جدول جو
جدول جو

معنی حبط - جستجوی لغت در جدول جو

حبط
(حَ بَ)
نشان زخم (یعنی ضرب) یا تازیانه بر بدن. (منتهی الارب). اثر جرح و مقرعه
لغت نامه دهخدا
حبط
(تَ سَیْ یُءْ)
باطل شدن کار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی). حبوط. باطل شدن و ناچیز شدن. حبط عمل، باطل و ناچیز شدن آن. (غیاث اللغات) ، حبط دم قتیل، هدر و باطل شدن خون کشته، باطل شدن ثواب عمل
لغت نامه دهخدا
حبط
(اِ طِ)
آماسیدن پستان و غیر آن. (منتهی الارب). برآماسیدن شکم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، تازه شدن جراحت. (منتهی الارب). واسر شدن جراحت. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، بماندن نشان ریش پس از درستی. (تاج المصادر بیهقی)
برآماسیدن شکم شتر و درد کردن از ناگواری گیاه یا از خوردن حندقوق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حبط
(حَ بِ)
بعیر حبط، شتر شکم آماسیده یا درد شکم گرفته از ناگواری گیاه یا خوردن حندقوق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حبط
باطل شدن کار، باطل و ناچیز شدن آن، باطل شدن ثواب عمل
تصویری از حبط
تصویر حبط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ بِ / حَ بَ)
لقب حارث بن مالک بن عمرو. (الاعلام زرکلی). و اولاد او را حبطات گویند. و حبطی منسوب است به او. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ طی ی / حَ بَ طی ی / حَ بِطی ی)
منسوب به حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط. سمعانی گوید: هو بطن من تیم (کذا) و هو الحرث بن عمرو بن تمیم بن مرت و الحرث هو الحبط بکسرالباء وبوالده یقال له: الحبطات. رجوع به حبط تمیمی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
نیمۀ آب باقی، و بعضی خبطه با خاء معجمه گفته اند
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ طَ)
فرزند فرزدق شاعر است. ابن قتیبه دینوری سه فرزند به نام سبطه و لبطه و حبطه به فرزدق نسبت داده و مادر ایشان را ’نوار’ نامیده است. و محشی کتاب نام مادر را از دیوان فرزدق (چ اروپا ص 182) طیبه، دخت عجاج مجاشعی نقل کرده است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ طی طَ)
چیزی حقیر و خرد
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ طِ طِ)
بانگ سم اسب چون بر سنگ رود. (مهذب الاسماء). قال الجوهری فی الصحاح: الطقطقه اصوات حوافر الدواب مثل الدقدقه و ربما قالوا حبطقطق کأنهم حکوا به صوت الجری و انشد المازنی: جرت الخیل فقالت حبطقطق حبطقطق. و در تاج العروس آمده است: هو حکایه صوت قوائم الخیل اذا جرت
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ / حَ بِ)
اولاد حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط یا حبط
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبس
تصویر حبس
بازداشتن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبق
تصویر حبق
نادان
فرهنگ لغت هوشیار
جنبش، جنبیدن، آواز، افتادن نیرو، بیش از اندازه باطل شدن حق کسی باطل شدن حق کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبش
تصویر حبش
فیسا (بوقلمون) شوات
فرهنگ لغت هوشیار
دانشمند یهود، عالم یهود شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای رنج نموداری، ناگه پیدایی، نزدیکیدن نزدیک شدن، گوشه گیری، گردگیری هم آوای کتف چوب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمط
تصویر حمط
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلط
تصویر حلط
غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبل
تصویر حبل
ریسمان، طناب، بند سختی، دانشمند، زیرک سختی، دانشمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس و فرومایه بیخ انگور راه آسمانی اختر راه، مرغوله (زلف مجعد)، کوهه خیزابه بریدن، گردن زدن، دولا دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرزند زاده، پسر پسر، فرزند فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبن
تصویر حبن
بیماری تشنگی، علت استسقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبو
تصویر حبو
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوط
تصویر حبوط
باطل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبه
تصویر حبه
دانه، یک تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبی
تصویر حبی
منسوب به حبش و حبشه. ساخته حبشه، از مردم حبشه اهل حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبط
تصویر ثبط
سست و گرانبار شدن، مرد ضعیف، واقف کردن بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
بربستن، رابطه، بستگی، وابستگی، ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطب
تصویر حطب
هیزم جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره