جدول جو
جدول جو

معنی حان - جستجوی لغت در جدول جو

حان(حان ن)
نعت فاعلی از حنین. (منتهی الارب) ، آرزومند. (مهذب الاسماء) ، نیک طرب کننده و آرزومندشونده. (آنندراج) ، بشدّت گریه کننده از حزن، و شادی کننده از فرح
لغت نامه دهخدا
حان
فروشگاه میفروشی
تصویری از حان
تصویر حان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حانان
تصویر حانان
(پسرانه)
رحیم، نام یکی از دلاوران در زمان داوود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانون
تصویر حانون
(پسرانه)
صاحب نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانی
تصویر حانی
(دخترانه و پسرانه)
میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانیه
تصویر حانیه
(دخترانه)
مؤنث حانی، میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانوت
تصویر حانوت
دکان، مغازه
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ حانوت و حانه
لغت نامه دهخدا
ربر فرانسوا، متولد بسال 1715 و متوفی به سال 1757 میلادی کسی که باکارد به لوئی پانزدهم حمله کرد تا وی را نسبت به وظائفش آگاه کند، بهمین دلیل او را چهار شقه کردند
(دامین دووسته ژزف) مبلغ مذهبی بلژیکی متولد به سال 1840 و متوفی به سال 1889 م
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
نام سربازانی است که در تونس زیر دست بیگ انجام وظیفه می کنند، و وظایف ایشان مانند وظیفۀ ژاندارمری در ممالک دیگر است. ج، حوانب. (دزی ج 1 ص 239)
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ)
نعت فاعلی از حنق. (منتهی الارب). خشم گیرنده. کینه ورز. خشم گن. خشم گین. خشم گرفته. حنق. حنیق. کینه توز. کینه ور
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است به گیلان. (حدود العالم ص 87)
لغت نامه دهخدا
حانیه، حاناه، دکان می فروش، (منتهی الارب)، میخانه، خرابات، دکان، (کشف اللغات) (لطائف اللغات) (دهار) (غیاث اللغات) :
گفت بد موقوف این لت لوت من
آب حیوان برددر حانوت من،
مولوی،
که شبلی ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم بدوش،
سعدی (بوستان)،
دکان الخمار، یؤنث و یذکر و الخمار نفسه، (اقرب الموارد)، دکان شراب فروشی، مرد شراب فروش، کربک، کلبه، (مهذب الاسماء)، کربج، کربق، ج، حوانیت، (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)، ج، حوانی، و النسبه الیه حانی و حانوی، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تی ی)
منسوب به حانوت. کلبه دار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
محمد بن عمر حانوتی، ملقب به شمس الدین، فقیهی از حنفیان اهل قاهره (928-1010 هجری قمری)، او راست: اجابهالسائلین در فقه، فتاوی حانوتی، (الاعلام زرکلی ص 941 از فهرست کتاب خانه خدیوی)
لغت نامه دهخدا
صاحب اقلیم بزرگ، پسر سومین خشیارشا و جانشین او. وی در 465 قبل از میلاد بر تخت پادشاهی ایران نشست و او را درازدست لقب داده اند. این اسمها معمولاً معنی لغوی دارد اما دکتر جان ویلسن میگوید مقصود از این عبارت این است که این پادشاه صاحب یک اقلیم بزرگی بوده است. در اول او را وادار کردند که در بنای اورشلیم مخالفت کند (عزرا 4:7) ، اما بعد از مدتی اجازت داد (6:14). مترجمین قدیمی او را اشتباهاً گمان بردند که یک مجوسی کاذبی بود که میخواست ادعا کند که او اسمردیس برادر کامبزیای متوفی است که بجای او بمیزان هفت ماه سلطنت کرد. در سال هفتم سلطنتش (458 قبل از میلاد) ارتخششتا، از ارتاگزرس عورا را اجازت داد عده کثیری از اسراء را به اورشلیم مرجوع دارد تا هیکل را بنا کنند (عزرا 7:1 و 11 و 12 و 21 و 8:1) در سال هشتم سلطنت خود (445 قبل از میلاد) نحمیا را اجازت داد که اولین دفعه به اورشلیم برود و دیوار شهر را دوباره بنا کنند (نحمیا 2:1و غیره). در سی ودومین سال سلطنتش (433- 432 قبل از میلاد) بعد از آنکه نحمیا به ایران مراجعت کرد او را حاکم شهر جدید اورشلیم ساخت و بوطن خویش روانه کرد (13:6). ارتاگزرس در سنۀ 425 قبل از میلاد وفات کرد. (قاموس کتاب مقدس). معنی لغوی کلمه (در پارسی باستان: ارته خشثره) دارندۀ شهریاری مقدس است. رجوع به اردشیر شود، پشیمان شدن، درنشستن تیر به نشانه. (منتهی الارب) ، استوار شدن چیزی در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ثابت بودن بجائی، بخیلی کردن. (منتهی الارب). بخیل شدن
لغت نامه دهخدا
(نَ وی ی)
منسوب به حانه. می فروش. خراباتی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعت فاعلی مؤنث از حنو. مهربان، زنی که شوی نکند از مهربانی که با فرزند دارد. (منتهی الارب) ، گوسپند که خم دهد گردن خود را بدون علت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک طرب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحان به کسی، اشتیاق داشتن به وی. (از اقرب الموارد) : تحان الیه تحاناً، اشتاق. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از حنث. شکننده قسم. خلاف کننده قسم. شکننده سوگند. سوگندشکننده. سوگندشکن، زنهارخوار، خلف وعده کننده. خلف عهد کننده، مائل شده ازحق به باطل، مائل شده از باطل به حق.
- حانث گردانیدن کسی را، مائل گردانیدن از باطل به سوی حق یا از حق به باطل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب خانه، دکان می. (منتهی الارب). دکان می فروش. (مهذب الاسماء). خانه خمّار. میخانه. (زمخشری). دکان خمار و غیر او. میکده. خراب گاه. دکان شراب. ج، حانات. (زمخشری) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حانْ نَ)
نعت فاعلی مؤنث از حنین، ناقه که از جدایی بچۀ خود بنالد، ناقه: ما له حانه و لا آنه، او را نه ناقه ونه گوسفند است، ای لا ناقه و لا شاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نیک سیاه. (منتهی الارب). سیاه سیاه. حالک. سیاهی سیاه. سخت سیاه
لغت نامه دهخدا
(نِ)
موضعی به مغرب بیجناباد از نواحی مکران
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از حنوط، احمر حانط، نیک سرخ. سخت سرخ. سرخ سرخ. سرخی سرخ. احمر قانی، ثمرۀ غضا، ادیم حانط، پوست سرخ رنگ، مرد باگندم. مرد با گندم بسیار، حانطالصره، خداوند صرۀ کلان. بسیاردرم، حانطالی ّ، دشمن است با من و کینه دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از حنذ. بریان کننده
لغت نامه دهخدا
منسوب به حانوت، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، صاحب حانوت، (اقرب الموارد)، منسوب به شهر حانی، و حنوی برخلاف قیاس است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهریست به دیاربکر، در آنجا معدن آهن هست که به دیگر شهرها برند، ابوصالح عبدالصمدبن عبدالرحمان بن احمد بن عباس حنوی وابوالفرج احمد بن ابراهیم مرجی حنوی بدان منسوبند، (معجم البلدان)، حانی و سیلوان، شهری وسط است از اقلیم چهارم، حقوق دیوانیش صدوهفتادویک هزار دینار است، (نزههالقلوب ص 103)، و رجوع به تاریخ مغول ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حانیه
تصویر حانیه
می میفروشی میفروشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاناه
تصویر حاناه
می فروشی، کلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانقه
تصویر حانقه
خشم گیرنده، کینه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانوت
تصویر حانوت
محتوی، شامل، محیط مشتمل، گرداگرد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانث
تصویر حانث
شکننده قسم، خلاف وعده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانک
تصویر حانک
سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانوت
تصویر حانوت
دکان، میکده.جمع حوانیت
فرهنگ فارسی معین