جدول جو
جدول جو

معنی حارثی - جستجوی لغت در جدول جو

حارثی
(رِ ثی ی)
منسوب به قبیلۀ بنی حارثه. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
حارثی
(رِ ثی ی)
او راست:
وقفت علی الدیار فکلمتنی
فما ملکت مدامعها القلوص.
رجوع به موشح مرزبانی ص 179 شود. و نیز او راست:
اتیناه زوّارا فامجدنا قری
من البث والداء الدخیل المخامر
و اوسعنا علما برّد جوابنا
فاعجب به من ناطق لم یحاور.
رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 181 شود. و نیز او راست:
و تعلم انی ماجد و تروعها
بقیه اعرابیهً فی مهاجر.
رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 105 و حارثی علاءالدین (؟) شود
لغت نامه دهخدا
حارثی
(رِ)
مسعود بن احمد بن مسعود بن زید حارثی، ملقب بسعدالدین. فقیهی حنبلی از اهل مصر. مولد سال 652 هجری قمری و وفات بسال 711 هجری قمری او راست: شرح مقنعبن قدامه در فقه، یک نسخۀ خطی آن در کتاب خانه مصر موجود است. (اعلام زرکلی ص 1035)
محمود بن صاعد بن عبیدالله حارثی. مکنی به ابوالقاسم از فقهای حنفی مائۀ هفتم، وفات بسال 606 هجری قمری او راست: ’تفهیم التحریر لنظم الجامع الکبیر’ در فقه. نسخۀ خطی آن در کتاب خانه خدیوی موجود است. (اعلام زرکلی ص 1014)
یکی از بخلاء زمان خویش بود. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 229 و 230 و 253 و 254 والبخلاء جاحظ چ مصر سنۀ 1323 صص 54- 64 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حارثه
تصویر حارثه
(دخترانه)
مؤنث حارث، کشاورز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حارث
تصویر حارث
(پسرانه)
کشاورز، نام چند شخصیت تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حارث
تصویر حارث
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
هجنّعبن قیس حارثی اشمونی. از حوثره بن مهر و از حذیفه بن یمان روایت کرد و عبدالعزیز بن صالح و سعید بن راشد و عبدالرحمن بن رزین و خلادبن سلیمان از او روایت دارند... ابوسعید عبدالرحمن بن احمد بن یونس حافظ گفت: هجنع در اشمون صعید مصر سکونت داشت و گمان میکنم وی از محدثان کوفه بود. ابوسعد سمعانی نیز وی را همچون ابن یونس آورده است جز اینکه وی او را به اشموس نسبت داده و گفته است او از اهل اشموس بود که قریه ای از صعید مصر است. (از معجم البلدان). و رجوع به اشموسی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن عبدالله بن اوس ثقفی. صحابی است و از عمر روایتی دارد. ابو داود و نسائی و ترمذی حدیث او را در حج روایت کرده اند و عمرو بن اوس و ولید بن عبدالرحمن حرشی از او روایت کنند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود. و در بعض مأخذ حارث ابن عبدالله بن اوس ثقفی محدث است
ابن سعید (سعد) ابن ابی ذئاب الدوسی. ابن حبان او را از ثقات تابعین گفته است و گوید عمر او را بمصدقی فرستاد. حارث پسر عم ابوهریره است و یزید بن هرمز از او روایت کند. و ابن حجر حارث را در باب ’من ادرک النبی ولم یره’ آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 54 شود
ابن مره الجهنی. از دلاوران صحابه است. سیف در فتوح از او نام برد و گوید آنگاه که خالد بن ولید در زمان ابوبکر، به عراق رفت حارث از دست او امارت قضاعه یافت. حارث از ابن مسعود روایت کند و ارطاه بن ارطاه نخعی از او روایت دارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 303 شود
ابن جبله بن حارث. پنجمین از غسانیان است و مدت امارت او ده سال بود. و ماریۀ ذات القرطین بنت عمرو بن جفنه مادر اوست، و ببلقا می نشست و حفیر را او پی افکند و هم بنائی میان قصر اشراف و دعجان کرده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 175 و ص 176، و رجوع به حبط ج 1 ص 19، شود
ابن غزوان. یکی از بنی زید بن عمرو بن غنم بن تغلب، معروف به نابغۀ تغلبی. او راست:
هجرت أمامه هجراً طویلا
وما کان هجرک الاحمیلا
علی غیر بغض ولا عن قلی
ولا حیاء والا ذهولا
بخلنا لبخلک قدتعلمین
فکیف یلوم البخیل البخیلا.
رجوع به موشح مرزبانی ص 225 شود
ابن حبیب بن خزیمه بن مالک بن حنبل بن عامر بن لؤی القرشی العامری صحابی است و خلیفه بن الخیاط او را از آن دسته از صحابه که بمصر رفتند می شمارد. حارث در افریقیه، با معبدبن العباس بن عبدالمطلب بود و در آن جا بقتل رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 290 شود
ابن خزیمه. مکنی به ابی خزیمه صحابی انصاریست. ابن عبدالبراو را غیر از ابوخزیمه بن اوس بن زید بن اصرم... انصاری، متوفی در خلافت عثمان شمارد و گوید این دو مرد هر دو از انصارند لیکن یکی خزرجی و دیگری اوسی است. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 110 و ج 2 ص 638 شود
ابن خلیفه مکنی به ابوالعلا. محدث است. عسقلانی در لسان المیزان آرد که ابو حاتم مختصراً از او ذکر کند و من حدیثی از اودر فوائد ابوالعباس بن نجیح دیدم که ابراهیم بن عبدالرحیم از او روایت کرده است. حارث از سعید روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن ربیع بن زیاد بن سفیان بن عبدالله بن ناشب بن هدم بن عودبن قطیعه بن عبس عبسی صحابی و یکی از نه تن وفد بنی عبس است که بخدمت پیغمبر رسیدند و پیغمبر آنها را دعای خیر کرد و فرمود ’ابغونی لکم عاشراً اعقد لکم’. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 155 و ص 291 شود
ابن مره بن ذهل بن شیبان. از بزرگان عرب است در جاهلیت و در یوم النهی سالاری بنی شیبان داشت و در یوم الذنائب که بنی تغلب پیروز گردیدند و بسیاری از بکریان را از دم تیغ گذرانیدند، حارث بدست کعب بن زهیر بن جشم کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 74 شود
ابن حارث ابی کلده بن عمرو بن علاج الثقفی. او پسر حارث بن کلدۀ طبیب و حکیم معروف عرب و از اشراف و بزرگان قوم خود بود و در زمرۀ ’المؤلفه قلوبهم (قرآن 60/9) ’ بوده است رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 108 و ص 109 و کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 289 شود
ابن عدی بن مالک بن حرام بن خدیج بن معاویه الانصاری المعاوی. صحابی است. ابن العدوی آرد که حارث وقعۀ احد را درک کرد و موسی بن عقبه او را در زمرۀ کسانی آرد که در وقعۀ جسر، بسال 15 هجری قمری بدرجۀ شهادت نائل شدند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
ابن عبد منبه اموی. از بزرگان بنی امیه است که با کسان خود ساکن دیر هند، از اقلیم آبار، در غوطۀ دمشق، بود. ازدی، در آنجا که نام آن گروه از بنی امیه را آرد که ساکن دمشق و غوطۀ دمشق بودند از وی نام میبرد. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 456 شود
ابن حوطب اللیثی. او بروز صفین، آنگاه که علی علیه السلام بر منبر بود، برخاست و گفت: گمان بری که ما طلحه و زبیر را گمراه دانیم ؟ علی (ع) گفت یا حار، انه ملبوس علیک، ان الحق لایعرف بالرجال، فاعرف الحق فالحق تعرف اهله. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 136 شود
ابن عباس. محدث است و از او روایت شده است که ابومسهر را گفت هیچکس شناسی که امر دین امت نگاه دارد. ابومسهر گفت جز جوانی که در ناحیۀ مشرق است کس نشناسم و مقصود او از این جوان احمد بن حنبل بود. رجوع به تهذیب تاریخ کبیرابن عساکر چ شام سنۀ 1331 ج 3 ص 446 شود
ابن ابی اسامه محمد التمیمی. محدث است و از محمد بن سعد و مداینی روایت دارد. او راست مسندی. وفات وی در سال 282 هجری قمری بوده است. رجوع به کتاب الموشح ص 151 و سیرۀ عمر ابن عبدالعزیز تصنیف ابن الجوزی ص 5 و کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 430 و 431 شود
ابن عبدالله بن سائب بن مطلب بن اسیدبن عبدالعزی بن قصی القرشی الاسدی. ابن شاهین از ابن ابی داود آرد که حارث در زمرۀ صحابه است و از سیاق سخن ابن ابی داود بر می آید که وی مکنی به ابی حارث بوده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود
ابن عدی بن خرشه بن امیه بن عامر بن احطمه (خطمه) الانصاری الحطمی (الخطمی). صحابی است ابوعمر به پیروی از ابن الکلبی آرد که حارث در وقعۀ احد بدرجۀشهادت رسید. رجوع به کتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 113 و کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
البنائی. او برادر ابوالجحاف و معاصر با فرزدق شاعر (متوفی در سنۀ 110 هجری قمری) است و از این شاعر روایت کند که از فرزدق شنیدم که این شعر انشاد میکرد:
فیاعجبا حتی کلیب تسبنی
کان ّ اباها نهشل او مجاشع.
رجوع به الموشح مرزبانی ص 101 شود
محدث است و عسقلانی در لسان المیزان گوید: ’شیخ لابی هاشم’ و هردو را مجهول میداند و سپس میگوید که ابوهاشم منظور، ابوهاشم بن بنت داود بن ابی هند است و نیز گوید که این حارث از عمرو بن قبیس روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن معاویه ثقفی. از شجعان و بزرگان عرب و از اصحاب حجاج بن یوسف بعراق بود و حجاج او را با گروهی قریب به هزار تن از شرطه بجنگ شبیب فرستاد، و حارث در سال 77 هجری قمری بدست شبیب کشته شد. رجوع به الاعلام زرکلی و حبیب السیر جزو 2 از ج 2 ص 56 شود
ابن یزید. محدث است و از ابی ذر روایت دارد. ابن معین گوید این روایت او از ابوذر بسماع نباشد. ابن عدی گوید حارث معروف نیست. ابن حبان او را از ثقات داند و گوید یحیی بن سعید انصاری از او روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن سراقه بن حارث الانصاری النجاری. صحابی است و ابوالاسود بنقل از عروه او را از شهیدان بدرشمرده است و بعضی گویند نام او حارثه بن سراقه است نه حارث و شاید که او را برادری بنام حارث بوده است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن عبیده بن حارث بن المطلب بن عبدمناف المطلبی. پدر او در وقعۀ بدر بشهادت رسید. بلاذری حارث را در زمرۀ فرزندان عبیده آرد و گوید فرزندی پس از خود نگذاشت. و بقول عسقلانی حارث را رؤیت است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 52 شود
ابن عمیره. مردی از بنی السبیعبن الصعب بن معاویه بن کبیربن مالک بن جشم بن حاشد از قبیلۀ همدان است و اعشی همدان در مدح او گوید:
الی ابن عمیره تخدی بنا
علی انها القلص الضﱡمّر.
رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 340 شود
صاحب مجمل التواریخ والقصص، در آن قسمت از کتاب خود که بیان نسب همای چهرزاد میکند، از این حارث نام می برد و عبارت او این است: ’همای چهرزاد: در نسب او خلاف است، بعضی گویند دختر حارث بود ملک مصر،...’. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 30 شود
ابن شبل بصری، محدث است و از ام النعمان الکندیه روایت دارد یحیی و دارقطنی و بخاری و ابو حاتم وساجی و ابن جارود و عقیلی او را از ضعفا و غیر معروف دانند. و ابن حبان او را در شمار ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 152 شود
ابن عاصم. نووی در بحث از اذکار، از حدیث ابی مالک اشعری که ’الطهور شطرالایمان’ سخن گوید نام او را حارث بن عاصم آرد. ابن حجر گوید این غلط است و او کعب بن عاصم و یا حارث بن الحارث است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 71 شود
ابن خالد قرشی. صحابی است. ابن منده گوید که هشیم از عبدالرحمن عدوی، و عبدالرحمن از ابن الاشعث و ابن الاشعث از حارث، روایت کند. و ابن الاثیر گوید: شاید او همان حارث بن خالد بن صخر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ص 290 شود
ابن مسعود بن عبده بن مظهر بن قیس بن امیه بن معاویه بن مالک بن عوف الانصاری الاوسی. صحابی است. موسی بن عقبه و ابن اسحاق او را از کسانی که در یوم الجسر بدرجۀ شهادت رسیدند یاد کنند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 304 شود
ابن عبدالرحمن مکنی به ابی ذباب از متقدمین رواه و محدثین است، از عبدالاعلی بن عبدالله بن عامر القرشی روایت کند و روایات او بیک یا دو واسطه به عمرو عثمان میرسد و اسماعیل ابن امیه از او روایت دارد، رجوع بکتاب المصاحف ص 32 و 52 شود
ابن هانی بن حارث العدوی. محدث است و پسر او محمد از او روایت کند. عسقلانی در باب محمد گوید که از پدر وجد خود روایت دارد و سپس آرد: ’لا یدری من هو ولا آباؤه فلا یعتمد علی ما رواه’. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 5 ص 111 شود
ابن زهیر. از بزرگان بنی عبس است و در یوم النفرات، که بنی عامر بر بنی عبس تاختند با پدر و برادر خود ورقاء حضور داشت. و در یوم الهباءه که بنی عبس بر ذبیان تاختن گرفتند نیز شرکت داشت. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 5 و 6 و 23 شود
ابن سلیم بن عبید بن سفیان بن مسعود بن سلیمان جهنی بصری. از رجال زمان سلیمان بن عبدالملک است، و پدر او از اشراف و بزرگان قوم خود بود و در جنگ جمل با عائشه بود. رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 445 و 446 شود
ابن سعید بن قیس بن حارث بن شیبان بن فاتک بن معاویه الاکرمین الکندی. صحابی است. ابن شاهین بنقل از ابن الکلبی و طبری او را درزمرۀ کسانی آرد که به رسولی خدمت پیغمبر رسیدند رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن ابی الزبیر. محدث است: ابی حاتم آرد که حسن بن عرفه گفت از پدر خود ازحارث پرسیدم گفت او شیخی است و چندان بزیست که ابوزرعه و اصحاب ما او را درک کردند و از او حدیث نوشتند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن عامر بن نوفل معروف به صاحب الرفاده از بزرگان قریش و از جماعت بنی نوفل است و رفاده او را بود و در وقعۀ بدر کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 260 و ص 264، و امتاع الاسماع ص 152 و 175 و 176 شود
ابن عمر، یا عمران و یا عمرو. مکنی به ابی وهب، محدث است و عسقلانی او را مجهول داند و گوید شاید که وی همان ابو وهب، حارث بن عبیده، قاضی حمص سابق الذکر باشد. رجوع بکتاب لسان المیزان چ حیدرآباد سنۀ 1330 ج 2 ص 154 شود
مکنی به ابی الفضل از رجال نیمۀ اول قرن چهارم است. صاحب تاریخ سیستان گوید: باز خبر آمد که بوالفضل حارث و بوالفضل حصین بیعت کردند ببست عزیز بن عبداﷲ را اندر رجب سنۀ ثلث عشر و ثلثمائه. رجوع به تاریخ سیستان ص 312 شود
ابن حبان بن ربیعه بن دعبل بن انس بن خزیمه (جبله) بن مالک بن سلامان بن اسلم اسلمی، صحابی است. ابن الکلبی و ابن جریر و ابن شاهین گویند او درک غزوۀ حدیبیه کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 290 شود
ابن مره العبدی از سرداران و غزاه صدر اسلام و اصحاب علی (ع) است. وی در سال 39 هجری قمری بغزو بلاد سند رفت و پیوسته بدین غزو مشغول بود تا بسال 42 هجری قمری (662 م) بقتل رسید. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 205 شود
ابن جمازبن مالک بن ثعلبه بن عتبان، حلیف بنی ساعده. صحابی است، طبری گوید او درک غزوۀ احد کرد و ابن شاهین نیز بنقل از شیوخ خود، گوید وی برادر کعب بن جماز است. رجوع بکتاب الأصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 288 شود
ابن خدان. از سخنان اوست: الفتنه! فانها تقبل بشبهه و تدبر ببیان، وان ّ المؤمن لا یلسع من جحر مرتین. و هم او گفت: اتقوا عصبا تاتیکم من الشام کانها دلاء قد انقطع و ذمها. رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 14 شود
ابن نعمان بن رافع بن ثعلبه بن جشم الاوسی. محدث است، ابن منده گوید پسر وی از او روایت دارد و سلیمان بن عبیدالله ، بدو واسطه، حدیث او را از این پسر روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305 شود
ابن وعله الجرمی. از فرسان و اعلام و فحول شعراء قضاعه و شعر او پسندیده است. حارث از شعراء مفضلیات است. او راست:
و زعمتم ان لا حلوم لنا
ان العصا قرعت لذی الحلم.
رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 27 شود
ابن نضربن حارث انصاری. عدوی در نسب انصار آرد که حارث را صحبت است و قداح گوید که وی بیعه الرضوان را دریافت و پدر او را صحبت بود. در ضبط نام او اختلاف است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305شود
ابن عبدالله بن کعب بن عمرو بن عوف بن مبذول انصاری اوسی. صحابی است. عدوی گوید وقعۀ حدیبیه و وقایع بعد از آن را درک کرده است و در وقعۀ حره بشهادت رسیده است. رجوع کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود
ابن مالک بن زید بن الغوث معروف به ذواصبح. ابرهه بن الصباح پادشاه تهامه از فرزندان او است. صاحب عقدالفرید گوید: ’و هو اول من عملت له السیاط الاصبحیه’. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 319 شود
ابن ثوب، حافظ عبدالغنی مقدسی بغلط نام پدر او را اثوب گفته است و ابن ماکولا قول او را خطا شمرده است. وی تابعی است و درک صحبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام کرده است رجوع به تاج العروس. در مادّۀ ث وب شود
ابن نعمان بن خزمه بن ابی خزمه و بقولی خزیمه بن ثعلبه بن عمرو بن عوف انصاری اوسی. عبدان او را در عداد صحابه آرد و میان وی و حارثه بن نعمان فرق گذارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305 بشود
خراسانی مکنی به ابی حفص. از مهندسین معاصر ابن عمید. وبنابراین در حدود سال 360 هجری قمری میزیسته است. او راست: تفسیر مقالۀ دهم اقلیدس. رجوع بتاریخ الحکماءقفطی ص 64 و کشف الظنون و گاهنامه و ابو حفص شود
ابن طفیل بن سنجره. برادر زادۀ رضاعی عائشه است. بیشتر ارباب رجال او را تابعی گفته اند و ابن عبدالبر گوید او صحابی است. و عسقلانی گوید او را رؤیت است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 52 شود
ابن سفیان محدث است و از بعض تابعین روایت دارد. ازدی او را در زمرۀ ضعفا شمرده است، و یحیی بن معین گوید که او ثقه نیست. مروان ابن معاویه از وی روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 152 شود
ابن سوید پدر سجاح است و سجاح همان زنی است که به عهد ابوبکر دعوی پیغامبری کرد و بعد از آن با مسیلمه الکذاب یکی شد و مسیلمه او را بزنی بگرفت. رجوع بمجمل التواریخ والقصص ص 266 شود. و رجوع به سجاح شود
ابن عبد مناف. صحابی و محدث است و روایت کند که پیغمبر را در باب میراث عمه و خاله پرسیدند آن حضرت فرمود: جبرئیل مرا خبر داد که آنان را میراث نباشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
ابن زیدالربعی. صحابی است. رجوع به قاموس الاعلام شود. حارث بن زید بن حارثه ربعی عبدی، ابوموسی او را از صحابه شمرده گوید: کنیۀ وی ابوعتاب است. و بسال بیست و یک هجرت کشته شد. مامقانی. شمارۀ 2005
ابن عرفجه بن حارث بن مالک بن کعب انصاری اوسی. صحابی است. موسی بن عقبه و واقدی و ابن عماره وی را در شمار کسانی که وقعۀ بدر را درک کرده اند، آرند. رجوع بکتاب الاستیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 297 شود
ابن عفیف کندی. ابن منده گوید بخاری او را در زمرۀ صحابه آورده است و عسقلانی گوید شاید این حارث بن عفیف و حارث بن عطیف آتی الذکر، یکی باشند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
ابن کعب. ابن منده از علی بن سعید عسکری آرد که حارث همان اسلع اعرجی صحابی است و عسقلانی گویدگمان کنم که این درست نباشد. رجوع به اسلع اعرجی و کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 34 و ص 301 شود
غامدی عسقلانی گوید وی پدر حارث (بن حارث) غامدی سابق الذکر است و شاید این حارث همان حارث بن یزید مذکور باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 288 و ص 311 و حارث بن حارث الغامدی شود
ابن زیاد شامی. بغوی گوید وی صحابیست. ابن عساکر گوید او صحابی نیست و حتی درک زمان رسول نکرده است. ابن حبان حارث را از ثقات تابعین گفته است. رجوع بکتاب الاصابه. چ مصر. سنۀ 1323 ج 2 ص 71 شود
ابن زید بن حارثه بن معاویه بن ثعلبهابن حذیمه بن عوف بن بکر بن عوف بن انمار. مکنی به ابی عتاب. صحابی است. وی در سنۀ 21 هجری قمری کشته شد. رجوع به کتاب الأصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن قیس اسدی و او را قیس بن حارث بن حذاف اسدی نیز گفته اند. و ’حارث’بن قیس که قول جمهوراست اصح می نماید. حارث از صحابه است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 301 و ج 5 ص 248 شود
ابن اوس ابن لوذان بن حارثه بن عدی انصاری اوسی. مکنی به ابو سعد. محدث است و طبری گویدکه وفات او در سنۀ 94 هجری قمری است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 و ج 1 ص 287 و ج 7 ص 84 شود
ابن زید بن العطاف بن ضبیعه بن زید ابن مالک بن عوف بن عمرو بن مالک بن اوس انصاری اوسی صحابی است. ابن منده و ابو نعیم ذکر او آورده اند. رجوع بکتاب الاصابه. چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن عبدالعزیز بن ابو دلف عجلی. مکنی به ابی لیلی. ششمین از حکام بنی دلف کردستان، پس از عمر بن عبدالعزیز وفات او در سنۀ 248 هجری قمری بوده است. رجوع بطبقات سلاطین اسلام ص 112 و 113 شود
ابن یزید السعدی از قدماء شعراء عرب و او جد احیمر لص است او راست:
لالا أعق ولا احوب ولا اغیر علی مضر
لکنما اغزو أذا ضج المطی من الدبر.
رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 130 شود
ابن عبدالله ثغلبی کوفی. ابن النجاشی او را از رجال شیعه شمرده است و گوید محمد بن سالم بن عبدالرحمن ازدی از او روایت کند و وی از ضعفاست. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 154 شود
ابن ابی سبره جعفی. وی برادر سبره بن سبره است و بعضی گویند که سبره همان حارث بن ابی سبره محدث است و پدر او از صحابه باشد. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 و ج 3 ص 64 شود
ازدی. محدث است و از ابن الحنیفه روایت دارد و ثوری از او روایت کند. ابن ابی حاتم گوید او را نشناسم، و ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود
ابن سدوس. او را بیست و یک فرزند نرینه بود. (منتهی الارب) و بنوالحارث رهط خالد بن معمّرند. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 74 و عیون الاخبار ج 1 ص م و بلوغ الارب آلوسی ج 4 ص 414 شود
ابن سعد. محدث است، بقول ابن حجر گروهی به اشتباه او را صحابی دانند و از او این حدیث نقل کنند: یا رسول الله ارایت دواء نتداوی به... رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 71 شود
ابن قیس. محدث است و از ازهر فزاری روایت دارد و ابن عوف از او روایت کند. ابوحاتم گوید او را نشناسم و ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آرد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 156 شود
ابن انعم. محدث است و از بعض از تابعین روایت دارد ابن ابی حاتم او را مجهول میشمارد لکن ابن حبان وی را در زمرۀ ثقات آورده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 147 و 148 شود
ابن مالک بن عمرو ملقب به حبط. از قبیلۀ تمیم و از اجداد عرب است بجاهلیت. اولاد او را حبطات و منسوب بدو را حبطی گویند. رجوع به الاعلام زرکلی و رجوع به حبطی و حبط و حبطات شود
ابن نوف. مکنی به ابی الجعد. محدث است. ابن المدینی گوید که وی مجهول است. عسقلانی آرد که ابن النباتی نیز در باب او باختصار پرداخته. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن سلیم بن ثعلبه بن کعب بن حارثه. صحابی انصاری است. عدوی، در نسب انصار، گوید که حارث درک غزوۀ بدر کرد و در احد بشهادت رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 293 شود
ابن عمرو جعفی. محدث است و شیخ طوسی او را در زمرۀ رجال شیعه آرد. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود. وی از اصحاب امام صادق (ع) است. (تنقیح المقال مامقانی ج 1 ص 246)
ابن مرطبن سفیان بن مجاشع. از بزرگان عرب است بجاهلیت و در یوم طخفه حاجب ابن زراره از نعمان در خواست که رفادت حارث را باشد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 86 شود
ابن معاذ بن نعمان بن امری ٔ القیس بن زید بن عبدالاشهل انصاری اسهلی. صحابی و برادر سعد بن معاذ و عم حارث بن اوس بن معاذ است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 304 شود
ابن عمرو بن عبدالله بن قیس بن ابی عمرو بن ربیعه بن عاصم بن عمرو بن زبیدالاصغر. یکی از بزرگان قبیلۀ بنی زبیدالاصغر است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 244 شود
ابن نبیه. صحابی و پدر انس صحابی است. ابوعبدالرحمن سلمی او را در زمرۀ اصحاب الصفه آرد و پسر او انس حدیثی از وی روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 305 شود
منجم. از پیوستگان حسن بن سهل و او از فضلاء منجمین است و ابومعشر از او نقل کند. و او راست: کتاب الزیج. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 163 والفهرست ابن ندیم چ مصر ص 388 شود
ابن قیس کندی. یکی از شعراء مخضرمی و دعبل بن علی، در طبقات الشعراء ذکر اوآورده. و شعری از قصیدۀ تائیۀ وی ثبت کرده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 55 شود
ابن بسخر. ابن الندیم در قسمت ’الکتب المؤلفه فی الطبیخ’ گوید: ’ کتاب الطبیخ للحارث بن بسخر’ رجوع به الفهرست ابن ندیم چ مصر ص 440 و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 153 شود
ابن سرارالخزاعی. طبرانی گوید: او صحابیست و ابن حجر گوید او همان حارث بن ابی ضرار است. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 71 و به حارث بن ابی ضرار سابق الذکر شود
ابن رحیل محدث است و از پدر خود روایت دارد ابن حجر در لسان المیزان او را مجهول گفته و ابن حبان او را از ثقات شمرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن مضرس بن عبید بن رزاح انصاری، صحابی است. عدوی گوید بیعه الشجره رادریافته است و در قادسیه بدرجۀ شهادت نائل گردید. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 304 شود
ابن سفیان بن معمر بن حبیب بن وهب بن حذافه بن جمع قرشی سهمی. صحابی است و با پدر خود از هجرت حبشه باز گشت. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 و ص 293 شود
ابن مخاشن. صحابی است. ابوعمر گوید اسماعیل قاضی، بنقل ازعلی بن المدینی، او را از مهاجرین داند. مدفن او ببصره است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 303 شود
ابن سلمه العجلانی صحابی است، ابن اسحاق گوید او درک غزوۀ احد کرد و ابن منده گوید روایتی از وی شنیده نشده است. رجوع به کتاب الاصابه چاپ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 293 شود
ابن رافع. عسقلانی آرد که عبدالله مروزی بسماع از ابن سیار گوید که حارث از صحابه بود و در وقعۀ احد بشهادت رسید. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 291 شود
ابن جمهان. محدث است. و از مردی موسوم به علی روایت میکند و شیخ طوسی نام این دو کس را در زمرۀ رجال شیعه آورده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 149 شود
ابن عبیدالله. از مردم معاصر هارون الرشید است و از اسحاق موصلی سماع دارد و یوسف بن عمر مدنی از او روایت کند. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 35 شود
ابن وهب. تابعی است و بروایتی که از صنابح دارد معروف است و ابن حجر گوید طبرانی اشتباهاً او را از صحابه آرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 73 شود
ابن زیاد محدث است و از انس بن مالک روایت دارد و ابو نعیم از او روایت کند. گروهی او را ضعیف و مجهول گفته اند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 1 ص 149 شود
ابن عبد شمس خثعمی. بخاری و ابن حبان او را صحابی گفته اندو ابن منده وی را از عداد شامیان شمارد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 و ص 296 شود
ابن یزید سکونی. محدث است و در لسان المیزان آمده است. ’شیخ للولیدبن مسلم. ’ وی از عمرو بن قبیس روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
همواره عمق شوه، و آن وادیی است در نزدیکی اورشلیم که محتمل است همان وادیی یهوشافاط باشد. (سفر پیدایش 14: 17. مقابل 2 سموئیل 18: 18) (از قاموس کتاب مقدس)
ابن الشرید. از بزرگان بنی عامر و از رؤساء یوم النفرات بود و در این جنگ بنی عامر بر بنی عبس غلبه کردند. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 6 ص 6 شود
پدر زهدم. محدث است و از انس روایت دارد و پسر وی ازاو روایت کند. ابوالحسن بن القطان او را مجهول می شمارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود
ابن ابی سبره. صحابی است. و او را پسری بود به نام سبره و بعضی گویند که پدر سبره یزید بن ابی سبره است نه حارث. رجوع به استیعاب چ حیدرآباد ج 1 ص 114 شود
ابن النضر. محدث است. شیخ طوسی او را از رجال شیعه یاد کند و گویدکه عبدالله ابن المحبر از او روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 160 شود
ابن سواد انصاری. صحابی است. ابوالاسود بنقل از عروه اورا در زمرۀ کسانی که غزوۀ بدر را دیده اند آرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 293 شود
ابن شهاب طائی. تابعی و محدث است. شیخ طوسی او را در زمرۀ رجال شیعه آرد و گوید که از علی (ع) روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود
ابن عمرو بن تمیم. پدر یکی از قبایل عرب بجاهلیت است و فرزندان او قبائل الحبطات باشند. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3، ص 292 و 295 و 313 شود
ابن ابی قارب قرشی سهمی. موسی ابن عقبه گوید او صحابی است و در غزوۀ اجنادین بدرجۀ شهادت رسیده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 300 شود
ابن حضیره از بطن بنونمربن عثمان بن نصر بن زهران است و از ابومریم، حذیفه بن عبدالله ، روایت کند. رجوع به عقد الفرید محمد سعید العریان ج 3 ص 335 شود
ابن سفیان بن عبدالاسد مخزومی، محدث است. زبیر بن بکار گوید وی برادرزادۀ ابی سلمه بن عبدالاسد است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 292 شود
ابن شریح بن زید از قبیلۀ هلال بن وکیلی بن مجاشعبن دارم است و او امیر خراسان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 298 و ج 1 ص 172 شود
ابن عمر طاحی مکنی به ابی عمران. محدث است و از شدادبن سعید روایت کند. عسقلانی او را مجهول گفته است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود
ابن محمد. محدث است و از ابی مصعب روایت دارد وابواحمد ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم از او روایت کند. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود
ابن معاویه سکونی. صحابی و حلیف بنی هاشم است. حارث در ایام صلح امام حسن (ع) و معاویه در کوفه درگذشت. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ص 304 شود
ابن یزید. از بطن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید مناه بن تمیم. یکی از اصحاب امام حسن (ع) است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 297 شود
ابن منصور. محدث است. بدو واسطه از ابن الحنفیه در باب جواز فروش مصاحف روایت کند. رجوع به ص 175 کتاب المصاحف ابن ابی داود چ لیدن سنۀ 1937 م شود
نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد:
چونکه حارث با سراقه گفت این
از عتابش خشمگین شد آن لعین.
مولوی
ابن ثعلبه بن عمرو بن جفنه. سومین ملوک آل جفنه، از غسانیان عرب و شام. مدت امارت او بیست سال بود. رجوع به مجمل التواریخ والقصص صص 173- 175 شود
ابن عبید بن رزاح بن کعب انصاری ظفری. صحابی است. ابوعمرو گوید حارث و پسر او، نصر را صحبت است رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 297 شود
محدث است و از زید بن علی روایت کند. ابن ابی حاتم از ابی زرعه روایت کند که گفت وی را نمیشناسم. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 161 شود
ابن شهاب از بزرگان معاصر نعمان ابن منذر وحاجب بن زراره است و در یوم طخفه پیش نعمان بود. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 87 شود
ابن صباح. تابعی و محدث است. شیخ طوسی او را از رجال شیعه شمرده و گوید از علی (ع) روایت دارد. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود
ابن مالک بن اسیدبن جابر بن عوثربن عبد مناه بن اشجعبن عامر بن لیث. مکنی به ابی واقد. صحابی است. رجوع به حارث بن عوف لیثی وابوواقد لیثی شود
ابن عوف المری. سردار بنی مره در جنگ خندق، از سپاه ابوسفیان. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 110 و حبیب السیر جزو سیم ج 1 ص 126 و ص 152 شود
لهجه ای یا صورتی از بامداد، نام پدر مزدک است و نامی ایرانی است، (از ایران در زمان ساسانیان ص 364)، رجوع به بامداد و نیز رجوع به مزدک شود
ابن طلحه بن ابی طلحه. یکی از حملۀ لواء مشرکین در وقعۀ احد. او بدست عاصم بن ثابت بن ابی الافلح کشته شد. رجوع به امتاع الاسماع ص 125 شود
ابن حارث شامی. صحابیست و بعضی او را همان حارث بن الحارث الغامدی سابق الذکر میشمارند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 70 شود
ابن عمیره، یا یزید بن عمیره، محدث است و ابو داود و ترمذی و نسائی از او اخراج روایت کنند. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 155 شود
ابن ابی زید العکلی. از فقهاء و تابعینی است که در کوفه زندگی کرده اند. رجوع به طبقات الفقهاء ابی اسحاق شیرازی چ بغداد ص 63 و 64 شود
ابن نعمان. محدث است و اسحاق ابن ابراهیم شهیدی از او روایت کند و او از خلیدبن دعلج روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 279 شود
ابن عبدالله بن اوس. صحابی است، و بقول بعضی، وی همان حارث بن اوس ثقفی است. رجوع به کتاب الاصابه ج 1 ص 287 و حارث بن اوس ثقفی شود
ابن عبدالمدان. یکی از بزرگان عرب. او بدست و عله بن عبدالله بن حارث کشته شد. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 323 شود
ابن شبل کرمینی شیخی است محدث از اهل بخارا و سهل بن شاذویه او را تکذیب کرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 153 شود
ابن عوف. یکی از بزرگان عرب در جاهلیت است و به یوم الرقم سالاری بنی مره داشت. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 26 شود
ابن ابی العلاء سعید بن حمدان بن حمدون التغلبی الربعی، معروف به ابی فراس حمدانی. رجوع به ابی فراس حمدانی در همین لغت نامه شود
ابن عمرو بن حجر. شاید همان حارث بن عمرو بن حجر کندی باشد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 152 و حارث بن عمرو بن حجر کندی شود
ابن بیبه. مهتر مجاشع، از بنی تمیم، وی از جلساء و ندماء ملوک بود و فرزدق او رامدح گفته است. رجوع به تاج العروس، درب ی ب، شود
ابن یزید البکری. محدث است و بعضی او را همان حارث بن حسان دانند. رجوع به حارث بن حسان و الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 309 شود
ابن الیهیم. شانزدهم از ملوک غسانیه او بیست و دو سال و پنج ماه مالک تاج و تخت بود. رجوع به حبیب السیر جزو 2 از ج 1 ص 93 شود
ابن محمد العری (؟) محدث است و از اسماعیل بن ابی حکیم روایت کند. رجوع به سیرۀ عمر بن عبدالعزیز تألیف ابن الجوزی ص 12 شود
ابن ابی طلحه. او درجنگ احد لواء مشرکین در دست داشت و بدست قزمان کشته شد. رجوع به کتاب امتاع الاسماع مقریزی ص 126 شود
ابن عباس بن الولید بن عبدالملک. مادر او دختر قطری بن الفجاءه است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید عریان ج 5 ص 186 شود
ابن وحشی بن مالک الجنبی. صحابی و جد ابی ظبیان و حصین بن جندب است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 308 شود
ابن عبدالله ، وبقولی عبیدالله ازدی. مکنی به ابی عاتکه. محدث است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 295 شود
ابن عتبه. محدث است و از علاء ابن کثیر روایت دارد و عمیربن عمران ازاو روایت کند. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 34 شود
ابن کعب کهلانی. از قبیلۀ کهلان، جدّی جاهلی و بنوالدیان، رؤساء نجران، از اعقاب او میباشند. رجوع به اعلام زرکلی شود
شیبانی از شجاعان سپاه علی (ع) که در جنگ صفین بدست کریب بن ابرهه شهید شد. رجوع به حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 185 شود
ابن جارودالتیمی. محدث است و از حسین بن علی علیهم االسلام روایت کند. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 148 شود
ابن الأیهم. یکی از پادشاهان غسانی است که بیست و دو سال ملک رانده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 176 شود
ابن مسلم الرازی المقری. محدث است. سلیمانی گوید در حق حارث نظراست. رجوع بلسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 159 شود
ابن حجر بن نعمان. یکی از ملوک غسانی است او بیست و شش سال پادشاهی کرد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 176 شود
ابن یزیدالطائی حلیف بنی عمرو بن عوف. یکی از منافقین است که در تبوک بود. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 474 شود
ابن زمعه بن الاسود. یکی از پنج تنی است که نخستین بار ردّه آورده اند. رجوع به امتاع الاسماع ص 20 و ص 81 شود
ابن عمیر. محدث است و از ابراهیم بن عقبه روایت کند. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز، تصنیف بن الجوزی ص 57 شود
ابن زید از بزرگان قبیلۀ ذبیان. او به ’یوم الیعمریه’ بدست عبسیها بقتل رسید. رجوع بعقدالفرید. ج 6 ص 21 شود
زونی. محدث است ابن ابی حاتم گوید پدرم گفت او را نمی شناسم. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد ج 2 ص 6 شود
ابن ابی العلاء سعید بن حمدان تغلبی همدانی. مکنی بابی فراس. رجوع به ابوفراس حارث بن ابی العلاء... شود
ابن کعب. نام یکی از اجداد عرب جاهلیت. رجوع به بنی الحارث بن کعب و رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 226 شود
ابن نفیع. گوید این حارث همان ابی سعد بن معلی است (؟) رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 306 شود
عین قبش، جایگاهی است در طرف مغرب قرطبه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب بحیره شهری نزدیک کوفه
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ)
منسوب به حرث، بطنی از غافق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
محمد لبیب بن عبدالمؤمن بن لبیب مصری. حساب فرائض میدانست و میگفتند رأی خوارج داشت
عیسی بن ابی زبیر، مکنی به ابواسد. ابن ماکولا او را یاد کرده. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابن حسن حارثی. معروف به ابن طولون. متوفی بسال 953 هجری قمری او راست: الغرف العلیه فی تراجم مشاهیر الحنفیه. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از حرث، کشاورز. (دهّار). برزگر. (نصاب) (مهذب الاسماء). زارع:
اینک بخشیدت خریدی وارثی
ریع را چون میستانی حارثی.
مثنوی.
دهقان، جمعکننده چیزی، کاسب. ج، حارثون وحرّاث، شیر. اسد. ابوالحارث
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله حارثی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: از وی روایت شده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 139)
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ)
ابن ظهیر بن رافع بن عدی انصاری اوسی حارثی، ابن عم رافع بن خدیج. صحابی است. (تاج العروس). صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند.
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ / اَ)
ابن ساعده بن عامر الانصاری الحارثی. صحابی است. (تاج العروس). در متون اسلامی، صحابی به معنای شخصی است که با پیامبر ملاقات کرده و مسلمان شده و در این ایمان تا پایان عمر ثابت مانده است. این افراد از منابع اصلی احادیث نبوی به شمار می آیند و اغلب در منابع اهل سنت مورد احترام ویژه قرار دارند.
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ رِ)
ابن عبدالصمد بن محمد بن علی بن حسین بن محمد بن صالح عاملی جباعی همدانی ملقب به عزالدین. وی پدر شیخ بهائی است و در علوم زمان دست داشت. وی در اول محرم 918 هجری قمری 1512/ میلادی در جبع متولد شد و به اصفهان مهاجرت کرد و در قزوین پایتخت صفوی سکونت گزید و در سفر بحرین در قریۀ مصلی در بحرین در 8 ربیع الاول 984 هجری قمری 1576 میلادی درگذشت و همانجا مدفون شد. مؤلفات بسیار دارد. (ایضاح المکنون) (تنقیح المقال ممقانی) (معجم المؤلفین) (تاریخ آداب اللغه جرجی زیدان) (اعیان الشیعه) (ذریعه)
لغت نامه دهخدا
ابن معاویه الحارثی. جد عیسی بن شبیب. وی از جانب سلم بن زیاد بخراسان شد تا راه حکومت آنجا را برای سلم هموار ساخت و سپس سلم بدانجا رهسپار گردید. (احوال رودکی ج 1 ص 237 و 245)
لغت نامه دهخدا
ابن یزید الحارثی. صحابیست. و صد سال بزیسته است و بعض احادیث روایت اوست. (الاصابه ج 2 ص 23). واژه ی صحابی برگرفته از واژه «صحبت» است که نشان دهنده نزدیکی و همراهی است. در منابع اسلامی، صحابی به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام را دیده و مؤمنانه همراه او بوده است. اهمیت صحابه در حفظ منابع دینی و سنت پیامبر، انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محرق. قبیله ای از طائفۀ غسان که بطنی از طائفۀ ازد از اعراب بوده اند. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 319 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به ارث. موروثی، واپس بردن. (زوزنی). کار را در تأخیر انداختن. (منتهی الارب). واپس داشتن. پس افکندن. بازپس بردن. سپس انداختن کاریرا. (منتهی الارب). باپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی). واپس افکندن امر را، ارجاءبئر، کرانه ساختن چاه را. (منتهی الارب) ، ارجاء صید، نرسیدن صیاد شکاری را. (منتهی الارب). بشکاری نرسیدن صیاد، ارجاء ناقه، قریب بزادن رسیدن ناقه. (منتهی الارب). نزدیک رسیدن وقت نتاج ناقه. (آنندراج). نزدیک آمدن بزه اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک آمدن راه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثا)
مردی که استواری و احکام کار را نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سبزواری. شاعری بود فهمیده و سنجیده و در دور اکبری (اکبرشاه) بشهر دهلی رسیده:
چو بیدردانه آهی میکشی ای وارثی هر دم
تو عاشق نیستی بیهوده رسوا میکنی خود را.
(از تذکرۀ صبح گلشن)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
اردبیلی. صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره او چنین آرد: وارثی اردبیلی متروکات شعراء سلف را خلفی وارث بوده و دیار سخن را خامۀ سنجیده طرازش بکمال آسانی پیموده:
از اوست:
وارثی را بارها گفتم که ترک عشق کن
پند من نشنید چندانی که دشمن کام شد.
بزندگیم کدام آرزو برآوردی
که باز روز پسین نخل ماتمم باشی.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 579)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به وارث
لغت نامه دهخدا
(رِ)
حارس شدن:
حارسی اژدرها گنج راست
خازنی راحتها رنج راست.
نظامی.
من نخسبم حارسی ّ دز کنم
گر برآرد گرگ سرتیرش زنم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
ابن عمرو بن مزیقیا الاسدی، از قحطان اوجدی است جاهلی و منازل فرزندان وی، که بقولی همان قبیلۀ خزاعه هستند، پس از هجرت از یمن، به مرالظهران، در یک منزلی مکه بود. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 225 و معجم البلدان، کلمه ظهران، واعلام زرکلی، و رجوع به حارث بن عمرو بن مزیقیا شود
ابن قدامه. شیخ طوسی در رجال خود وی را از یاران علی (ع) شمرده، و برخی او را جاریه بن قدامه خوانده اند و صحیح جیم است. (تنقیح المقال ج 1 ص 249)
ابن ثور. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب علی (ع) ذکر کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 249)
ابن ربیع انصاری. عبدان و ابوبکر بن علی او را در زمرۀ صحابه آرند و ابوموسی سخن آن دو را استدراک کند. عسقلانی گوید: ظاهراً این شخص همان حارثه بن سراقه آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 311 شود
ابن ظفر. مؤلف اصابه گوید: ابن شاهین نام او را درحرف حا آورده و ابو موسی نیز او را متابعت کرده است ولی صحیح جیم است یعنی جاریه (کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 73). رجوع بجاریه بن ظفر... شود
ابن الاضبط، و بقولی حارثه الاضبط السلمی. محدث است، او از پدر خود و پسر او یحیی و یا عبدالرحمن، از وی روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 53 و 54 و 310 شود
ابن جناب بن هبل العذری. از کنانه عذره، از قحطان، جدّی جاهلی و بجدل بن انیف، جّد مادری یزید بن معاویه، از فرزندان اوست. رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن الحارث بن الخزرج بن عمرو الاوسی الازدی القحطانی. جدی است جاهلی و رافع بن خدیج و برأبن عازب از فرزندان اویند. رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن جبله بن شراحیل الکلبی. عبدان و ابوموسی به تبعیت عبدان، وی را در شمار صحابه آرند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 310 شود
ابن سعد بن مالک بن النخع النخعی.... از کهلان، از قحطان. جدی جاهلی و حجاج بن ارطاءه از فرزندان او است. رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن عمرو الشیبانی. از بنی ذهل، از شیبان، از عدنانیه، جدی جاهلی و منکدربن لبید از فرزندان اوست. رجوع به الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
غطریف بن امرءالقیس (البطریق) ابن ثعلبه بن مازن بن الازد بن الغوث من ولد کهلان بن سبا.رجوع به تاریخ سیستان ص 49 و مجمل التواریخ والقصص ص 150 و 174 و 225 شود، قبیله ای از غسان که بطنی از ازد بوده اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 319)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثی یَ)
گروهی از فرقۀ اباضیه از یاران ابی الحارث الاباضی و آنان در امر قدر یعنی مخلوق بودن افعال بندگان و هم در استطاعت پیش از فعل، با اباضیه مخالف باشند و در باب قدر بر مذهب معتزله روند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و الملل والنحل شهرستانی و تعریفات جرجانی (ذیل: حارثیه) شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ثی یَ)
موضعی است بجانب غربی بغداد. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
الخزاعی یا حارثی. عبدالله یا زیاد. صحابی است. عنوان صحابی از ارزشمندترین عناوین در فرهنگ اسلامی است. افرادی که با پیامبر اسلام (ص) دیدار کرده، ایمان آورده و تا پایان عمر مؤمن باقی مانده اند، این لقب را کسب کرده اند. این اشخاص ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از حارث
تصویر حارث
کشاورز، برزگر، شخم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثی
تصویر ارثی
مرده ریگی مانداکی رخنیک منسوب به ارث موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارث
تصویر حارث
((رِ))
برزگر، کشاورز، جمع حراث
فرهنگ فارسی معین
برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر
متضاد: مالک، ارباب
فرهنگ واژه مترادف متضاد