- حبال
- پری، جمع حبل، رگ های نره، ستاک ها ساغ ها ریسمانگر ریسمانتاب ریسمانها رشته ها ریسمان تاب، ریسمان فروش
معنی حبال - جستجوی لغت در جدول جو
- حبال ((حِ))
- جمع حبل، ریسمان ها، رشته ها
- حبال
- حبل ها، چیزهایی که با آن چیزی را می بندند، بندها، ریسمان ها، رشته ها، رسن ها، آبستنی ها، جمع واژۀ حبل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع حبلی، زنان باردار
دام، جتک مرگ قید بند. یا حباله نکاح. قید ازدواج، دام
دام، قید، بند، حبالۀ نکاح مثلاً کنایه از قید زناشویی
آبستن کردن، پژمردگی
باربر، بارکش، ترابر
گمیزنده، روا
جمع ابل، اشتران جمع ابل شتران
خوشحال، تندرست، سعادتمند، مناسب الحال
فتیله پتیله جمع ذبال. زخم پهلو، جمع ذباله، پده ها پوده ها
شبان، شترچران، شتردار
کود کش، خاکروبه بر خاشه، اندک آنچه مورچه به دهان بردارد، چیز اندک شی قلیل
لاتینی تازی گشته پرمگ گونه ای کویک یامگ (نخل)، جمع سبله، خوشه ها بروت ها
جمع جبل، کوه ها جمع جبل کوهها
دامیار دامگستر، جادوگر
زکابفروش، ماهی زکاب (مرکب)
خشکیده استخوانی
جمع حبه، برزها تخمک ها جمع حبه
دوستی، عشق، محبوب بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
جمع حبل، پتیارها سختی ها زیرکان
کوتاه
کم گوشت نزار
اهریمن زنان جه ها (فواحش)،، جمع حبالی، جمع حبلی، زنان باردار جمع حباله دامها
جمع حباله دامها
جمع حب، دانه ها گویک ها گویه ها
سستی، ضعف
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
انقلاب و تغییر، گردش
باربر، بارکش کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی
دارواش از گیاهان شیرینک