جدول جو
جدول جو

معنی حاکمون - جستجوی لغت در جدول جو

حاکمون
(کِ)
جمع واژۀ حاکم در حالت رفعی. حاکمین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاکمیت
تصویر حاکمیت
حاکم بودن، حکمرانی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز پرده دار شبیه جعبه که هنگام نواختن روی دست می گیرند و پره های آن را با انگشت فشار می دهند، آکوردئون
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
جمع واژۀ ظالم
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ حایک (در حالت رفعی). بافندگان. جولاهگان، دروغ بافان: طاهر گفت صدق ابویعقوب و کذب الحایکون و بدان آن خواست که کسی که چیزی نداند و اندرآن سخن گوید او جولاهه باشد. (تاریخ سیستان ص 276)
لغت نامه دهخدا
به اعتقاد مردمی از هند پیغمبر صاحب کتاب است و هیچکس بر اسرار اوواقف نیست و در ولادت و وجود او خرق عادات و خرافات بسیار گویند و کتاب او را نیز شاکمونی خوانند و بعضی گویند پیغمبر اهل ختاست، (برهان قاطع)، مؤلف انجمن آرا نویسد: نام مردی بود از شاهزادگان هندوستان و نام پدرش شدوذن و مادرش مهامایا و مولدش مهابد که شهری بود در هند، از جوانی بریاضت شاقه پرداخت تا کامل الذات شد از او کرامات و معجزات و معارج بسیار در کتب اهالی هندوستان نوشته اند، گویند او را کتابی است ابدرم نام و عقاید مخصوص بخود داشته است، وی بعد از پیغمبران اهل هند به پیغمبری معروف شده و مردم چین و تبت و ایغور و هندوستان به وی گرویدند و او را پیغمبری دانستند، در عهد افراسیاب و زاب بوده است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، این لغت مأخوذ از سانسکریت و نام بودا و نام کتاب وی باشد، (از ناظم الاطباء)، شهرستانی در ملل و نحل ص 270 نام او را شاکیمن ضبط کرده است، اما آنچه را از کتب لغت متقدم نقل کردیم بر اساسی نیست و مبنای تحقیقی و علمی ندارد، این کلمه لقب مؤسس مذهب بودایی است که تولدش میان سال 483- 478 قبل از میلاد در هند واقع شده و مذهبش تاکنون در هند و نیز در چین هست و وقتی تا خراسان ایران هم وسعت داشته است، نام پیغمبر هندی مذکور ’گوتمه’ بمعنی دارندۀ گاو بسیار و لقبش ’بوده’ بوده است، بمعنی دانا و لقب دیگرش ’شاکیه منی’ که به شاکمونی تحریف شده است، شاکیه نام خانوادگی او و منی بمعنی ولی است، (از فرهنگ نظام)، و نام وی سیدارته گوتمه و مشهور است به ساکیامونی (حکیم قبیلۀ ساکیا) یا ساکیاسینها (و دو نام اخیر نام خانوادگی او بوده) ولی گوتاما اسمی است مأخوذ از نام نژادی که خاندان وی بدان تعلق داشت، پدر او سوددنه و مادر وی مایادوی نام داشت، پدرش راجه بود و بر قبیلۀ ساکیا درکاپیله وستو جنوب غربی نپال در هند شمالی حکومت میکرد، و مادر بودا نیز دختر راجه بود و بنابراین بودا از طبقۀ نجبا و امراء است و او در حدود سال 650 قبل از میلاد (و بقول ویلیامز حدود 500 قبل از میلاد) متولد شد، وی مؤسس آیین بودایی است و این آیین مبتنی است بر اینکه: حیات رنج است و رنج از هوس زاید و ترک نفس تنها وسیلۀ رهایی از هوی و هوس است، کمال مطلوب بودایی عبارت است از وصول به نیروانا یا فنای کل، مرگ بودا در هشتادسالگی اتفاق افتاد، امروزه در حدود 500000000 تن در هند و بیرمانی و سراندیب و تبت و چین و ژاپن پیرو آیین بودایی هستند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، و نیز رجوع شود به بودا و ساکیامونی و ساکمونی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ راکع در حال رفع: الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون. (قرآن 55/5). الراکعون الساجدون الاّمرون بالمعروف. (قرآن 112/9). رجوع به راکع شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ عالم (در حالت رفع)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جمع واژۀ کاظم. (ناظم الاطباء). رجوع به کاظم شود
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
چون حاکمی. چون حاکم
لغت نامه دهخدا
به هندی اسم نوعی ارز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دوائی است خوشبو سفرجلی رنگ با قوت مجففه کمی منجمدکننده. (الفاظ الادویه ص 200). و صاحب مخزن الادویه آرد: شیخ الرئیس نوشته: دوائی است خوشبو و سفرجلی رنگ با قوت مجففه با حدت کمی و منجمدکننده شیر مانند انفحه و گل آن جهت قطع انفجار خون و سوختگی آتش مفید. مؤلف گوید: شاید این خود غالیون ویا قریب بدان باشد. - انتهی. رجوع به غالیون شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ راکب در حال رفع. رجوع به راکب شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
زنهارداده، امانت دار، معتمد علیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
سوی خردمند گرگ نیست امین
گر سوی تو گرگ نجس مأمون شد.
ناصرخسرو.
- مأمون به، یعنی ثقه و امین. (ناظم الاطباء).
، امن کرده شده و محفوظ. (ناظم الاطباء) : مسالک ممالک که از تغلب دزدان و تعدی قطاع طریق مهجور و مدروس مانده بود به حسن حراست و سیاست او مسلوک و مأمون گشته. (المعجم چ دانشگاه، ص 12) ، بی هراس و بی ترس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ابن هارون الرشید. وی هفتمین خلیفه از خلفای بنی عباسی است که پس از قتل برادرش امین در سال 198 هجری به خلافت رسید و در سال 218 وفات کرد. (از ناظم الاطباء). عبدالله پسر هارون ملقب به مأمون هفتمین خلیفه از خلفای عباسیان. از مادری ایرانی بود و در موقع مرگ پدر در خراسان اقامت داشت. ایرانیان مایل به شیعیان علوی که از ظلم و جور علی بن عیسی حاکم هارون بر خراسان و رفتارهای زشت خلیفه نسبت به آل علی سخت متنفر بودند دور مأمون را گرفتند و او را در مقابل امین که برگزیدۀ سران عرب و مردم بغداد بود تقویت کردند. مأمون به تدبیر و کفایت فضل بن سهل و به سرداری طاهر بن حسین ملقب به ذوالیمینین بر علی بن عیسی سردار سپاه امین به سال 195 هجری قمری غالب شد و در سال 198 بغداد پس از جنگی شدید به دست طاهر مسخر گردید و امین محبوس و سپس کشته شد و مأمون در همین سال 198 در مرو رسماً به خلافت برگزیده شد و فضل بن سهل را به وزارت خویش برگزید. بزرگان ایرانی از جمله آل سهل تمایل داشتند که مأمون یکی از علویان را به ولیعهدی خود انتخاب نماید و به همین جهت مأمون حضرت علی بن موسی کاظم را به احترام تمام از مدینه به بغداد خواست و ابتدا طاهر سردار مأمون با او به ولیعهدی بیعت نمود و خود خلیفه هم به سال 201 در خراسان آن حضرت را رسماً به این مقام معرفی کرد و به لقب رضا ملقب گردید. مردم بغداد از شنیدن اختیار یک تن علوی به ولیعهدی برآشفته ابراهیم بن المهدی را به خلافت برداشتند و مأمون ناچار آنچه را که درباب انتقال خلافت به آل علی گفته بودانکار کرد و به سال 202 به سوی بغداد روانه شد و پیش از عزیمت به بغداد دستور داد فضل بن سهل را در حمام کشتند و سال بعد از آن علی بن موسی الرضا (ع) را نیزدر طوس به قول مشهور مسموم نمود. مأمون در آخر سال 203 به بغداد وارد شد و مخالفان از شنیدن خبر ورود او به بغداد متوحش شده گریختند و خلافت دوبارۀ مأمون را مسلم شد. مأمون از جوانی بر اثر تربیتی که پیش ایرانیها یافته بود علاقۀ شدید به علم و حکمت داشت و در تمام دورۀ خلافت هر وقت مجال می یافت فضلا را به ترجمه کتب از یونانی و سریانی و پهلوی و هندی به عربی وا می داشت و دربار او مرکز اجتماع دانشمندان مذاهب مختلف و محل بحث و مناظرۀ ایشان بوده مأمون در سفر جهاد و به هنگام مراجعت از مصر در نزدیکی طرطوس پس از بیماری مختصری به سال 218 درگذشت. (از تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال). و رجوع به تاریخ اسلام تألیف دکتر فیاض صص 195-198 و تاریخ الخلفاء سیوطی صص 204-220 و ترجمه تاریخ یعقوبی ج 2 صص 460-494 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ ماکث. (ناظم الاطباء) : و نادوا یا مالک لیقض علینا ربک قال انکم ماکثون. (قرآن 77/43). و رجوع به ماکث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دوک راگوز ومارشال فرانسوی (1774-1852 میلادی) او حاکم ولایت ’ایلیرین’ بود و در پرتقال و لایپزیک جنگ کرد و در حوادث سال 1814 در شمار افراد ممتاز محسوب گردید. پس از آنکه متحدان، پاریس را اشغال کردند بطور محرمانه با آنان در نحوۀ کناره گیری ناپلئون از سلطنت و دیگر امور اجتناب ناپذیر موافقت کرد. او خاطرات خود را بصورت کتابی درآورد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حاسدین. جمع واژۀ حاسد: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء والحاسدین. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ حالق در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حاکمی. عمل حاکم.
- حق حاکمیت ملی، حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است، و به موجب آن باید ملتها بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ حاکم در حالت نصبی و جرّی. حاکمون.
- احکم الحاکمین، یکی از نامهای صفات خدای تعالی. استوارترین داوران. داورتر داوران. رجوع به احکم الحاکمین شود
لغت نامه دهخدا
نام دیهی است از ماوراءالنهر که جنگ امیر تیمور با قمرالدین در آنجا واقع گردید، رجوع به حبیب السیر ج 3 جزء 3 ص 134 شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
جمع واژۀ حاذر
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حافظین. جمع واژۀ حافظ، فرشتگان نگهبان و نویسندگان اعمال
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
محله ای وسیع به جانب شرقی واسطه و بدانجا بعض وقایع تاریخی بوده است. و آن منسوب به ساکنین آنجاست که حزام امتعه و باربران و باربندان واسط بوده اند. و در حزامون گنبدیست که گویند قبر محمد بن ابراهیم بن حسن بن علی بن ابی طالب است و قبر دیگری است که گویند قبر عزره بن هارون بن عمران است که نزد یهودو مسلمانان محترم و مزار میباشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو)
مارچوبه. (ناظم الاطباء). عودالحیه، به زبان هندی. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاسمون
تصویر یاسمون
پارسی تازی گشته یاسمین یاسمن از گیاهان یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی موسیقی پرده دار شبیه جعبه که بهنگام نواختن آنرا در دست گیرند و پرده های آنرا با انگشت فشار دهند قارمن قارمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارمون
تصویر قارمون
گارمون بنگرید به گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکفون
تصویر عاکفون
جمع عاکف، ماند گاران مزگت نشینان
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکار ستمگر مردم آزار جمع ظلام ظلمه ظالمون ظالمین، جمع ظالم، بنگرید به ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائمون
تصویر دائمون
دایمون یونانی همزاد، دیوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکمیت
تصویر حاکمیت
حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گارمون
تصویر گارمون
((مُ))
گارمن. گارمان. قارمون. قارمان، آلت موسیقی پرده دار شبیه جعبه که به هنگام نواختن آن را در دست گیرند و پرده های آن را با انگشت فشار دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاکمیت
تصویر حاکمیت
((کِ یَّ))
حاکم بودن، مسلط بودن، اعمالی که دولت ها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که به حفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند، ملی حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و به موجب آن ملت ها باید برسرنوشت خود حاکم باشند
فرهنگ فارسی معین