذکر کرده و سپس در المشتبه میان این دو تفکیک کرده گوید: حبیب بن نعمان با تخفیف از انس روایت کند و مناکیر دارد. و حبیب بن نعمان اسدی از خریم بن فاتک روایت کند. ولی در این تفکیک نظر است. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 174 و 175 شود
ابن نعمان اسدی. از انس بن مالک و خریم، یا ایمن بن خریم روایت دارد عبدالغنی بن سعید گوید: مناکیری داشته است. ذهبی در میزان الاعتدال در ترجمه زیاد بن ابی رقاد هر دو را ذکر کرده و سپس در المشتبه میان این دو تفکیک کرده گوید: حبیب بن نعمان با تخفیف از انس روایت کند و مناکیر دارد. و حبیب بن نعمان اسدی از خریم بن فاتک روایت کند. ولی در این تفکیک نظر است. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 174 و 175 شود
نام موضعی است به شام. و نصر گوید گمان برم که به حجاز باشد. و گاه حبیا گویند و از آن حبی اراده کنند. کسی گفته است: من عن یمین الحبیا نظره قبل. و شاعر گوید: و بمعترک ضنک الحبیا تری به من القوم مخدوساً و آخر حادساً. (معجم البلدان)
نام موضعی است به شام. و نصر گوید گمان برم که به حجاز باشد. و گاه حبیا گویند و از آن حبی اراده کنند. کسی گفته است: من عن یمین الحبیا نظره قبل. و شاعر گوید: و بمعترک ضَنْک الحبیا تری به من القوم مخدوساً و آخر حادساً. (معجم البلدان)
ابن عبد شمس بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب. جد عبدالرحمان بن سمره بن حبیب است که حاکم سیستان به زمان ابن زیاد بود. (تاریخ سیستان ص 82، 88، 89). وی پدر ربیعه است که جدمادری عثمان عفان و معاویه باشد. (مجمل التواریخ و القصص صص 286-297). و رجوع به اعلام زرکلی ص 210 شود ابن شهید مصری. مکنی به ابی مرزوق. محدث است. سیوطی گوید: مکنی به ابی مروان تجیبی مولاهم مصری و فقیه طرابلس غرب بود. از رویفع انصاری روایت کرد و به سال 109 هجری قمری درگذشت. (حسن المحاضره ج 1 ص 130). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 62 و 280 و ج 2 ص 143 و 207 شود ابن هند أسلمی. از سعید بن مسیب روایت کرده که: انما الخلفاء ثلاثه: ابوبکر و عمر و عمر بن عبدالعزیز. قلت له: ابوبکر و عمر قد عرفنا هما، فمن عمر؟ قال ان عشت ادرکته و ان مت کان بعدک. (تاریخ الخلفاء ص 155). و رجوع به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 59 شود ابوعمیره اسکاف. شیخ طوسی در رجال خود یک بار او را از اصحاب باقر (ع) شمرده، گوید: کوفی و تابعی است. و یک بار از اصحاب صادق (ع) شمرده، گوید: کوفی است. پس ظاهراً امامی و مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 251 و لسان المیزان ج 2 ص 174 شود ابن معلی. شیخ طوسی یک بار او را در عداد اصحاب باقر (ع) و یک بار از اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: سجستانی بود و شاید همان حبیب سجستانی باشد که خواهد آمد. بهرحال ظاهر سخن امامی بودن اوست، لیکن مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 253 شود ابن مطهربن رباب بن اشتربن جحوان بن فقعس کندی فقعسی. پیغمبر را درک کرد و آنقدر بزیست تا با حسین بن علی (ع) کشته شد. ابن کلبی او و پسر عمش ربیعه بن حوطبن رئاب (کذا) را یاد کرده است. (الاصابه ج 2 ص 58). و رجوع به حبیب بن رباب (رئاب) شود ابن عمیر بن خماشه خطمی انصاری. عبدان از طریق عبدالصمد بن عبدالوارث از حمادبن سلمه از ابوجعفر خطمی از جد خود حبیب بن عمیر روایت کرده. رجوع به حبیب بن عمرو و حبیب بن حباشه و حبیب خماشه شود. (الاصابه ج 1 ص 322) (تنقیح المقال ج 1 ص 254) ابن زید کندی. ابوموسی گوید: علی بن سعید. عسکری و جز او وی را در عداد صحابه شمرده اند. سپس از طریق علی بن قرین از او روایت کرده و او از پدرش و او از پیغمبر. رجوع به الاصابه ج 1 ص 321 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 و قاموس الاعلام ترکی شود ابن احمد بن مهدی بن محمد بن عبد علی بن زین الدین بن وضان حسینی. شاگرد شیخ جعفر کاشف الغطاء. او راست: رسالهالکبائر. فرزند او سید احمد نیز از فضلاء بوده و کتاب ’الرحله الخراسانیه’ از تألیفات اوست. رجوع به الذریعه ج 2 ص 456، 457 شود ابن خراش العصری. صحابی و از مردم بصره است و حدیث شریف ’المسلمون اخوهلافضل لاحد علی احد الا بالتقوی’ را او روایت کرده است. ابن منده او را یاد کرده. رجوع به الاصابه ج 1 ص 320 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 و قاموس الاعلام ترکی شود ابن محمد. وی از پدر خود از ابراهیم صائغ روایت دارد، و عبدالرحیم بن منیب از وی روایت کند. و این ابراهیم صائغ همان است که حبیب بن ابی حبیب خرطوطی از وی روایت میکرد. رجوع به این اسم و لسان المیزان ج 2 ص 172 شود ابن عمروالمازنی. رجوع به حبیب بن عمرو بن محصن شود. یکی از اصحاب است. وی در اثنای عزیمت به یمامه مقتول و شهید شده است. ابن عبد ربه او را خزرجی دانسته است. (العقد الفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 328) ابن نزاربن حیان (یا حبان) هاشمی بالولایه. شیخ طوسی در کتاب رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده، گوید: صیرفی بود و ازو خبر وارد شده. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 253 و لسان المیزان ج 2 ص 173 شود ابن ابی حبیب. از عبدالرحمان بن قاسم بن محمد روایت کند. وی دمشقی است. ابن عدی او را یاد کرده. برقانی از دارقطنی نقل کرده که وی بصری است و قابل اعتناء نیست. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود ابن بهریز مطران موصلی. منجمی ایرانی است. و صاحب تألیفاتی در این صناعت. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (چ ساخائو ص 20 و 28) از او نقل کند ودر مجمل التواریخ ص 124 و رجوع به ابن بهریز شود ابن نعمان همدانی کوفی. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. ظاهر سخن امامی بودن اوست. لیکن حال او مجهول است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 254 و لسان المیزان ج 2 ص 173 شود ابن خدره. تابعی و محدث است. جاحظ گوید: وی از شعراء و علمای خوارج و از بنی شیبان است و مولای هال بن عامر بوده است. (البیان و التبیین ج 1 ص 273 و ج 3 ص 165). رجوع به حبیب بن حذره شود ابن اسلم. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب علی (ع) شمرده. و ظاهر این سخن امامی بودن اوست، لیکن مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج 1 ص 251) (لسان المیزان ج 2 ص 67). رجوع به حبیب راعی شود و حبیب اﷲ، لقبی از القاب رسول اکرم صلوات اﷲ علیه: ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند چو از خلیل و حبیب اهل شام و اهل حجاز. سوزنی. و رجوع به تذکره الاولیاء ج 2 ص 300 شود ابن یزید. از زید بن ارقم روایت کند. ابن حبان او را از ثقات شمرده گوید: عمار احمر از وی روایت دارد. ابوحاتم رازی او را مجهول الحال دانسته. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 174 شود ابن نجیح. از عبدالرحمان بن غنم روایت کند و ابوعطوف از وی روایت دارد. مجهول الحال و ضعیف است. ابن حبان وی را در زمرۀ ثقات شمرده است. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 173 شود ابن محمد بن داود صنعانی مرغینانی. وی از پدر خود روایت کند و ابویعلی از او روایت دارد. عسقلانی گوید: خود او و پدرش را نمی شناسم. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 172 شود ابن مروان تیمی مازنی. سابقاً بغیض نام داشت، پیغمبر او را حبیب نامید. رجوع به حبیب بن حبیب تیمی مازنی. و الاصابه ج 1 ص 323 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 شود ابن عبدالله. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب علی (ع) شمرده، ظاهر سخن امامی بودن او را میرساند. لیکن مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 252 شود علی بن محمد. صاحب قاموس الاعلام ترکی صاحب الزنج را در ذیل این عنوان بطور اختصار یاد نموده است و مدرک او دانسته نیست. رجوع به صاحب الزنج شود ابن یزید انصاری. از بنی عمرو بن مبذول است. وثیمه در کتاب رده او را در زمرۀ شهداء روز یمامه شمرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 324 شود ابن هوذه بن حبیب بن زبیر هلالی. از اخوال یونس بن حبیب است. وی از مندل بن علی روایت دارد. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 295 شود ابن تیم انصاری. ابن ابی حاتم گوید: احد را دریافته. گویا همان حبیب بن زید بن تیم باشد. بدان کلمه رجوع شود. (الاصابه ج 1 ص 319) ابن ابی عمره. وی از عایشه نقل حدیث کند و ابن فضیل از او روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی چ 1937 میلادی جفری ص 101 شود ابن ابی حبیب. وی از ابراهیم بن حمزه روایت کند ولی قابل اعتماد نیست. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود ابن بعیص. ابن کلبی او را بدین نام خوانده است. رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود. (الاصابه ج 1 ص 319) شخصی خوش صحبت است، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، حالی در روم به این کار مشغول است، علوفۀ سلطانی جهت این کار میخورد، و بازار فضیلت در روم چنان کساد است که مولانا حبیب با انواع فضایل هرچند جهد کرد که او را به جهتی از جهات فضایل علوفه تعیین کنند، نکردند، آخر بضرورت اظهار کاشی کاری که میدانست کرد، و چون احتیاج به صنعت او داشتند از این جهت او را هشت اقچۀ عثمانی مقرر کردند. رجوع به ترجمه مجالس النفائس ص 381 شود
ابن عبد شمس بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب. جد عبدالرحمان بن سمره بن حبیب است که حاکم سیستان به زمان ابن زیاد بود. (تاریخ سیستان ص 82، 88، 89). وی پدر ربیعه است که جدمادری عثمان عفان و معاویه باشد. (مجمل التواریخ و القصص صص 286-297). و رجوع به اعلام زرکلی ص 210 شود ابن شهید مصری. مکنی به ابی مرزوق. محدث است. سیوطی گوید: مکنی به ابی مروان تجیبی مولاهم مصری و فقیه طرابلس غرب بود. از رویفع انصاری روایت کرد و به سال 109 هجری قمری درگذشت. (حسن المحاضره ج 1 ص 130). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 62 و 280 و ج 2 ص 143 و 207 شود ابن هند أسلمی. از سعید بن مسیب روایت کرده که: انما الخلفاء ثلاثه: ابوبکر و عمر و عمر بن عبدالعزیز. قلت له: ابوبکر و عمر قد عرفنا هما، فمن عمر؟ قال ان عشت ادرکته و ان مت کان بعدک. (تاریخ الخلفاء ص 155). و رجوع به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 59 شود ابوعمیره اسکاف. شیخ طوسی در رجال خود یک بار او را از اصحاب باقر (ع) شمرده، گوید: کوفی و تابعی است. و یک بار از اصحاب صادق (ع) شمرده، گوید: کوفی است. پس ظاهراً امامی و مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 251 و لسان المیزان ج 2 ص 174 شود ابن معلی. شیخ طوسی یک بار او را در عداد اصحاب باقر (ع) و یک بار از اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: سجستانی بود و شاید همان حبیب سجستانی باشد که خواهد آمد. بهرحال ظاهر سخن امامی بودن اوست، لیکن مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 253 شود ابن مطهربن رباب بن اشتربن جحوان بن فقعس کندی فقعسی. پیغمبر را درک کرد و آنقدر بزیست تا با حسین بن علی (ع) کشته شد. ابن کلبی او و پسر عمش ربیعه بن حوطبن رئاب (کذا) را یاد کرده است. (الاصابه ج 2 ص 58). و رجوع به حبیب بن رباب (رئاب) شود ابن عمیر بن خماشه خطمی انصاری. عبدان از طریق عبدالصمد بن عبدالوارث از حمادبن سلمه از ابوجعفر خطمی از جد خود حبیب بن عمیر روایت کرده. رجوع به حبیب بن عمرو و حبیب بن حباشه و حبیب خماشه شود. (الاصابه ج 1 ص 322) (تنقیح المقال ج 1 ص 254) ابن زید کندی. ابوموسی گوید: علی بن سعید. عسکری و جز او وی را در عداد صحابه شمرده اند. سپس از طریق علی بن قرین از او روایت کرده و او از پدرش و او از پیغمبر. رجوع به الاصابه ج 1 ص 321 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 و قاموس الاعلام ترکی شود ابن احمد بن مهدی بن محمد بن عبد علی بن زین الدین بن وضان حسینی. شاگرد شیخ جعفر کاشف الغطاء. او راست: رسالهالکبائر. فرزند او سید احمد نیز از فضلاء بوده و کتاب ’الرحله الخراسانیه’ از تألیفات اوست. رجوع به الذریعه ج 2 ص 456، 457 شود ابن خراش العصری. صحابی و از مردم بصره است و حدیث شریف ’المسلمون اخوهلافضل لاحد علی احد الا بالتقوی’ را او روایت کرده است. ابن منده او را یاد کرده. رجوع به الاصابه ج 1 ص 320 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 و قاموس الاعلام ترکی شود ابن محمد. وی از پدر خود از ابراهیم صائغ روایت دارد، و عبدالرحیم بن منیب از وی روایت کند. و این ابراهیم صائغ همان است که حبیب بن ابی حبیب خرطوطی از وی روایت میکرد. رجوع به این اسم و لسان المیزان ج 2 ص 172 شود ابن عمروالمازنی. رجوع به حبیب بن عمرو بن محصن شود. یکی از اصحاب است. وی در اثنای عزیمت به یمامه مقتول و شهید شده است. ابن عبد ربه او را خزرجی دانسته است. (العقد الفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 328) ابن نِزاربن حیان (یا حبان) هاشمی بالولایه. شیخ طوسی در کتاب رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده، گوید: صیرفی بود و ازو خبر وارد شده. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 253 و لسان المیزان ج 2 ص 173 شود ابن ابی حبیب. از عبدالرحمان بن قاسم بن محمد روایت کند. وی دمشقی است. ابن عدی او را یاد کرده. برقانی از دارقطنی نقل کرده که وی بصری است و قابل اعتناء نیست. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود ابن بهریز مطران موصلی. منجمی ایرانی است. و صاحب تألیفاتی در این صناعت. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (چ ساخائو ص 20 و 28) از او نقل کند ودر مجمل التواریخ ص 124 و رجوع به ابن بهریز شود ابن نعمان همدانی کوفی. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. ظاهر سخن امامی بودن اوست. لیکن حال او مجهول است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 254 و لسان المیزان ج 2 ص 173 شود ابن خدره. تابعی و محدث است. جاحظ گوید: وی از شعراء و علمای خوارج و از بنی شیبان است و مولای هال بن عامر بوده است. (البیان و التبیین ج 1 ص 273 و ج 3 ص 165). رجوع به حبیب بن حذره شود ابن اسلم. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب علی (ع) شمرده. و ظاهر این سخن امامی بودن اوست، لیکن مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج 1 ص 251) (لسان المیزان ج 2 ص 67). رجوع به حبیب راعی شود و حبیب اﷲ، لقبی از القاب رسول اکرم صلوات اﷲ علیه: ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند چو از خلیل و حبیب اهل شام و اهل حجاز. سوزنی. و رجوع به تذکره الاولیاء ج 2 ص 300 شود ابن یزید. از زید بن ارقم روایت کند. ابن حبان او را از ثقات شمرده گوید: عمار احمر از وی روایت دارد. ابوحاتم رازی او را مجهول الحال دانسته. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 174 شود ابن نجیح. از عبدالرحمان بن غنم روایت کند و ابوعطوف از وی روایت دارد. مجهول الحال و ضعیف است. ابن حبان وی را در زمرۀ ثقات شمرده است. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 173 شود ابن محمد بن داود صنعانی مرغینانی. وی از پدر خود روایت کند و ابویعلی از او روایت دارد. عسقلانی گوید: خود او و پدرش را نمی شناسم. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 172 شود ابن مروان تیمی مازنی. سابقاً بغیض نام داشت، پیغمبر او را حبیب نامید. رجوع به حبیب بن حبیب تیمی مازنی. و الاصابه ج 1 ص 323 و تنقیح المقال ج 1 ص 254 شود ابن عبدالله. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب علی (ع) شمرده، ظاهر سخن امامی بودن او را میرساند. لیکن مجهول الحال است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 252 شود علی بن محمد. صاحب قاموس الاعلام ترکی صاحب الزنج را در ذیل این عنوان بطور اختصار یاد نموده است و مدرک او دانسته نیست. رجوع به صاحب الزنج شود ابن یزید انصاری. از بنی عمرو بن مبذول است. وثیمه در کتاب رده او را در زمرۀ شهداء روز یمامه شمرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 324 شود ابن هوذه بن حبیب بن زبیر هلالی. از اخوال یونس بن حبیب است. وی از مندل بن علی روایت دارد. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 295 شود ابن تیم انصاری. ابن ابی حاتم گوید: اُحد را دریافته. گویا همان حبیب بن زید بن تیم باشد. بدان کلمه رجوع شود. (الاصابه ج 1 ص 319) ابن ابی عمره. وی از عایشه نقل حدیث کند و ابن فضیل از او روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی چ 1937 میلادی جفری ص 101 شود ابن ابی حبیب. وی از ابراهیم بن حمزه روایت کند ولی قابل اعتماد نیست. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 170 شود ابن بعیص. ابن کلبی او را بدین نام خوانده است. رجوع به حبیب بن حبیب بن مروان شود. (الاصابه ج 1 ص 319) شخصی خوش صحبت است، و اشعار بسیار دارد، و خط را نیکو مینویسد، و شعر نیز نیکو میگوید وبا این فضیلت در کاشی کاری نظیر ندارد، حالی در روم به این کار مشغول است، علوفۀ سلطانی جهت این کار میخورد، و بازار فضیلت در روم چنان کساد است که مولانا حبیب با انواع فضایل هرچند جهد کرد که او را به جهتی از جهات فضایل علوفه تعیین کنند، نکردند، آخر بضرورت اظهار کاشی کاری که میدانست کرد، و چون احتیاج به صنعت او داشتند از این جهت او را هشت اقچۀ عثمانی مقرر کردند. رجوع به ترجمه مجالس النفائس ص 381 شود
دوست. (ترجمان جرجانی). محبوب. محب. دوستدار. دوستگان. مقابل بغیض. ج، احباب، احباء، احبه: الکاسب حبیب اﷲ، کاسب حبیب خداست: در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب. منوچهری. غم نیست زخم خوردۀ راه خدای را دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. بسودای خامان ز جان منفعل بذکر حبیب از جهان مشتعل. سعدی. بخور هرچه آید ز دست حبیب نه بیمار داناتر است از طبیب. سعدی. دلم نماند ز بس چون حبیب هرساعت که در دودیده یاقوت بار برگردد. سعدی. خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان سعدی. سرای دشمنان آن به که بینند حبیبان روی بر روی حبیبان. سعدی. حبیب آنجا که دستی برفشاند محب ار سر بیفشاندبخیل است. سعدی. چو با حبیب نشینی و باده پیمائی بیاد آر محبان بادپیما را. حافظ
دوست. (ترجمان جرجانی). محبوب. محب. دوستدار. دوستگان. مقابل بغیض. ج، احباب، احباء، احبه: الکاسب حبیب اﷲ، کاسب حبیب خداست: در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب. منوچهری. غم نیست زخم خوردۀ راه خدای را دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. بسودای خامان ز جان منفعل بذکر حبیب از جهان مشتعل. سعدی. بخور هرچه آید ز دست حبیب نه بیمار داناتر است از طبیب. سعدی. دلم نماند ز بس چون حبیب هرساعت که در دودیده یاقوت بار برگردد. سعدی. خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان سعدی. سرای دشمنان آن به که بینند حبیبان روی بر روی حبیبان. سعدی. حبیب آنجا که دستی برفشاند محب ار سر بیفشاندبخیل است. سعدی. چو با حبیب نشینی و باده پیمائی بیاد آر محبان بادپیما را. حافظ
موضعی به رقه است. و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست. راعی گوید: فلاتصرمی حبل الدهیم جریره بترک موالیها الادانین ضیعاً یسوقّها ترعیه ذوعبائه بما بین نقب فالحبیس فأفرعا. (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی). و ذات حبیس، موضعی به مکه نزدیک جبل اسود است که آن را ’اظلم’ نیز خوانند. (معجم البلدان). و رجوع به ذات حبیس شود
موضعی به رقه است. و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست. راعی گوید: فلاتصرمی حبل الدهیم جریره بترک موالیها الادانین ضیعاً یسوقّها ترعیه ذوعبائه بما بین نقب فالحبیس فأفرعا. (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی). و ذات حبیس، موضعی به مکه نزدیک جبل اسود است که آن را ’اظلم’ نیز خوانند. (معجم البلدان). و رجوع به ذات حبیس شود