جدول جو
جدول جو

معنی حافظیه - جستجوی لغت در جدول جو

حافظیه
(فِ ظی یَ)
نام مزار خواجه حافظ شیرازی در شیراز است. میر علی شیر نوائی درباره مولانا محمد معمائی صدراعظم بابر میرزا گوید: در ایام مکنت خود در شیراز بر سر تربت خواجه حافظ گنبد ساخت، و بابر میرزا را در آن گنبد ضیافت کرد، اما یکی از خوش طبعان شیراز بجانبی که نظر میرزا افتد این بیت نوشته بود:
اگرچه جملۀ اوقاف شهر غارت کرد
خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد.
میرزا خوانده و در آن باب بسیار مطایبه کردند و من این نقل را از خودش شنیده ام و با فقیر الفتی داشت. (ترجمه مجالس النفائس ص 37 و 211). فرصت شیرازی گوید: تکیۀ حافظیه در سمت شرقی شیراز است ولی چندان مسافتی با شهر ندارد و آن ازجملۀ تکایای معروفۀ عالم است. بنیادش نیز از مرحوم کریم خان است و آن دو طرف است، طرفی بسیار وسیع و باروح که اراضیش قبرستان است و در وسط آن قبور مزار خواجه واقع شده لوح مزارش سنگ مرمر بسیار بزرگی است که بعض اشعار او رابر آن نقر کرده اند، محجری از آهن دور آنست و بر آن مزار قبه ای نیست، اما طرف دیگر باغچه ایست که در آن اشجار بسیار و انواع اثمار است، و در میان دو طرف مذکور حجراتی است که به هر دو طرف مذکور درها باز میشودو در وسط حجره ها تالاری است ملوکانه و اساسی بزرگانه نیز دو طرفش گشاده و در آن چهار ستون از سنگ برپاست، در جلو آن تالار دریاچه ای است که از آب رکنابادش مجری است و آب انباری نیز در زاویۀ آنجاست، الحق تکیه ای به این نهاد و سرشت روضه ایست از روضه های بهشت. (آثارالعجم چ 1312 ص 469).
صاحب فارس نامه گوید: این تکیه از حضرت کریم خان زند است، سقف ایوان را بر چهار ستون یکپارچۀ سنگ پنج ذرعی از دو جانب گذاشته و از دو جانب ایوان هشت حجرۀ وسیع ساخته و تاکنون به آبادی تمام باقی است. (فارسنامۀ ناصری نسخۀ خطی). ادوارد براون گوید: آرامگاه حافظ در باغ زیبائی در شیراز واقع شده است که به حافظیه معروفست، و این مقبره را ابوالقاسم بابر تزیین کرد در وقتی که بسال 856 هجری قمری1452/ میلادی به شیراز آمد، ساختن آن مقبره را به مولانا محمد معمائی رجوع فرمود. در ازمنۀ اخیر آن مقبره را کریم خان زند که یکی از بهترین پادشاهان ایران بوده است، مرمت کرده بر زینت و جمال آن بیفزود، و سنگی هم که اکنون بر روی قبر حافظ قرار دارد به امر آن پادشاه از یک پارچه مرمر بسیار زیبا تراشیده شده و در آنجا نصب کرده اند، و بعضی ابیات این غزل بر آن منقوش است:
مژدۀ وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم.
مردم شیراز حافظیه را بسیار حرمت میدارند، هم آنان که آشنای آن آستانند و هم رندان صاحبدل که از اطراف جهان به شیراز می آیند همه آنجا را زیارتگاه خود میدانند و قبر شاعر را عده بسیاری از قبور دیگران که در عالم خاک شرافت مصاحبت جسمانی را با کالبد آن مرد روحانی آرزو کرده اند احاطه کرده است، و مصداق بیت او صورت تحقق حاصل کرده که میفرماید:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود.
(از سعدی تا جامی ص 332 و 333).
علی اصغر حکمت گوید: به سال 1310 هجری قمری بعضی از حکام خیراندیش شیراز را بخاطر گذشت که بنای قدیم حافظیه را که از عهد کریم خان زند ملقب به وکیل باقی مانده و رو بخرابی و کهنگی نهاده بود تعمیر و مرمت کنند، بنابراین عمارت مذکور را که عبارت بود از ایوانی دورو مشتمل بر چهار ستون سنگی بزرگ و یک ردیف حجرات، خراب کرده، درصدد ساختمان جدید برآمدند، متأسفانه حوادث روزگار مجال اتمام به ایشان نداد. و بسال 1313 هجری شمسی که به مناسبت ساختمان آرامگاه فردوسی طوسی در تمام مردم ایران جوش و جنبش خاصی نسبت به آثار بزرگان ادب بظهور رسیده بود، و همه متوجه احیای آثار گویندگان و تجلیل نام اساتید شعر بودند، خاطر صاحبدلان شیراز از خرابی آرامگاه حافظ محزون و غمین بود، و این بنده نیز که در این تأثر و تأسف با ایشان انباز بودم پیوسته با خود می اندیشیدم که چه شود اگر بنای مجللی چنانکه درخور شأن و منزلت خواجۀ شیراز است بر سر مزار او به یادگار ساخته شود که از اداءقدرشناسی نسبت به آن استاد بزرگ اشارتی باشد. در همان ایام مردی در یکی از اوراق منطبعۀ تهران به مقام مقدس لسان الغیب اسائۀ ادب کرده این بیت او را:
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
مورد انتقاد قرار داد. روزی جمعی برای تهیۀ سرمایۀ بنای بارگاه او انجمن کرده بودند، بسیار گفتند و شنیدند و نتیجه حاصل نشد. نویسندۀ این سطور به حکم علاقۀ هموطنی با خواجه بیشتر از دیگران دلگیر و محزون بودم. در آن نیمۀ شب بخاطر رسید که از دیوان خواجه فالی بگیرم، پس نیت کرده دیوان را گشودم، از عجایب همان بیت مذکور که مورد صحبت بود برآمد که: گر می فروش حاجت رندان روا کند... بر روح خواجه فاتحه خواندم. اندکی برنیامد که نیت برآورده شد. از وجوه برّ و منابع خیر سرمایه فراهم آمد و در سال 1314 هجری شمسی که هنوز این بنده بخدمت فرهنگ مشغول بود بنائی رفیع و گنبدی منیع بر سربنای آن آرامگاه آغاز گشت. و بی آنکه دیناری از صندوق دولت استعانت خواسته شود آن بنای ارجمند بسال 1316هجری شمسی پایان یافت، و بجای چهار ستون شانزده ستون بزرگ از سنگ محکم افراشته شد. و در سر قبر نیز گنبدی متین بر هشت پایۀ سنگی نصب گردید. و از اشعار خواجه غزلهائی انتخاب شد، و چون خواجه در حسن خط استاد خطاطان زمان بوده، یکی از استادان خطثلث نویس معاصر آنها را بهمان شیوه برنگاشت و بر روی کاشی های ظریف برآوردۀ در و دیوار را بدان زینت بخشید، و پس از سه سال خاتمه یافت، و اینک جایگاهی مجلل و بوستانی دلکش فراهم آمده که زیارتگاه اهل ذوق و کعبۀ صاحبدلان است. نقشۀ این بنا را مهندس گدار فرانسوی طرح و رسم کرد، و به اهتمام علی ریاضی رئیس فرهنگ فارس و معماران و سنگتراشان و کاشی کاران شیراز به محل اجرا گذارده شد. (از سعدی تا جامی صص 333-335 حاشیه). و رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاحظیه
تصویر جاحظیه
فرقه ای از معتزله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافعیه
تصویر شافعیه
شافعی، یکی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، ویژگی آنکه از این مذهب پیروی می کند، پیرو مذهب شافعی، شافعیه
فرهنگ فارسی عمید
قوه ای در انسان و بعضی حیوانات که مطالب و حوادث را به یاد نگه می دارد، استعداد ذهن برای به یاد آوردن مطالب و حوادث، قوۀ ذاکره، یاد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ یَ)
سطبر. ضخم و کلفت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
تثنیۀ حافظ، گرسنگی و برهنگی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، دو فرشتۀ راست و چپ مردم
لغت نامه دهخدا
(زِ می یَ)
گروهی از خوارج و از یاران حازم بن عاصم اند که با فرقۀ شعیبیه موافقت دارند و آورده اند که این گروه درباره امیرالمؤمنین علیه الصلوه والسلام متوقف میباشند و برأت از او را چون برأت از دیگران، تصریح نمیکنند. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مواقف). و رجوع بمفاتیح العلوم چ 1 مصر سنۀ 1349، ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ثی یَ)
موضعی است بجانب غربی بغداد. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثی یَ)
گروهی از فرقۀ اباضیه از یاران ابی الحارث الاباضی و آنان در امر قدر یعنی مخلوق بودن افعال بندگان و هم در استطاعت پیش از فعل، با اباضیه مخالف باشند و در باب قدر بر مذهب معتزله روند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و الملل والنحل شهرستانی و تعریفات جرجانی (ذیل: حارثیه) شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ریْ یَ)
قریه ای است در جانب رمله. و هانی بن کلثوم بن عبداﷲ در روزگار ولایت عمر بن عبدالعزیز در آن درگذشت. (معجم البلدان). رجوع به سافری شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حافظین. جمع واژۀ حافظ، فرشتگان نگهبان و نویسندگان اعمال
لغت نامه دهخدا
(فِ عی یَ)
نام ناحیتی است در عراق از ایالت دیوانیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ عی یَ)
شافعیان پیروان مذهب شافعی. پیروان امام شافعی. یکی از پنج فرقۀ اصحاب حدیث. (بیان الادیان). مذهب شافعی از بغداد و مصر، مراکز عمده تعلیم امام شافعی، نشر یافت و در قرون سوم و چهارم هجری پیروان بسیاری پیدا کرد، هر چند در بغداد که مرکزاهل رأی بود از همان ابتدا با وضع دشواری روبرو شد. در قرن چهارم مکه و مدینه مانند مصر از مراکز مهم شافعیه بشمار میرفت. از پایان قرن سوم شافعیه در شام تفوق قابل ملاحظه ای یافتند بوجهی که از زمان ابوزرعه (302 هجری قمری). پیوسته مسند قاضی دمشق در اشغال شافعیان بود. در زمان حیات مقدسی شغل قضا در شام، کرمان، بخارا و قسمت اعظم خراسان منحصر به شافعیان بود. (از دائره المعارف اسلامی). از کسانی که مذهب شافعی رادر مشرق ایران رواج دادند محمد بن علی قفال چاچی (متوفی 365 هجری قمری). است که طریقۀ شافعی را در ماورأالنهر و خراسان پراکند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 275 و 276). وی از طرفداران اعتزال و صاحب تألیفات بسیار در فقه و اصول است. ابن خلکان آرد که سلطان محمود برآیین حنفی بود و بعلم حدیث ولوعی داشت و در حضور او بحث در در احادیث و علم حدیث معمول بود و خود از احادیث استفسار میکرد و چون غالب احادیث را موافق مذهب شافعی یافت فقهای فریقین را در مرو گردآورد و از ایشان دلیل رجحان یکی از دو مذهب را بر دیگری خواستار شد و قرار بر آن نهادند که در خدمت او دو رکعت بر سنت حنفی بگذارند تا سلطان بنگرد و تفکر کند و هر یک را که بهتر یافت برگزیند. امام قفال مروزی شافعی عهده دار این امر شد و سلطان بعد از آن بمذهب شافعی گروید. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 244). بر رویهم در قرن چهارم و پنجم در چاچ و ایلاق و طوس و نسا و ابیورد و طراز و سواد بخارا و دندانقان و اسفراین و کرمان و بعضی بلاد دیگر شافعیه غلبه داشتند و در باقی بلاد مشرق غلبه با حنفیه بود معهذا در شهرهای دیگر مشرق هم شافعیه گاه دارای مشاغل مهم منبر و مسند قضا بودند و در غالب این بلاد و نیز در بلاد جبال بین پیروان این دو مذهب مهم عصبیاتی رخ میداد... در ری نیز علاوه بر مذهب شیعه مذهب حنفی و شافعی معمول بوده است. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 ص 275 و 276).
در قرن پنجم و ششم شافعیه در بغداد با حنبلیان در کوی و برزن شهر زد و خورد داشتند. در مصر، در عهد صلاح الدین ایوبی (564 هجری قمری). مذهب شافعی بار دیگر به مذهب متفوق تبدیل گردید و جای مذهب شیعه (اسمعیلی) را گرفت. (از دایره المعارف اسلامی) .در این دوره در ایران دو مذهب شافعی و حنفی بیش از همه مذاهب دیگر اهل سنت و بیشتر از تمام مذاهب اسلامی رواج داشت. مهمترین مراکز رواج این دو مذهب مشرق ایران بود که به قول نظام الملک مسلمانان آن پاکیزه و همه شافعی یا حنفی بوده اند... باری دو مذهب حنفی و شافعی مذهب حاکم عصر بود. سلاطین سلجوقی بر مذهب امام ابوحنیفه بودند و وزرای خود را نیز از میان حنفیان وشافعیان برمیگزیدند. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 ص 140 و 142). از کتاب طبقات الشافعیه سبکی و مؤلفات تاریخی دیگر بخوبی برمی آید که اکثر علمای بزرگ خراسان در قرن پنجم در اصول پیرو اشعری و در فروع تابع شافعی بوده اند. (از غزالی نامه ص 80). نیمۀ دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم تا آغاز قرن هفتم دورۀ تعصبات و شدت اختلافات مذهبی بشمار میرود واین اختلافات گاهی به زد و خوردها و فتنه هایی منجر میگشت. در اصفهان بین شافعیه و حنفیه که تحت ریاست آل خجند بوده اند نزاع و کشمکش و تعصب مستمر بود و در ری بین شافعیه و حنفیه و شیعه و در سایر بلاد عراق و خراسان هم از این نوع کشمکشهای مذهبی دائماً در جریان بود. (ایضاً از تاریخ ادبیات در ایران ج 2 ص 147). مخالفت شافعی و حنفی همچون دیگر خلافهای مذهبی همانطورکه گاه بسوء تدبیر کارداران مملکت و رؤسای مذهب شدت می یافت بحسن تدبیر و نیک اندیشی بزرگان یکچند می آرامید اما این چاره جوئیها در کندن ریشه فساد بی اثر و فتنه ها همچون آتش زیر خاکستر بود. (غزالی نامه ص 47) .در سال 465 هجری قمری غوغای شافعی و حنفی و اشعری و معتزلی در خراسان بالا گرفت و شافعیه که در اصول مذهب اشعری اند بی اندازه موهون شدند و اجامر و اوباش با پشتوانی عمیدالملک که حنفی مذهب بود و با شیعه عموماً و فرقۀ شافعی از اهل سنت خصوصاً سخت عداوت داشت و خاطر الب ارسلان را نسبت به این طوایف شورانیده بود، بجان شافعیه افتادند و در آزار و ایذاء این طایفه چیزی فروگذار نکردند و فقها و علمای این فرقه همچون ابوالمعالی جوینی و امام قشیری و امثال ایشان را از درس و خطابه بازداشتند. علما و بزرگان شافعیه هم بر ضد این کارها قیام کردند ابوسهل بن موفق ملقب به جمال الاسلام چندبار بدربار رفت و آمد و با عمیدالملک گفتگو کرد که این فتنه را بنشاند مفید نیفتاد. چهار تن از پیشوایان بزرگ شافعیه ابوسهل بن موفق و امام الحرمین (ابوالمعالی جوینی) قشیری و رئیس فراتی مأمور بنفی بلد شدند. غوغا بشوریدند و رئیس فراتی و قشیری را به استخفاف در حبس انداختند و امام الحرمین از راه کرمان به حجاز گریخت و چهار سال از وطن دور و مجاور حرمین بود. ابوسهل در نواحی نیشابور پنهان گشت و از باخرزجماعتی گرد کرد و برای استخلاص فراتی و قشیری به نیشابور حمله برد و با حاکم آنجا جنگ کرد و آن دو نفر بیش از یکماه در حبس بودند. (غزالی نامه حاشیۀ ص 47). پس از آنکه نوبت دولت به الب ارسلان رسید و خواجه نظام الملک زمام کارها را بدست گرفت و در صدد رتق و فتق امور برآمد امام الحرمین و سایر علما را دوباره بوطنشان برگردانید. (غزالی نامه ص 243). خواجه از علمای مذهب شافعی بجد نگاهداری و مدرسان بزرگ را از میان آنان انتخاب میکرد. وی نظامیۀ بغداد و با قرب احتمالات سایر نظامیه ها را نیز اختصاص به فرقۀ شافعیه داده بود. (از غزالی نامه ص 127 و 128). از روایت هندوشاه درتجارب السلف چنین برمی آید که خواجه در اینمورد تعصب فراوان داشت و بر اثر اصرار وی بود که بر سر در مدرسه محلۀ کران اصفهان که سلطان ملکشاه بنا کرده بودبا اینکه سلطان مذهب حنفی داشت نام امام ابوحنیفه مقدم بر امام شافعی نوشته نشد و قرار بر آن گرفت که بنویسند ’وقف علی اصحاب الامامین امامی الائمه صدری الاسلام’. (از تجارب السلف ص 277). در زمان سلطان سنجر نیز فتنه ای بین شافعیه و حنفیه اتفاق افتاد و از حنفیه در نیشابور هفتاد تن کشته شدند. (از اخبارالدوله السلجوقیه ص 125). بنا بقول نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی از بزرگان وعاظ و علمای مذهبی شیعه در ری و صاحب کتاب النقض که در قرن ششم هجری میزیسته است مردم بلاد آذربایجان تا به در روم و همدان و اصفهان و ساوه و قزوین و مانند آن همه در روزگار وی شافعی مذهب بوده اند. (از تاریخ ادبیات در ایران، تألیف دکتر صفا ج 2 ص 144 بنقل از کتاب النقض). در قرون اخیر یعنی سالهای پیش از سلسلۀ عثمانیان شافعیه بی چون و چرا در مرکز ممالک اسلامی مقام اول را کسب کردند.در عهد ابن جبیر امام جماعت در مکه امام شافعی بود.فقط در ابتدای قرن دهم در دورۀ سلاطین عثمانی حنفیان شافعیان را عقب راندند و شغل قضا از قسطنطنیه مرکزحکومت عثمانی همه جابه حنفیان واگذار شد. با شروع حکومت صفویه مذهب شافعی در آسیای مرکزی جای خود را به مذهب تشیع داد. با اینهمه مذهب شافعی در مصر و شام، حجاز عربستان جنوبی، بحرین، مجمع الجزایر مالزی، افریقای شرقی، داغستان و مناطقی چند در آسیای مرکزی مسلط است. (از دائره المعارف اسلامی)
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(فِ ضی یَ)
تأنیث رافضی. رجوع به رافضی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
جمع واژۀ محافظ (در حالت نصبی و جری). مردمان نگهبان. (ناظم الاطباء). رجوع به محافظه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ بَ)
پیوسته بودن بر کاری. حفاظ، باز داشتن از چیزهای ناروا. (منتهی الارب). حفاظ. (منتهی الارب) ، نگاهبانی کردن. (منتهی الارب) (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به محافظت شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
از مردم قریۀ سینان است. صفات حمیده و اخلاق پسندیده داشت و به انواع فضل و کمال آراسته بود. این رباعی از اوست:
افسوس که حسنت ای جفاجوی نماند
وآن خال سیاه عنبرین بوی نماند
در کوی تو خانه داشتم روزی چند
آن خانه خراب گشت و آن کوی نماند.
(ترجمه مجالس النفائس ص 144)
لغت نامه دهخدا
(تِ می یَ)
نام قریه ای و نخلستانی از آن آل ابی حفصه بیمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی ماهی است سیاه
لغت نامه دهخدا
(بِ طی یَ)
گروهی از معتزلۀ پیروان احمد پسر حابط که ازیاران نظام میباشند و آنان گویند جهان را دو آفریننده است یکی قدیم و آن خدای حقیقی است. و دیگری محدث و آن عیسی است که در روز جزا محاسبۀ بندگان با او باشد. و قول خدای تعالی: و جاء ربک والملک صفّا صفّا. (قرآن 22/89) مشعر بر این معنی است وهم مراد از این در آیت: الاّ ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام (قرآن 210/2) و نیز مقصود از حدیث خلق الله آدم علی صورته. و خبر یضع الجبار قدمه فی النار. و انما سمی المسیح لانه ذرع الاجسام و احدثها. آمدی گوید: این گروه کفار و مشرک باشند و چه نیکو نامی آمدی بر آنها نهاده است
لغت نامه دهخدا
(فِ ظَ)
تثنیۀ حافظ. دو فرشتۀ راست و چپ مردم. قعیدان
لغت نامه دهخدا
(فِ ظَ)
نام یکی از اصنام قوم عاد است. کسانی که عزم سفر داشتند در ازمنۀ قدیم از این صنم استمداد همت می کردند. (قاموس الاعلام ترکی).
لغت نامه دهخدا
(فِ ظَ)
تأنیث حافظ، قوه حافظه، مقابل قوه ذاکره. نیروئی است که (بقول قدما) جای آن تجویف اخیر دماغ است، و کار آن نگاهداری چیزهائیست که نیروی واهمه آنرا درک کند از امور جزئیّه، پس حافظه خزانۀوهم است مانند خیال برای حس مشترک. (تعریفات جرجانی ص 55). حافظه نزد حکما نیروئیست که نگاه میدارد آنچه را که قوه وهمیه از معانی ادراک میکند و در موقع، مدرکات خود را بیاد می آورد و به این مناسبت آنرا ذاکره نیز نامیده اند. و جایگاه آن بطن اخیر از دماغ است. (کذا فی بحرالجواهر). و آن نیروئیست که جایگاه آن تجویف اخیر از دماغ میباشد، و وظیفۀ آن نگاهداری مدرکات وهم از معانی جزئیّه باشد. و در حقیقت حافظه خزانه دار وهم است، مانند خیال مر حس ّ مشترک را، چنانکه در اصطلاح سید جرجانی گفته. و در لفظ حواس شرح آن بیان شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). قوه ای که دانسته ها و حس شده ها و درک کرده ها را بیاد دارد. قوه ای که گذشته و غائب را در خاطر نگاه دارد. قوه ایست در آدمی که اثرات گذشته را در خاطر نگاه دارد. مقابل ذاکره. یاد. یاده. (برهان قاطع).
- امثال:
دروغ گو کم حافظه است.
و خزانه مدرک المعنی هو القوه التی تسمی الحافظه و معدنها مؤخرالدماغ و لذلک اذا وقع هناک آفه وقع الفساد فیما یختص بحفظ هذه المعانی و هذه القوه تسمی ایضاً متذکره. فیکون حافظه لصیانتها ما فیها و متذکره لسرعه استعدادها لاستثباتها و التصور بها مستعیده ایاه اذا فقدت و ذلک اذا اقبل الوهم بقوته المتخیله فجعل یعرض واحداً واحداً من الصور الموجوده فی الخیال لیکون کأنه یشاهد الامور التی هذه صورها فاذا عرض له الصوره التی ادرک معها المعنی الذی بطل، لاح له المعنی کما لاح من خارج و استثبته القوه الحافظه فی نفسها. (شفاء ابن سینا چ مطبعۀ دارالفنون 1303 هجری قمری جزو 2 ص 334).
استعداد ذهن برای نگاهداری گذشته و بازشناسی آن حافظه خوانده میشود. امور منسوب به حافظه دو دسته است: یک دسته آنها که معرفت بتاریخ زندگی هر کس را بخود او میدهد، یعنی از وقایع گذشتۀ زندگی آگاهش میسازد، مانند شرح قضیه ای که روز پیش یا دو سال قبل یا در دوران کودکی برای شخص روی داده و مربوط به حافظۀ اوست. دستۀ دیگر اموری که آثار گذشته است بی آنکه خود گذشته باشد، مانند: الف - قطعۀ نظم یا نثر که درنتیجۀ تکرار حفظ شده است و شخص میتواند آنرا ازبر بخواند اما لحظات عمر خود را که قطعۀ مزبور در آن لحظات از بر شده است بیاد ندارد. ب - افکار و عقاید و احکام و براهینی که در اثر انتباه و تکرار ملکۀما شده و میتوانیم هنگام لزوم بکار بسته مورد استفاده قرار دهیم لیکن نمیدانیم آنها را کی و چگونه به ذهن خود سپرده ایم. ج - آنچه توسط حواس ظاهره (خاصه باصره) در گذشته ادراک شده بعد در نظر نفس مجسم میگردد، مانند فلان عمارت یا قیافۀ فلان شخص یا فلان آهنگ موسیقی... که چندی پیش دیده یا شنیده شده و اینک بتصور می آید.
اندکی دقت معلوم میدارد که دستۀ دوم از کیفیات سابق الذکر دارای صفات اصلی امور عادی میباشد، زیرا بواسطۀ تمرین و تکرار در ذهن رسوخ یافته و در واقع عبارت است از استعداد شخص به تکرار فعل گذشته، بنابراین صحیحتر خواهد بود که آنها را نوعی از عادات نفسانی محسوب بداریم و هنگامی که سخن از حافظه است فقط به امور دستۀ اول توجه کنیم. لیکن از آنجا که تاکنون به پیروی از اصطلاح عامه هر دو دسته از امور را منسوب به حافظه میدانسته اندما هم آنها را تحت همین عنوان مورد بحث و تحقیق قرار میدهیم.
تاریخچۀ تذکار: یاد یا تذکار را اگر مورد بررسی و تحقیق قرار دهیم متضمن پنج مرحله خواهیم یافت، به عبارت دیگر از آن دمی که چیزی ذهن را عارض میشود تا آن لحظه که آن چیز دوباره به قسمت روشن ذهن می آید پنج عمل انجام میشود از این قرار: 1- فراگیری. 2- نگاهداری. 3- یادآوری. 4- بازشناسی. 5- جایگزینی. زیرا اولاًچیزی ادراک میشود، ثانیاً از خود اثری باقی میگذارد، ثالثاً آن اثر در موقع مقتضی صورت امر گذشته را بیاد می آورد، رابعاً این صورت از دیگر صورتهای ذهنی مانند احساسات و ادراکات فعلی و خیالهای واهی تمیز داده میشود، خامساً امر بخاطرآمده ممکن است در عرصۀ گذشته در جای معین خود قرار گیرد. تذکار همیشه کامل نیست بلکه آنچه بخاطر می آید غالباً مرحلۀ پنجم را ندارد. یادی که متضمن هر پنج مرحله باشد تذکار صریح کامل خواهد بود، یادهائی که به مرحلۀ پنجم نمیرسد فقط تذکارات صریح هست. و آنها که از مرحلۀ چهارم نیز نمی گذرد تذکاراتی باشند ناقص و مبهم. اینک به توضیح هریک از مراحل پنجگانه می پردازیم:
1- 2- فراگیری و نگاهداری (تحصیل و حفظ) : تحصیل و فراگیری آنست که صورتی در ذیل ادراک حسی یا توأم با ادراک حسی امری، از آن امر در ذهن پیدا شود. باقی ماندن این نقش یا صورت را هم حفظ یا نگاهداری مینامیم. اهمیت این دو مرحلۀ نخست واضح است، چه بدیهی است تا چیزی ذهن را عارض نشود و تا آن چیز اثری از خود باقی نگذارد نمیتواند بعدها احیاء گردیده بخاطر آید. درباره چگونگی باقی ماندن اثر، بعضی از دانشمندان این عقیده را دارند که هرچه وارد ذهن میشود در آنجا بالضروره اثر میگذارد، یا به عبارت دیگر فراموشی مطلق وجود ندارد. در تأیید این قول شهادت اشخاصی آورده شده که از خطر مرگ رهائی یافته نقل کرده اند که در لحظه ای که آنرا دم آخر میدانستند زندگی گذشته را مانند سینماتوگراف از صفحۀ خاطر گذرانده پاره ای وقایع و حوادث دوران کودکی را بیاد آورده اند که از ذهن خود محوشده میپنداشتند. ملاحظۀ بعضی از مردمان سالخورده که از دوران جوانی خود جزئیات بکلی فراموش شده را بیاد آورده نقل میکنند و برخی مردمان مریض که قطعاتی از نظم یانثر (که از آنها اثری در ذهن خود باقیمانده فرض نمیکردند) از بر میخوانند، نیز در اثبات نظر فوق ذکر گردیده است. لیکن از این نمونه ها و مثالها که بگذریم هیچ دلیل دیگری، خاصه دلیلی که جنبۀ علمی داشته باشد، در دست نیست که ضروری بودن حفظ کلیۀ آثاری که ذهن را عارض شده اند برساند. نظر فوق را اگر اندکی تخفیف دهیم و بصورت ذیل درآوریم مورد قبول عموم حکما خواهدبود: هرچه نفس را عارض میشود خواه ادراک باشد یا انفعال یا فعل، شاید اثری از خود باقی بگذارد. این اثرگذاری و حفظ شدن کیفیات بر طبق اصول و تحت شرایطی صورت میگیرد که میتوان آن را قوانین حفظ خواند و شکی نیست که هر اندازه بیشتر رعایت شود رسوخ امور مربوط در ذهن و دوام آنها بیشتر خواهد بود. اما درباره توجیه حفظ یعنی بیان ماهیت و محل اثری که از گذشته باقی میماند یا به عبارت ساده تر توضیح اینکه این اثر چیست و در کجا گذارده میشود بحث های مفصلی شده است که اندکی پائین تر به مجملی از آن اشاره خواهیم کرد.
3- یادآوری یا تذکر: اموری که حفظ یا نگاهداری شده گاهی از قسمت تاریک نفس بیرون آمده زیر نظر وجدان قرار میگیرد، این مرحله را تذکر یا یادآوری مینامیم. تذکر بر دو گونه است، یا ارتجالی است یا ارادی. تذکر ارتجالی آنست که امری بواسطۀ بستگی به اموری دیگر، بی آنکه برای یافتن آن از شخص اراده و کوششی سر بزند بخودی خود پیدا می شود مانند همه حرکات عادی و انتقالهای ذهن از حالت و فکری به حالت و فکری دیگر. هر قدر این ارتباط و بستگی بیشتر باشد عمل تذکر سریعتر انجام خواهد گرفت. اینگونه تذکر تابع قوانین تداعی معانی است و در واقع با آن فرقی ندارد. تذکر ارادی مستلزم دخالت اراده و تأمل است، مثلاً وقتی کلمه فراموش شده ای را در ذهن جستجو میکنیم یا میخواهیم بو یا طعم غذائی را بخاطر آوریم یا نزد طبیب که میرویم ساعی هستیم علامات و مشخصات ناخوشی خود را آنچنان که به ذهن سپرده ایم برایش شرح دهیم با تذکر ارادی سر و کار داریم. ’ویلیم جیمز’ برای نشان دادن عمل ذهن هنگامی که چیز فراموش شده ای را تعقیب میکند بیان مشهوری دارد، این حکیم امر فراموش شده را به چاله ای مانند کرده است که ناگهان در صحنۀ نفس پدیدار میگردد، در این موقع ذهن بجستجوی چیزی برمی آید که بتواند آن چاله را پر کند و در این راه سعی بلیغ بخرج میدهد. دراینجا دو نکته هست که نباید از نظر دور داشت، یکی اینکه دخالت اراده در تذکر این نیست که نفسانیات فراموش شده را احیاء کرده بصورت تذکار درآورد، بلکه این است که بطور غیرمستقیم به یادآوری مطلب مدد کرده موجبات حواس پرتی را دور میکند و انتباه را بکار میاندازدو میان افکار بجای روابط سطحی مناسبات معقول منطقی برقرار میسازد و جستجوی ذهن را در راهی که بیشتر امید توفیق میرود هدایت می کند. گاهی مجاهدات ذهن نتیجۀمطلوبه را حاصل نمیکند و آن غالباً برای اینست که ذهن خسته و فرسوده گردیده یا آنکه قدم در راه غلط گذاشته و در آن سماجت بخرج میدهد. در اینگونه موارد بهتر خواهد بود که در کار فعلی ذهن وقفه قائل شده بگذاریم اندکی استراحت کند یا بکارهای دیگر مشغول شود، تااینکه بعد بهتر بتواند منظور را تعقیب کند.
نکتۀ دوم اینست که در تذکر ارادی نفس فقط بجستجو نمی پردازد بلکه ایجاد هم میکند، زیرا امر گذشته را مانند شیشۀ عکاسی عیناً نگاهداری نکرده و ارائه نمیدهد بلکه از آن مختصر اثری نگاه داشته به هنگام تذکر آنرا مایۀ تذکار قرار میدهد وگذشته را در واقع از نو میسازد. برای هر کس به تجربه ثابت شده که بسیاری از امور گذشته وقتی بیاد می آیدعین گذشته نیست بلکه خواهی نخواهی در آن تصرفاتی بعمل آمده است.
4- بازشناسی یا تشخیص: اختصاصی ترین عمل حافظه بازشناسی یعنی تشخیص این نکته است که امر بخاطرآمده تعلق به گذشته داشته، نه ادراک فعلی است، نه خیال واهی. این بازشناسی به سه وجه صورت میگیرد: عملی، حسی و عقلی.
الف - بازشناسی عملی، عبارتست از آگاهی شخص به مصرف اشیاء. شخص چیزی را که می بیند بازمیشناسد برای اینکه آنرا میتواند بکار بزند و در مقابل آن، حرکات مناسب از خود نشان میدهد، چنانکه روی صندلی می نشیند، با قاشق غذا میخورد، لباس را می پوشد.
ب - بازشناسی حسی، در صورتی است که شخص در برابر امری حس کند که سابقاً هم ادراکش کرده است، مثلاً برؤیت کسی یا چیزی یا بشنیدن نغمه و آهنگی احساس کند که آنرا دیده یا شنیده است، درپی همین احساس مبهم است که معمولاً کوشش میکنیم به اینکه یادهای غیرصریح و ناقص خود را صریح و کامل کنیم، یعنی به نفسانیات گذشته ای که این تذکارات مبهم پرتوی از آنهاست دوباره دست بیابیم. ویلیم جیمز در بیان بازشناسی حسی میگوید: تذکار همراه خود ادراکی مبهم از نفسانیات مختلفی که در موارد پیشین ملازمش بوده می آورد، این نفسانیات که تذکار مزبور را هاله مانند احاطه کرده و بر طبق اصل کلی مجاورت یکدیگر را بیدار می کنند ذهن را وادار میکند به اینکه کیفیت ملحوظ را متعلق بگذشته، یعنی تذکار تشخیص بدهد.
ج - بازشناسی عقلی، هنگامی است که نفسانیات مختلفی که محیط برتذکار است به اندازۀ کافی صراحت پیدا کند و درنتیجۀ آن صراحت، شخص حالت فعلی ذهن خود را قطعاً منسوب به گذشته بداند، یعنی آن را با ادراکات فعلی و خیالات واهی فرق بگذارد. امتیاز تذکار و ادراک فعلی به این دلیل صورت میگیرد که اولاً شدت و صراحت تذکار همیشه کمتر از ادراک فعلی است (مگر در مورد توهم که برعکس است) و ثانیاً عقل حکم میکند به اینکه نمیتوان برای این دو حالت نفس یک عنوان قائل شد، مثلاً کسی که در دفتر کار خود نشسته آنرا می بیند (ادراک فعلی) و ضمناًمنظرۀ بندر و دریا را بیاد می آورد (تذکار) ، میداندکه نمیتواند در آن واحد هم در دفتر کار خود باشد هم در کنار دریا، پس ناچار یکی از این دو حالت نفسانی را به گذشته نسبت خواهد داد، خاصه که سایر مشهودات حسی او - منظرۀ حیاط، صدای خادم و خادمه - به این امتیاز مدد میکند و میرساند که در بندر نیست و منظرۀ دریا تذکار است نه ادراک فعلی، اما تشخیص تذکار از خیال واهی برای آنست که ذهن تذکار را صورت حقیقی امر گذشته می پندارد و خود را ذیحق در تغییر آن نمیداند، در صورتی که خیال واهی را چون خودش ساخته و پرداخته است میتواند مورد هر گونه دخل و تصرفی قرار دهد، چنانکه مثلاً عمارت پنج طبقۀ موهومی را که با فلان خصوصیات تصور کرده است بیست یا صد... طبقه ای فرض کرده با خصوصیاتی دیگر بنظر می آورد.
5- جای گزینی یا تحدید در گذشته: بازشناسی تذکار به درجه ای از صراحت که رسید جای آن تذکار خودبخود در زمان گذشته تعیین میگردد. بدیهی است که بسیاری از یادهای ما به این مرحله نمیرسد و احتیاجی هم نیست که برسد، لیکن هرگاه این نیازمندی پیدا شود ذهن برای حصول منظور سلسلۀ تذکارات خود را از زمان حال به ماقبل سان می بیند تا به خاطره های دیگری برسد که تذکار منظور به مناسبتی با آنهابستگی دارد، مثلاً شما مسافرتی به اصفهان کرده اید و احتیاج دارید تاریخ آنرا بدانید. نظر ذهن شما از زمان حال به ماقبل متوجه شده سعی میکند صفحۀ کاملی از زندگی گذشته را که عمل مسافرت در آن جای دارد، احیاءنماید، ازجملۀ خصوصیاتی که در این ضمن بنظرتان میرسد این است که یکی از همراهان شما پوستینی در بر داشت و شما غبطه می خوردید چرا مثل او نکرده و چنین لباسی گرم با خود برنداشته اید. این فقره شما را منتقل میکند به اینکه مسافرت مزبور در فصل زمستان صورت گرفته، دیگر اینکه بیاد می آورید که در اصفهان فلان شخص را ملاقات کردید و میدانید که او دو سال و نیم پیش فوت شده است، پس مسافرت اصفهان پیش از فوت او بوده... باری، بر همین سیاق تفحص خود را تعقیب میکنید تا تاریخ مسافرت را پیدا کنید. در کیفیت جای گزینی در گذشته که مرحلۀ آخر تذکار است، تن میگوید ’ما مواقع را در زمان همانگونه تعیین میکنیم که مواضع را در مکان، یعنی نقطه ای را مبداء قرار داده مواقع و مواضع مزبور را به آن نقطه نسبت میدهیم. در مورد زمان، این نقطۀ مبداء برای هر کس عبارتست از حالت فعلی و حاضر او’. در تکمیل بیان تن باید گفت که علاوه بر این مبداء که نخستین نقطۀ اتکاء ذهن است، نقاط اتکاء دیگری هم هست که تجسسات آن را آسان میکند و هر یک از آنها دورۀ کم و بیش درازی از زندگی گذشتۀ شخص را خلاصه می کند و جایگزینی امور در زمان گذشته بوسیلۀ انتساب به آن نقاط اتکاء صورت میگیرد. این نقاط اتکاء بر سه گونه است: الف - وقایع مهم زندگی شخصی از قبیل ناخوشی سخت، زناشوئی، مرگ یکی از بستگان و نظائر آن. مثلاً میخواهید بدانید فلان کتاب را کی ابتیاع کرده اید، میگوئید همان روزی بود که به مجلس عروسی یا عزای فلانی میرفتم. یا فلان کس را کی برای نخستین بار ملاقات کردید، میگوئید هنگامی بود که از مرض حصبه بستری بودم و به عیادتم آمده بود. نقص اینگونه از جایگزینی آنست که شخصی و فردی است و مفهوم همه کس واقع نمیشود. ب - وقایع اجتماعی مانند اعلان مشروطیت در ایران، الغاء کاپیتولاسیون، اعلام آزادی زنان ایرانی، که معلوم گروهی از مردمان میباشد ولی عامۀ ناس از آن آگاهی ندارند. ج - حوادث فلکی، که بهترین نمونۀ آن مواضع مختلف آفتاب و فصول چهارگانه سال است و آن معروف همه مردمان میباشد. اینگونه از نقاط اتکاء است که منشاء سنوات تاریخی شده است.
بیان علمی حافظه: حفظ یا نگاهداری کیفیات را در نفس سابقاً به انواع مختلف توجیه میکردند، دکارت آنها را به تاهائی مانند مینمود که بر کاغذ گذارده شود و میگفت عبور نفوس حیوانی از روی این تاها - که در قلمرو ذهن حکم جاده های مرتسم را دارند - امور گذشته را احیاء می کند. بعضی دیگر از حکما قائل به یک نوع تلألؤهای ذهنی شده گفتند هر امری که نفس را عارض میشود آنرا مانند مشعلی فروزان منور میسازد و اثر این روشنائی و تلألؤ مدتها در نفس باقی میماند. این توجیهات و نظائر آنها اگرچه ماهرانه و لطیف است لیکن این نقص بزرگ را دارد که تکیۀ آنها بر دلائل علمی نبود. نظریۀ بدنی (فیزیولوژیک) در مائۀ گذشته توسعۀ بسیار علم وظایف الاعضاء و تحقیقات راجع به مراکز عصبی و عمل آنها نظریۀ کلی تقسیم مغز را به بطن هائی که هر کدام مرکز دسته ای از نفسانیات باشد، رونقی تازه بخشید و در موضوع مخصوص حفظ امور در ذهن دانشمندانی نظیر شارکو و ریبو این نظر را اعلام و تبلیغکردند که اثراتی که باقی میماند منحصراً بشکل تغییرات بدنی میباشد، به عبارت دیگر حافظه کاملاً مربوط و وابستۀ به مغز بوده و هر یک از احساسات و افکار - در برابر خود سلولهای متمایز مغزی خواهد داشت که مانند شیشۀ عکاسی از آن متأثر گردیده و این اثر را برای آینده نگاهداری می کند - ریبو، شمارۀ سلولهای مغز را به ششصد میلیون تخمین میکرد و آنها را برای نگاهداری آثار تمام حالاتی که در مدت یک عمر عادی بشری ذهن شخص را عارض میشود کافی میدانست، بخصوص که برای هر سلولی این توانائی را قائل بود که بتواند در ترکیبات مختلف وارد شود. مهمترین دلیلی که در تأیید این نظریه آورده شده است اینست که بعضی امراض مغز فراموشیهای معینی را نتیجه میدهند، از آن جمله جراحت یا نقص دومین چین خوردگی قسمت مؤخر نیم کرۀ چپ، کوری ذهنی، و جراحت یا نقص نخستین چین خوردگی قسمت جبینی نیمکرۀ چپ، کری ذهنی را باعث میشود.
انتقاد نظریۀ بدنی، اصلاح و تکمیل آن: اگر نظریۀ فوق صحیح می بود یعنی اگر سلولهائی که بکار ادراک احساسات سمعی و بصری میروند همانهائی باشند که آن احساسات را حفظ و نگاهداری میکنند، لازم می آمد که کوری و کری ذهنی که علتشان اختلال آن سلولها است همواره با کوری و کری معمولی همراه باشند در صورتی که چنین نیست و کسانی که دچار کوری و کری ذهنی هستند بخوبی می بینند یا می شنوند فقط معنی مبصرات یا مسموعات خود را نمی فهمند. از این گذشته معاینه و تشریح مغز بعضی اشخاص که دچار مرض فراموشی کلی شده اند هیچ جراحت معینی را نشان نداده است. مراد از این انتقاد فقط مدلل داشتن این نکته است که حافظه علاوه بر مقدمات و موجبات بدنی، مقدمات و موجبات دیگری هم دارد والاّ در اساس نظریۀ فوق چون و چرائی نیست و تازه ترین تحقیقات علمی هر روز نشان میدهد که تذکارات دارای زمینۀ بدنی هستند و با مراکز عصبی خاصه با مغز مناسبات بسیار نزدیک دارد. ایراد بزرگی که بر نظریۀ شارکو و ریبو و پیروان آنها وارد است این است که پایۀ تذکار را روی تغییر یک یا چند سلول معین گذاشته و پنداشته اند که صور ذهنی مانند کلیشه های عکاسی، پهلوی یکدیگر در مغز جای میگیرد (و به همین جهت صفت ’راکد’ بنظریۀ آنها داده شده است) ، در صورتی که کوچکترین امر نفسانی چندین هزار سلول منطقۀ مربوط را به حرکت می آورد و همین سلولها در ترکیبات دیگر نیز وارد میشوند. مثلاً ناچیزترین احساس بصری تمام منطقۀ بصری را که مرکب از هزاران سلول است تکان میدهد وناچیزترین احساس بصری دیگر همین عناصر را به وجهی دیگر بکار می اندازد - عیناً مانند بسیاری اصوات مرکب هم آهنگ که مثلاً روی پیانونواخته شود. حالا چنانچه این نکته را در نظر گیریم که هر احساسی در قلمرو سایر حواس انعکاسی می بخشد، بعلاوه دارای جنبۀ انفعالی میباشد و تعبیر هم می شود (یعنی بر زبان می آید) آن وقت ملتفت خواهیم شد که چرا جراحتهای محلی مغز در عین اینکه حافظه را متزلزل میسازد نمیتواند آنرا بکلی از میان ببرد و این جراحات بر تذکارات سست بنیان، یعنی بر آنهائی که تازه هستی یافته و کمتر تکرار شده و با سایر نفسانیات بستگی کمتری دارد لطمه میزند، لیکن نمیتواند در دیگران تأثیر مهمی ببخشد، نظریۀ بدنی که بصورت فوق درآید صفت ’راکد’ را از دست داده تحریکی خوانده میشود.
امراض حافظه: حافظه را در صورتی مریض میخوانند که یا دچار ضعف و سستی شده باشد یا آنکه از خود حدّت و شدّت غیرطبیعی نشان دهد. فراموشیهای غیرطبیعی درنتیجۀ ضعف حافظه پیدا میشود.
فراموشی طبیعی و لزوم آن: باید دانست که فراموشی بردو گونه است، یا طبیعی است یا غیرطبیعی و آنها با هم فرق کلی دارند. فراموشی طبیعی برای ذهن از ضروریات اولیه بشمار میرود زیرا اگر نفس قادر نبود به اینکه قسمتی از جریانات و حالات خود را بطور موقت یا دائم مورد غفلت قرار دهد همواره در زیر بار متراکم کیفیات کلی و جزئی بیشمار و پیچیده و مغشوش بسر میبرد و نمیتوانست هیچ عمل مهمی انجام دهد. بعلاوه فراموشی بگفتۀ ریبو ’قوه ایست نجات دهنده و پرفایده زیرا نمیگذاردزندگی گذشته، ما را زیر چنگال خود اسیر نگاه داشته مجبور کند به اینکه همواره آنرا تجدید کنیم. کسانی که قوه فراموشیشان کم است و جزئیات گذشته با سماجت مخصوص در خاطر آنها باقی مانده خودنمائی میکند، حقیقتاً اسیر آنها شده راحتی ندارند’.
اقسام امراض حافظه: امراض حافظه عبارت است از فراموشیهای غیرطبیعی که بسیار متنوع و متعدد است و در اینجا فقط به چند قسم آنها اشاره میشود:
1- فراموشیهای تدریجی، که بیشتر در پیران دیده میشود، و آن نتیجۀ ضعف و انحطاط مراکز عصبی است. پیرمردی را حکایت میکنند که چهارده ماه طبیب خودش را هر روز دید وهرگز نشناخت.
2- فراموشیهای ناگهانی، که غالباً دنبال ضربه ای بسر وارد آید یا حملۀ صرعی یا تأثر شدید روحانی دست میدهد. دکتر ژرژ دوما در کتاب خود موسوم به ’پریشانیهای روحی وپریشانیهای عصبی جنگ’ مجروح جنگیی را نقل میکند که پس از بخود آمدن در مریضخانه، برای مدت زمانی توانائی نگاهداری ادراکات بصری را در ذهن از دست داده بود چنانکه پرستار خود را که روزی ده بیست بار میدید بازنمیشناخت و گمان میکرد صدها پرستار مختلف ناشناس خدمت او را میکنند.
3- فراموشیهای کلی، در صورتی است که تمام گذشته از خاطر زدوده و محو شود. دکتر ژرژ دوما میان مجروحین جنگی که ضربه ای به مغزشان واردآمده بود چندین تن را دچار این مرض یافته میگوید: ’آنها از گذشتۀ خود هیچ نمیدانستند، حتی تاریخ تولد و سن و اسم خود را فراموش کرده بودند’.
4- فراموشیهای جزئی، وقتی است که دورۀ محدودی از زندگی گذشته فراموش شود مانند فراموشیهای قهقرائی و آن چنان است که مریض درنتیجۀ حادثه ای، مدتی محدود را از زمان وقوع آن حادثه به ماقبل فراموش میکند. افسری را نقل میکنند که از اسب بزمین افتاد، پس از آنکه بخود آمد تمام وقایع زندگی خودش را از دو روز قبل تا زمان وقوع حادثه بکلی فراموش کرده بود و مثل این بود که این دو روز را زنده نبوده است لیکن پس از آن که بهبودی یافت مطالب بتدریج از عقب به جلو و از کهنه به نو بخاطرش آمد.
5- فراموشیهای اختصاصی، هنگامی است که دستۀ معینی از صور ذهنی فراموش میشود مانند الوان یا اشکال یا اصوات یا اعداد یا فلان زبان. کسی را که با مغز بر زمین خورده بود گویند پس از آنکه حالش بجا آمد نمیتوانست قیافۀ کسان خود را تصور کند و باآنکه نقاشی میدانست وقتی از او خواستند شکل پرنده ای را از حفظ بکشد، نقشی عجیب کودکانه ترسیم کرد.
6- امراض مربوط به تکلم، که بر چند گونه است: الف - نوعی از لالی، و آن چنانست که مریض سخن و نوشتۀ دیگران را میفهمد و خودش هم کتباً میتواند بیان مقصود کند لیکن نمیتواند تکلم کند. ب - کری ذهنی، مریض میتواند سخن بگوید، چیز بنویسد و بخواند ولی آنچه را میشنود نمیفهمد. ج - کوری ذهنی، مریض از درک معنی چیزی که میخواند عاجز است. باید دانست که امراض مربوط به تکلم نتیجۀ اختلال حافظه تنها نیست، بلکه در این حالت استعدادهای دیگر نفس هم شاید صدمه دیده باشند زیرا در قوه تکلم علاوه بر حافظه، عادت و پاره ای از اعمال عالیۀ عقلانی نیز دخالت دارند.
7- تحریک یا اشتداد غیرطبیعی حافظه هم نوعی از مرض بشمار میرود. ازجمله نمونه های آن شهادت برخی اشخاص است که از خطر مرگ رهائی یافته میگویند در آن لحظه ای که میان مرگ و زندگی بوده اند جزئیاتی از گذشتۀ خود را بخاطر آورده اند که در تمام عمر بیاد نداشتند. نمونۀ دیگر اشتداد غیرطبیعی حافظه در بعضی تب های شدید ملاحظه میشود. ازجمله ’تن’ زنی را نقل میکند که در حال تب قطعات کاملی به زبان لاتینی و یونانی و عبرانی از بر میخواند، در صورتی که هیچ سواد نداشت، پس از تحقیق معلوم شد که در نه سالگی نزد عمویش که کشیش پرتستان بود زندگی میکرده وقطعات مزبور را از او شنیده بوده است. علت تحریک حافظه غالباً بدنی است و مخصوصاً بواسطۀ هجوم و سرعت فوق العادۀ جریان خون در مغز پیدا میشود. (از علم النفس یا روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف علی اکبر سیاسی صص 123-138)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
خواجه حافظی، از دارالامان کرمان است، اما از بسیاری اقامت در شهر هرات میتوان گفت از آنجاست. طالب علم است، و از حکاکی صاحب وقوف. او راست:
فروغ ماه رخت دیده را پرآب کند
کسی ندیده که مه کار آفتاب کند.
(ترجمه مجالس النفائس ص 153).
وی از شعرای ایران است و به زمان شاه عباس پیشۀ حکاکی داشت، فاضل و عالم بود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به حافظ، و گروهی از بزرگان بدین نسبت شهرت دارند: و کار دولت ناصری یمینی حافظی معینی که امروز ظاهر است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 99)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث حافی. رجوع به حافی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حافظون. جمع واژۀ حافظ
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محافظت. محافظه. رجوع به محافظت و محافظه شود
لغت نامه دهخدا
محافظه و محافظت در فارسی: خوا پاری نیکاستاری دارش پهره نگهداری پاساد نگهبانی پایش پیره (گویش هراتی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محافظ، پاتاران بنوانان نگهداران نگهبانان جمع محافظ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : محافظین شهر
فرهنگ لغت هوشیار
قوه حافظه، مقابل قوه ذاکره، نیروئی است که جای آن تجویف اخیر دماغ است و کار آن نگاهداری چیزهائی است که نیروی واهمه آنرا درک کند از امور جزئیه، پس حافظه خزانه وهم است مانند خیال برای حس مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافظه
تصویر حافظه
((فِ ظِ))
ذهن، قوه ای که ضبط و نگهداری مطالب را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حافظه
تصویر حافظه
ویر
فرهنگ واژه فارسی سره
حفظه، خاطر، ذهن، قوه ذاکره، یاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد