دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز در 33هزارگزی جنوب باختری اهواز و چهارهزارگزی باختر راه آهن اهواز - خرمشهر. دشت. گرمسیر. سکنه 75 تن شیعۀ فارس و عرب. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات. کار مردم کشت و گله داری. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. این آبادی در دو محل واقع و بنام حبال یکم و حبال دوم معروف است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز در 33هزارگزی جنوب باختری اهواز و چهارهزارگزی باختر راه آهن اهواز - خرمشهر. دشت. گرمسیر. سکنه 75 تن شیعۀ فارس و عرب. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات. کار مردم کشت و گله داری. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. این آبادی در دو محل واقع و بنام حبال یکم و حبال دوم معروف است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
عبدالقادر بن عمر بغدادی. دانشمندی گرانمایه در ادب و تاریخ. ادب فارسی و ترکی نیکو و متقن داشت. او در بغداد بسال 1030 هجری قمری1620/ میلادی بزاد و نشو و نما کرد و به مسافرتها پرداخت و به مصر و دمشق و ادرنه رفت و در قاهره بسال 1093 هجری قمری1682/ میلادی وفات یافت. کتابخانه ای معتبر داشت، ومشهورترین تألیفات او است: ’خزانه الأدب’ که در چهار جلد چاپ شده، و آن شرحیست بر شواهد شرح کافیۀ استرابادی. و نیز او راست ’شرح شواهد شافیه’ و ’حاشیه بر شرح قصیدۀ بانت سعاد’ تألیف ابن هشام. و ’شرح شواهد شرح تحفهالوردیه’ در نحو، که مخطوط است و به طبعنرسیده. (زرکلی ص 535 از خلاصهالاثر ج 2 ص 454 و 541)
عبدالقادر بن عمر بغدادی. دانشمندی گرانمایه در ادب و تاریخ. ادب فارسی و ترکی نیکو و متقن داشت. او در بغداد بسال 1030 هجری قمری1620/ میلادی بزاد و نشو و نما کرد و به مسافرتها پرداخت و به مصر و دمشق و ادرنه رفت و در قاهره بسال 1093 هجری قمری1682/ میلادی وفات یافت. کتابخانه ای معتبر داشت، ومشهورترین تألیفات او است: ’خزانه الأدب’ که در چهار جلد چاپ شده، و آن شرحیست بر شواهد شرح کافیۀ استرابادی. و نیز او راست ’شرح شواهد شافیه’ و ’حاشیه بر شرح قصیدۀ بانت سعاد’ تألیف ابن هشام. و ’شرح شواهد شرح تحفهالوردیه’ در نحو، که مخطوط است و به طبعنرسیده. (زرکلی ص 535 از خلاصهالاثر ج 2 ص 454 و 541)
جمع واژۀ حبل. (منتهی الارب). اسباب: انا رجل مسکین انقطعت بی الحبال، ای الأسباب، حبال السحر، ریسمانها که ساحران به شکل مار سازند: چون ندید او مار موسی را ثبات در حبال السحر پندارد حیات. مولوی. ، طنابها. رسنها: فی حبال فلان، ای مرتبطهبنکاحه کالمربوط بالحبال. (منتهی الارب) : حبل ایزد حیدر است او را بگیر وز فلان و بوفلان بگسل حبال. ناصرخسرو. - حبال الساق، بنهای ساق. پیهای ساق. (مهذب الاسماء). - ، ساق و رگهای نره. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ حَبْل. (منتهی الارب). اسباب: انا رجل مسکین انقطعت بی الحبال، ای الأسباب، حبال السحر، ریسمانها که ساحران به شکل مار سازند: چون ندید او مار موسی را ثبات در حبال السحر پندارد حیات. مولوی. ، طنابها. رسنها: فی حبال فلان، ای مرتبطهبنکاحه کالمربوط بالحبال. (منتهی الارب) : حبل ایزد حیدر است او را بگیر وز فلان و بوفلان بگسل حبال. ناصرخسرو. - حبال الساق، بنهای ساق. پیهای ساق. (مهذب الاسماء). - ، ساق و رگهای نره. (منتهی الارب)
یوسف پسر ابراهیم پسر مرزوق بن حمدان، مکنی به ابویعقوب صهیبی حبالی. وی به مرو شد و در آنجا بنزد ابومنصور محمد بن علی بن محمد مروزی فقه آموخت. او مردی قانع بود و ابوالقاسم حافظ گوید از وی حدیث شنودم. و شافعی مذهب بود و در آن هنگام که خوارزمشاه اقسر (ظ: اتسز) پسر محمد پسر انوشتکین در ربیع الاول سال 530 هجری قمری مرو را بگرفت، در آنجا کشته شد. (معجم البلدان) ج 3)
یوسف پسر ابراهیم پسر مرزوق بن حمدان، مکنی به ابویعقوب صهیبی حبالی. وی به مرو شد و در آنجا بنزد ابومنصور محمد بن علی بن محمد مروزی فقه آموخت. او مردی قانع بود و ابوالقاسم حافظ گوید از وی حدیث شنودم. و شافعی مذهب بود و در آن هنگام که خوارزمشاه اقسر (ظ: اتسز) پسر محمد پسر انوشتکین در ربیع الاول سال 530 هجری قمری مرو را بگرفت، در آنجا کشته شد. (معجم البلدان) ج 3)
دام. احبول. احبوله. (منتهی الارب). پای دام. (نصاب) (دستوراللغه) (منتهی الارب). دام صیاد. (منتهی الارب). دام داهول. (محمود بن عمر ربنجنی). و در بعض از لغت نامه ها:نوعی از دام. و در نسخه ای از مهذب الاسماء: دام آهو. و صاحب غیاث اللغات بنقل از منتخب، گوید: دام رسن. - در حبالۀ اسرگرفتار شدن، اسیر گردیدن: جمعی نامعدود در آن معرکه بفنا شد و ابوعلی بن بغر الحاجب و بکتکین فرغانی و ارسلان بیک و ابوعلی بن نوشتکین و لشکرستان ابن ابی جعفر الدیلمی با طائفه ای دیگر از مفارقت لشکر ابوعلی در حبالۀ اسر گرفتار شدند. (ترجمه تاریخ یمینی). - در حبالۀ اسلام درآمدن، در حبالۀ اسلام بسته شدن، مسلمانی پذیرفتن. مسلمان شدن: می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حبالۀ اسلام و استسلام بسته شود... (ترجمه تاریخ یمینی). ج، حبائل. - در حباله گرفتن،: دخترحسن بن حماد الاشعری ملقب به ابن میش را بخواست و در حباله گرفت. (تاریخ قم ص 210). - در حبالۀ نکاح بودن،: جواب بازداد که از دختران من در حبالۀ نکاحی است. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 401). - در حبالۀ نکاح درآوردن، بزنی گرفتن. نکاح کردن. بزنی کردن. گرفتن زنی را. تزویج کردن
دام. احبول. احبوله. (منتهی الارب). پای دام. (نصاب) (دستوراللغه) (منتهی الارب). دام صیاد. (منتهی الارب). دام داهول. (محمود بن عمر ربنجنی). و در بعض از لغت نامه ها:نوعی از دام. و در نسخه ای از مهذب الاسماء: دام آهو. و صاحب غیاث اللغات بنقل از منتخب، گوید: دام رسن. - در حبالۀ اسرگرفتار شدن، اسیر گردیدن: جمعی نامعدود در آن معرکه بفنا شد و ابوعلی بن بغر الحاجب و بکتکین فرغانی و ارسلان بیک و ابوعلی بن نوشتکین و لشکرستان ابن ابی جعفر الدیلمی با طائفه ای دیگر از مفارقت لشکر ابوعلی در حبالۀ اسر گرفتار شدند. (ترجمه تاریخ یمینی). - در حبالۀ اسلام درآمدن، در حبالۀ اسلام بسته شدن، مسلمانی پذیرفتن. مسلمان شدن: می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حبالۀ اسلام و استسلام بسته شود... (ترجمه تاریخ یمینی). ج، حبائل. - در حباله گرفتن،: دخترحسن بن حماد الاشعری ملقب به ابن میش را بخواست و در حباله گرفت. (تاریخ قم ص 210). - در حبالۀ نکاح بودن،: جواب بازداد که از دختران من در حبالۀ نکاحی است. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 401). - در حبالۀ نکاح درآوردن، بزنی گرفتن. نکاح کردن. بزنی کردن. گرفتن زنی را. تزویج کردن