جدول جو
جدول جو

معنی حبن - جستجوی لغت در جدول جو

حبن
(حِ)
بوزینه. حمدونه. بوزنه، دمل و ریش مانند دمل و هر دمیدگی در بدن که آماس کند و ریمناک گردد. ج، حبون
لغت نامه دهخدا
حبن
(اِ قِ)
تشنگی، حبن بطن، زرداب گرفتن شکم. مرض تشنگی و استسقا و کلانی شکم. (منتهی الارب). علت استسقاء. بیماری تشنگی. استسقاء
احبن گردیدن، یعنی مستسقی شدن، حبن بر، خشم گرفتن بر. غضبناک شدن بر
لغت نامه دهخدا
حبن
(حَ / حُ)
دفلی. خرزهره. حبین
لغت نامه دهخدا
حبن
(حُ)
جمع واژۀ احبن و جمع واژۀ حبناء
لغت نامه دهخدا
حبن
بیماری تشنگی، علت استسقاء
تصویری از حبن
تصویر حبن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبان
تصویر حبان
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسن
تصویر حسن
(پسرانه)
نیکو، زیبا، نام امام دوم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ)
تأنیث احبن، کبوتری که بیضه ننهد. ج، حبن، پیش پای بسیارگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
حبنطاه. حبنطاه. زن کوتاه کلان شکم و زشت. رجوع شود به حبنطی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام مادر سه برادر شاعر عرب: مغیره بن عمرو بن ربیعه و یزید بن عمرو بن ربیعه و صخر بن عمرو بن ربیعه و پدر این سه عمرو بن ربیعه است
لغت نامه دهخدا
(حَ بَمْ بَ)
چیز اندک. مااصبت منه حبنبراً، نرسید مرا از وی چیزی. دریغ از یک هل پوچ
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ طا)
حنبطاء. حبنطاه. مرد کوتاه کلان شکم و بخشم درآمده. (منتهی الارب). کوتاه بزرگ شکم. (مهذب الاسماء). مرد کوتاه و فربه کلان شکم
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مستسقی. مرد استسقاگرفته. آنکه استسقا دارد. (تاج المصادر). آنکه علت استسقا دارد. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ نَ)
نام آبی است غنی بن اعصر را. ابوزیاد آبهای وی را شمرده گوید: حبنج و حنبج و حینبج سه آب است و آنها را حنابج گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
رجوع به حبنه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبه
تصویر حبه
دانه، یک تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبی
تصویر حبی
منسوب به حبش و حبشه. ساخته حبشه، از مردم حبشه اهل حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حان
تصویر حان
فروشگاه میفروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبو
تصویر حبو
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبل
تصویر حبل
ریسمان، طناب، بند سختی، دانشمند، زیرک سختی، دانشمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس و فرومایه بیخ انگور راه آسمانی اختر راه، مرغوله (زلف مجعد)، کوهه خیزابه بریدن، گردن زدن، دولا دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتن
تصویر حتن
مانند، قرین، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبق
تصویر حبق
نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابن
تصویر حابن
شکم آماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبن
تصویر جبن
هراس خزرک بزدلی خرزهره ترس کم دلی بد دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبن
تصویر سبن
روپوشه روپوشه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه، پارچه بریده راندن، سپوختن، زدن، فروش سر درختی خانه تنگ جای تنگ، خانه دور افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربن
تصویر ربن
نیاز مجتهد یهود مفتنی یهودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبن
تصویر آبن
طعام خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابن
تصویر ابن
پور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره