جمع واژۀ حب و جمع واژۀ حب، ج حبّه. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). دانه های نبات. دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره. (غیاث) : حبوب او هوا و بر حبوب او کسی فشانده گرد آسیای او. منوچهری. حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع ومزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122). آدمی با شرف نفس و عزت ذات هیچ نوع از انواع حبوب نمی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). مور داند کان حبوب مرتهن مستحیل وجنس من خواهد شدن. مولوی. چون چنان شاهی نداند سر چوب تو چه دانی سر این دام و حبوب. مولوی. بستۀ شیر زمینی چون حبوب جو فطام خویش از قوت القلوب. مولوی. روبه افتد پهن اندر زیر خاک بر سر خاکش حبوب گردناک. مولوی. نروید نبات از حبوب درست مگر حال بر وی بگردد نخست. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 96)
جَمعِ واژۀ حَب و جَمعِ واژۀ حِب، ج ِحَبَّه. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). دانه های نبات. دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره. (غیاث) : حبوب او هوا و بر حبوب او کسی فشانده گرد آسیای او. منوچهری. حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع ومزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122). آدمی با شرف نفس و عزت ذات هیچ نوع از انواع حبوب نمی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). مور داند کان حبوب مرتهن مستحیل وجنس من خواهد شدن. مولوی. چون چنان شاهی نداند سر چوب تو چه دانی سر این دام و حبوب. مولوی. بستۀ شیر زمینی چون حبوب جو فطام خویش از قوت القلوب. مولوی. روبه افتد پهن اندر زیر خاک بر سر خاکش حبوب گردناک. مولوی. نروید نبات از حبوب درست مگر حال بر وی بگردد نخست. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 96)
دوست داشته شده. پسند کرده شده. پسندیده. (ناظم الاطباء). دوست. دوستگان. ضد مبغوض. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء) : هرگاه متقی... به ترک حسد بکوشد تا در دلهامحبوب گردد. (کلیله و دمنه). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از محبوب و مکروه. (کلیله و دمنه). نیست کسبی از توکل خوبتر چیست از تسلیم خود محبوبتر. مولوی (مثنوی ص 21). از حدیث این جهان محجوب کرد خون تن را در دلش محبوب کرد. مولوی. هنوزت گر سر صلح است بازآی کزآن محبوب تر باشی که بودی. سعدی. مگر در زمستان که محجوب است و محبوب (آفتاب). (گلستان). طلب از جانب مطلوب بیش است که در حب از محب محبوب بیش است. (از سی نامۀ کاتبی). ای زر توئی آنکه جامع لذاتی محبوب جهانیان به هراوقاتی. جمال الدین قزوینی. - زر محبوب، زر خالص. (ناظم الاطباء). - ، سکۀ ضرب محبوب سلیمی. رجوع به محبوب سلیمی شود. - محبوب القلوب، ربایندۀ دلها. (ناظم الاطباء). ، معشوق. (ناظم الاطباء) : نظر میداشت اندر راه محبوب که در ذاتش همان بوده ست محسوب. نظامی. گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم. سعدی. آنگه به قوت استیناس محبوب از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد وگفت... (گلستان). گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. - محبوب خشک، کنایه از آن معشوق که از او انتفاع نتوان کرد. (آنندراج). ، (اصطلاح تصرف) قطب وحدت و در پاره ای از رسائل به معنای حقیقت روحیه که آن ذات حق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به محبت شود
دوست داشته شده. پسند کرده شده. پسندیده. (ناظم الاطباء). دوست. دوستگان. ضد مبغوض. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء) : هرگاه متقی... به ترک حسد بکوشد تا در دلهامحبوب گردد. (کلیله و دمنه). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از محبوب و مکروه. (کلیله و دمنه). نیست کسبی از توکل خوبتر چیست از تسلیم خود محبوبتر. مولوی (مثنوی ص 21). از حدیث این جهان محجوب کرد خون تن را در دلش محبوب کرد. مولوی. هنوزت گر سر صلح است بازآی کزآن محبوب تر باشی که بودی. سعدی. مگر در زمستان که محجوب است و محبوب (آفتاب). (گلستان). طلب از جانب مطلوب بیش است که در حب از محب محبوب بیش است. (از سی نامۀ کاتبی). ای زر توئی آنکه جامع لذاتی محبوب جهانیان به هراوقاتی. جمال الدین قزوینی. - زر محبوب، زر خالص. (ناظم الاطباء). - ، سکۀ ضرب محبوب سلیمی. رجوع به محبوب سلیمی شود. - محبوب القلوب، ربایندۀ دلها. (ناظم الاطباء). ، معشوق. (ناظم الاطباء) : نظر میداشت اندر راه محبوب که در ذاتش همان بوده ست محسوب. نظامی. گِلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم. سعدی. آنگه به قوت استیناس محبوب از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد وگفت... (گلستان). گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. - محبوب خشک، کنایه از آن معشوق که از او انتفاع نتوان کرد. (آنندراج). ، (اصطلاح تصرف) قطب وحدت و در پاره ای از رسائل به معنای حقیقت روحیه که آن ذات حق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به محبت شود
سید محمدسعید پسر محمود معروف به حبوبی حسینی. خاندان حبوبی از خانواده های معروف نجف است و خود را از فرزندان حسین بن علی (ع) میدانند. مولد وی نجف، وفات او نیز همانجا در شعبان سال 1333 هجری قمری بوده است، اخلاق و ریاضی را نزد میرزا حسین قلی آموخت و فقه و اصول را نزد شیخ محمدحسین کاظمی و پس از مرگ او نزد محمد طه نجف تلمذ کرد و سپس به تدریس پرداخت ودر دارالعلم نجف روشی جدید در تعلیم بوجود آورده و بسیاری از دانشمندان از محضر وی استفاده کردند. دیوان او را شیخ عبدالله جوهری تصحیح کرده و به توسط سیدعلی پسر حبوبی در بیروت در 330 صفحه به سال 1331 هجری قمری منتشر گردیده است. شرح حال او در مقدمۀ دیوان وی، و در ریحانهالادب و ج 9 الذریعه بتفصیل آمده است
سید محمدسعید پسر محمود معروف به حبوبی حسینی. خاندان حبوبی از خانواده های معروف نجف است و خود را از فرزندان حسین بن علی (ع) میدانند. مولد وی نجف، وفات او نیز همانجا در شعبان سال 1333 هجری قمری بوده است، اخلاق و ریاضی را نزد میرزا حسین قلی آموخت و فقه و اصول را نزد شیخ محمدحسین کاظمی و پس از مرگ او نزد محمد طه نجف تلمذ کرد و سپس به تدریس پرداخت ودر دارالعلم نجف روشی جدید در تعلیم بوجود آورده و بسیاری از دانشمندان از محضر وی استفاده کردند. دیوان او را شیخ عبدالله جوهری تصحیح کرده و به توسط سیدعلی پسر حبوبی در بیروت در 330 صفحه به سال 1331 هجری قمری منتشر گردیده است. شرح حال او در مقدمۀ دیوان وی، و در ریحانهالادب و ج 9 الذریعه بتفصیل آمده است
لقب جد ابونصر حسن بن محمد بن ابراهیم بن احمد بن علی یونارتی اصفهانی است که در 529 هجری قمری درگذشت. ابن نقطه نسب او را از خط خود وی نقل کرده است. (تاج العروس) لقب اسماعیل بن اسحاق رازی است. و ذهبی گفته است: لقب اسحاق بن اسماعیل رازی باشد. (تاج العروس) 0
لقب جد ابومحمد عبدالله بن زکریای نیشابوری است. (تاج العروس)
لقب جد ابونصر حسن بن محمد بن ابراهیم بن احمد بن علی یونارتی اصفهانی است که در 529 هجری قمری درگذشت. ابن نقطه نسب او را از خط خود وی نقل کرده است. (تاج العروس) لقب اسماعیل بن اسحاق رازی است. و ذهبی گفته است: لقب اسحاق بن اسماعیل رازی باشد. (تاج العروس) 0
لقب جد ابومحمد عبدالله بن زکریای نیشابوری است. (تاج العروس)