جدول جو
جدول جو

معنی حبوبی - جستجوی لغت در جدول جو

حبوبی(حَ بو بَ)
سید محمدسعید پسر محمود معروف به حبوبی حسینی. خاندان حبوبی از خانواده های معروف نجف است و خود را از فرزندان حسین بن علی (ع) میدانند. مولد وی نجف، وفات او نیز همانجا در شعبان سال 1333 هجری قمری بوده است، اخلاق و ریاضی را نزد میرزا حسین قلی آموخت و فقه و اصول را نزد شیخ محمدحسین کاظمی و پس از مرگ او نزد محمد طه نجف تلمذ کرد و سپس به تدریس پرداخت ودر دارالعلم نجف روشی جدید در تعلیم بوجود آورده و بسیاری از دانشمندان از محضر وی استفاده کردند. دیوان او را شیخ عبدالله جوهری تصحیح کرده و به توسط سیدعلی پسر حبوبی در بیروت در 330 صفحه به سال 1331 هجری قمری منتشر گردیده است. شرح حال او در مقدمۀ دیوان وی، و در ریحانهالادب و ج 9 الذریعه بتفصیل آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبوب
تصویر حبوب
حبّ ها، دانه های گیاهان، بذرها، قرص ها، جمع واژۀ حبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربوبی
تصویر ربوبی
ربانی، خدایی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
منسوب به حباب. چون حباب. از حباب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محبوب بودن. محبوبیت
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حب و جمع واژۀ حب، ج حبّه. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). دانه های نبات. دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره. (غیاث) :
حبوب او هوا و بر حبوب او
کسی فشانده گرد آسیای او.
منوچهری.
حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع ومزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122). آدمی با شرف نفس و عزت ذات هیچ نوع از انواع حبوب نمی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327).
مور داند کان حبوب مرتهن
مستحیل وجنس من خواهد شدن.
مولوی.
چون چنان شاهی نداند سر چوب
تو چه دانی سر این دام و حبوب.
مولوی.
بستۀ شیر زمینی چون حبوب
جو فطام خویش از قوت القلوب.
مولوی.
روبه افتد پهن اندر زیر خاک
بر سر خاکش حبوب گردناک.
مولوی.
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بر وی بگردد نخست.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(رَ بی ی / بی)
نسبت به رب. (المنجد). منسوب الی رب علی غیر قیاس. (ازآنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خدایی. الهی. منسوب به رب بدون قیاس، یا به ربوبیت و باء فتحه داده شده است چنانکه در بصری است. (از اقرب الموارد).
- علم ربوبی، علم خدایی
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ بی ی)
لاغر. نزار مردان و شتران
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بو بَ)
لقب جد ابونصر حسن بن محمد بن ابراهیم بن احمد بن علی یونارتی اصفهانی است که در 529 هجری قمری درگذشت. ابن نقطه نسب او را از خط خود وی نقل کرده است. (تاج العروس)
لقب اسماعیل بن اسحاق رازی است. و ذهبی گفته است: لقب اسحاق بن اسماعیل رازی باشد. (تاج العروس) 0

لقب جد ابومحمد عبدالله بن زکریای نیشابوری است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حَ نا)
نام جایی است که ابن یحیی سمهری درباره آن چنین سروده است:
خلیلی لاتستعجلا و تبینا
بوادی حبونی هل لهن زوال
و لاتیأسا من رحمهالله و اسألا
بوادی حبونی ان تهب شمال
و لاتیاسا ان ترزقا أرجیه
کعین المها اعناقهن طوال
من الحارثیین الذین دمائهم
حرام و اما مالهم فحلال.
ابوعلی گفته است: این کلمه به وزن فعولی ̍ نیست بل دو احتمال دارد: اول اینکه یک جمله به صورت علم درآمده است. مانند ’علی اطرقا بالیات الخیام’، و دیگر اینکه حبونی از حبوت باشد، چنانکه ’عفرنی’ از عفر آمده است. و ممکن است اصل آن حبونن بوده و نون دوم برای کراهت تضعیف، به الف بدل شده باشد. چنانکه گویند: ’ولاأملاه’ به جای ’لاأمله’ و ممکن است از باب تعاقب (تبدیل) نون به حرف عله که به آن نزدیک است باشد، چنانکه در ’ددن’ گفته اند: ’ددا’ و چون احتمالات در آن می آید نمی توان آن را بر وزن ’فعولی ̍’ دانست. فرزدق گفته است:
و اهل حبونی من مراد تدارکت
و جرماً بواط خالط البحر ساحله.
ابوعبیده در تفسیر خود گوید: حبونی من ارض مراد اراد حبونن فلم یمکنه.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شاعری عثمانی است. وی اصلاً ایرانی و در دورۀ سلطان بایزیدخان ثانی به اسلامبول رفته و به زمان یاورسلطان سلیم خان وفات کرده است. او عالم متفننی بوده وسیاحت های بسیار کرده، و شیوۀ ایرانی داشت. اشعار او عاشقانه و صاحب سبکی خاص است و بیت ذیل از اوست:
گر سنکچون ایتمیم چاک ای گل نازک بدن
قبرم اولسون اول قبا اگنمده، پیراهن کفن.
(قاموس اعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
منسوب به حبیب، بطنی از بنی عامر بن لوئی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبیدالله بن مسعود بن محبوب المحبوبی معروف به تاج الشریعه. از علمای قرن هشتم هجری. او راست: شرح المواضعالمغلقه من وقایهالروایه از ابن صدرالشریعه. (از المعجم المطبوعات ج 2 ستون 1620)
لغت نامه دهخدا
جمع حب، دانه ها گویه ها جورتک بنشن، جمع حبه وحب دانه های نباتات دانه های عدس و نخود و لوبیا و باقلا و مانند آنها، جمع حبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوبی
تصویر ربوبی
خدائی، الهی
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان دوست داشتنی بودن دوستاکی محبوب بودن مورد محبت بودن: ... در میان رفقا محبوبیتی داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
((مَ یَّ))
محبوب بودن، مورد محبت بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربوبی
تصویر ربوبی
((رُ))
خدایی، الهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبوب
تصویر حبوب
((حُ))
جمع حبه و حب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
پسندیدگی، دوستاکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدم محبوبیت
تصویر عدم محبوبیت
Unpopularity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
Lovability, Popularity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
amabilidade, popularidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عدم محبوبیت
تصویر عدم محبوبیت
непопулярность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عدم محبوبیت
تصویر عدم محبوبیت
Unbeliebtheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
Liebenswürdigkeit, Beliebtheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
urokliwość, popularność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عدم محبوبیت
تصویر عدم محبوبیت
непопулярність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
привлекательность , популярность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عدم محبوبیت
تصویر عدم محبوبیت
niepopularność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
привабливість , популярність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
aantrekkelijkheid, populariteit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عدم محبوبیت
تصویر عدم محبوبیت
impopularidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عدم محبوبیت
تصویر عدم محبوبیت
impopularidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
amabilidad, popularidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی