جدول جو
جدول جو

معنی حانذ - جستجوی لغت در جدول جو

حانذ
(نِ)
نعت فاعلی از حنذ. بریان کننده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حانی
تصویر حانی
(دخترانه و پسرانه)
میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
نام موضعی به نجد
لغت نامه دهخدا
پشت، آنجا از هر دو ران که دم بر وی افتد، پس ران مردم، (مهذب الاسماء)، حاذالمتن، موضع انداختن نمدزین برپشت ستور، خفیف الحاذ، قلیل المال، کم عیال، سبک دوش، حال، یقال هو خفیف الحاذ ای الحال، او سبک حال است، (مهذب الاسماء)، نام درختی است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تحناذ. بریان کردن گوسفند و مانند آن. (تاج المصادر بیهقی). بریان کردن گوسفند را در مغاکی و گذاشتن بالای آن سنگهای گرم تا خوب پخته شود. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بریان کردن گوسفند و مانند آن. (تاج المصادر زوزنی) ، مهمیز کردن و دوانیدن اسب را یک دو تک و بعد از آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداختن تا عرق کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بخوی آوردن اسب. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، سوختن آفتاب مسافررا و گداختن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوختن آفتاب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حنیذ. محنوذ. گوسپند و گوسالۀ بریان کرده شده یا گوسفند گرم که پس از بریان کردن هنوز آب از آن چکد. (از اقرب الموارد). رجوع به حنیذ شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نای گلو و مخرج آواز. (منتهی الارب). جای برآمدن صوت. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
شهریست به دیاربکر، در آنجا معدن آهن هست که به دیگر شهرها برند، ابوصالح عبدالصمدبن عبدالرحمان بن احمد بن عباس حنوی وابوالفرج احمد بن ابراهیم مرجی حنوی بدان منسوبند، (معجم البلدان)، حانی و سیلوان، شهری وسط است از اقلیم چهارم، حقوق دیوانیش صدوهفتادویک هزار دینار است، (نزههالقلوب ص 103)، و رجوع به تاریخ مغول ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به حانوت، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، صاحب حانوت، (اقرب الموارد)، منسوب به شهر حانی، و حنوی برخلاف قیاس است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از حنث. شکننده قسم. خلاف کننده قسم. شکننده سوگند. سوگندشکننده. سوگندشکن، زنهارخوار، خلف وعده کننده. خلف عهد کننده، مائل شده ازحق به باطل، مائل شده از باطل به حق.
- حانث گردانیدن کسی را، مائل گردانیدن از باطل به سوی حق یا از حق به باطل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از حنوط، احمر حانط، نیک سرخ. سخت سرخ. سرخ سرخ. سرخی سرخ. احمر قانی، ثمرۀ غضا، ادیم حانط، پوست سرخ رنگ، مرد باگندم. مرد با گندم بسیار، حانطالصره، خداوند صرۀ کلان. بسیاردرم، حانطالی ّ، دشمن است با من و کینه دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
موضعی به مغرب بیجناباد از نواحی مکران
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نیک سیاه. (منتهی الارب). سیاه سیاه. حالک. سیاهی سیاه. سخت سیاه
لغت نامه دهخدا
(حانْ نَ)
نعت فاعلی مؤنث از حنین، ناقه که از جدایی بچۀ خود بنالد، ناقه: ما له حانه و لا آنه، او را نه ناقه ونه گوسفند است، ای لا ناقه و لا شاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب خانه، دکان می. (منتهی الارب). دکان می فروش. (مهذب الاسماء). خانه خمّار. میخانه. (زمخشری). دکان خمار و غیر او. میکده. خراب گاه. دکان شراب. ج، حانات. (زمخشری) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آفتاب. (منتهی الارب). از نامهای خورشید است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حان ن)
نعت فاعلی از حنین. (منتهی الارب) ، آرزومند. (مهذب الاسماء) ، نیک طرب کننده و آرزومندشونده. (آنندراج) ، بشدّت گریه کننده از حزن، و شادی کننده از فرح
لغت نامه دهخدا
تصویری از حان
تصویر حان
فروشگاه میفروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانث
تصویر حانث
شکننده قسم، خلاف وعده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانک
تصویر حانک
سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافذ
تصویر حافذ
یار دوست، پیشیار (خدمتکار)، نوه، داماد، برادر زن، پدر زن
فرهنگ لغت هوشیار