جدول جو
جدول جو

معنی حبرمه - جستجوی لغت در جدول جو

حبرمه
(تَ)
از دانۀ انار شیره برآوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمه
تصویر برمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، پرمه، پرماه، پرما، برماه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ مَ)
دیگ و دیگ سنگین. (منتهی الارب). دیگ از سنگ. (از اقرب الموارد). ج، برام (ب / ب ) ، برم (ب / ب ر) . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تَ شَمْ مُ)
گشن خواه شدن میش و بز و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَمْ مَ)
پشته های خرد که در آن هیچ نبات نروید
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
موضعی است نزدیک حمای ضریه نزدیک نسار. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ رَ)
مقام پاپ. منصب بابا ، ابوحبره. تابعی است
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
گره درخت که بریده از آن آوند سازند، زردی دندان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ رَ)
زردی دندان. حبر. حبره
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
نام دختر ابی ضیغم بلویه و او شاعرۀ تابعیه بوده است. (قاموس الاعلام) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
حصنی است به مدینۀ منوره، مالی است هم در مدینه از آن بنی قینقاع. (منتهی الارب) ، اطم من اطام الیهود بالمدینه فی دار صالح بن جعفر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِرَ)
زردی دندان. ج، حبر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ مَ)
واحد برم. ثمر درختان بلند باخار. شکوفه و بر درخت پیلو و عضاه. (منتهی الارب). اراک. (اقرب الموارد). ج، برم، برام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
مثقب درودگری باشد که بدان چوب و تخته سوراخ کنند. (برهان) (آنندراج). نوعی از آلت درودگران که بدان سوراخ کنند و آنرا ماهه و مته نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). برماه. برماهه. برمای. پرما. مته. مثقب:
جودانت کنم به نوک برمه
در کونت کنم دودندۀ سیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ مَ)
جمع واژۀ برام. کنه ها
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بسیار خوردن، بسیار سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ مَ)
گربۀ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنچه از رسن و رشته پراکنده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
بخیلی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پرکردن، چنانکه مشک را از آب، حصرمۀ قوس، بزه کردن کمان را. سخت بزه کردن کمان. (مهذب الاسماء) ، حصرمۀ قلم، تراشیدن خامه را، حصرمۀ حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ مَ)
یکی حصرم. یک حبۀ غوره، یک خرمای نارسیده. ج، حصرم
لغت نامه دهخدا
(تَ صَبْ بی)
آمیختن، برکندن پوست درخت، سخت بزه کردن کمان، لحن کردن در کلام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ ری)
بسیارگویی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ مَ / حَ رَ مَ)
حثربه. (منتهی الارب). گو لب زورین. (مهذب الاسماء). مغاکچۀ لب برین، سطبری لب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
یکی حیرم که گاو است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حیرم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان گلاشکرد بخش کهنوج شهرستان جیرفت. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیری. دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودخانه مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرمه
تصویر حرمه
بی بهرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبره
تصویر حبره
شادمانی، فراخی، زردی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
شکوفه روفاندار (درخت مسواک) دیگ دیگ سنگی افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
گریه
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کرده، متورم
فرهنگ گویش مازندرانی