جدول جو
جدول جو

معنی حباباء - جستجوی لغت در جدول جو

حباباء
(حَ)
نام یکی از هفت کوه موسوم به اکوام که مشرفند بر بطن الجریب. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابان
تصویر بابان
(دخترانه)
خانه پدری، نام عشیره ای در کردستان، نام منطقه ای در کردستان، لقب چند تن از احکام سلسله بابان، شکرالله بابان چهره معاصر ادبیات کرد (نگارش کردی: بابان)
فرهنگ نامهای ایرانی
(حِ)
جمع واژۀ حبار
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محاباه. حباء. (ناظم الاطباء). رجوع به محاباه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ملخ ماده. (منتهی الارب). ملخ پیاده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردی که بچسبد با تو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
احمق. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
جمع واژۀ طباب، جمع واژۀ طبابه
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمل طباقاء، شتر فرومانده از گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج). اشتر که گشن نکند. (مهذب الاسماء) ، رجل طباقاء، آنکه سخن بر وی بسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). گران زبان. (مهذب الاسماء) ، آنکه بپوشاند زن را بسینه جهت فربهی و گرانباری خود، مرد درمانده. مرد عاجز. مرد ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صبابه. رجوع به صبابه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
آبی است بنوجذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن حارث... را بالای غدیر صلب که کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خاک. تراب
لغت نامه دهخدا
(حُ بی یَ)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حبّور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
یاقوت از عمرانی روایت کند که حباران شهریست به شام. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
حبنطاه. حبنطاه. زن کوتاه کلان شکم و زشت. رجوع شود به حبنطی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حبوب
لغت نامه دهخدا
(خَ)
احمق. گول. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب) (متن اللغه) ، فحل بسیار گشنی. (متن اللغه) (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
غنیمت. (منتهی الارب) (معجم الوسیط) (تاج العروس). مالی که از خصم بدست آید، آنچه دشمن جا گذارد و دشمن دیگر بر آن دست یابد، خباسه. رجوع به کلمه ’خباسه’ شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ظَ)
حنظب. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به حنظب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
شتران که نگذارند حوض و چراگاه را
لغت نامه دهخدا
(بَءْ با)
دانشمند. (منتهی الارب). زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حباشه
لغت نامه دهخدا
خور گرد آفتاب پرست از جانوران بژمره چلپاسه (گویش گیلکی) پنیرک آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسباء
تصویر حسباء
جمع حسیب، والا گهران، شمارگران جمع حسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباقا
تصویر حباقا
سریانی شبدر خود رو شبدر وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدباء
تصویر حدباء
درخت خمیده و کار دشوار، سختی، زن کوژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقاء
تصویر عباقاء
خود چسبان کسی که خود را به دیگران می چسباند چسبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راباء
تصویر راباء
فزون شدن فزونی، گوالیدن گوالش (نشو و نما)، پرورش یافتن پروردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبابچه
تصویر حبابچه
حباب کوچک. یا حبابچه های ریوی. خانه های شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوبات
تصویر حبوبات
حبوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباماء
تصویر عباماء
گول (ابله احمق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصباء
تصویر حصباء
سنگریزه سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوبات
تصویر حبوبات
دانگیها
فرهنگ واژه فارسی سره