تأنیث حامل. برنده. حمل کننده. آنکه بار بر پشت یا بر سر دارد. (مهذب الاسماء). ج، حاملات، آبستن. باردار. حامل. زن باردار. حبلی ̍. حامله. بارور. بارگرفته. حابله: وآن نار همیدون بزنی حامله ماند واندر شکم حامله مشتی پسران است. منوچهری. بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران. منوچهری. دهر بدگوهر به شرّ آبستنست جز بلا هرگز نزاد این حامله. ناصرخسرو. خود مادر قضا ز وفا حامله نشد ور شد بقهرش ازشکم افکند هم قضا. خاقانی. ماند کجاوه حاملۀ خوشخرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصّرش. خاقانی. نه شکم آسمان حاملۀ بار اوست بر سر یک مشت از آن مانده چنین بی قرار. خاقانی. از جفتی غم بباد غصه دل حاملۀ گران ببینم. خاقانی. نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حاملۀ زآب خشک گوهر تر درشکم. خاقانی. زآن نخل خشک تازه شود گر نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. دل حامله گشت و غم همی زاد زآن هر نفسش هزار درد است. خاقانی. هر دم مرا به عیسی تازه است حامله زآن هر دمی چو مریم عذرا برآورم. خاقانی. هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نیابم آهن و آتش خورم. خاقانی. ازحسرت کلاه تو دریای حامله چون ابر بر جواهر عذرا گریسته. خاقانی. حامله ست اقبال مادرزاد او قابله ش ناهید عشرت زای باد. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله ست چرا نقطه نقطه ست پیکر تیغش. خاقانی. لعبت چشم بخونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون گشته بزهرۀ فلک حامله هم به دختری. خاقانی. تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. هر نفسی حوصلۀ ناز نیست هر شکمی حاملۀ ناز نیست. نظامی. فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان). شب فراق بروز وصال حامله بود دلم خوش است به اندیشۀشفای الم. سعدی. شب حامله است تا چه زاید فردا. (جامعالتمثیل). ، شجره حامله، درخت بارور. (منتهی الارب) ، ابوالفتوح رازی در تفسیرآیۀ ’فالحاملات وقراً’ آرد: قال: ما الحاملات، گفت چیست آن بادهای گران برگرفته، گفت تلک السحاب، ابر است از باران بارگران دارد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 146) ، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب)
تأنیث حامل. برنده. حمل کننده. آنکه بار بر پشت یا بر سر دارد. (مهذب الاسماء). ج، حاملات، آبستن. باردار. حامل. زن باردار. حُبْلی ̍. حامله. بارور. بارگرفته. حابله: وآن نار همیدون بزنی حامله ماند وَاندر شکم حامله مشتی پسران است. منوچهری. بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران. منوچهری. دهر بدگوهر به شرّ آبستنست جز بلا هرگز نزاد این حامله. ناصرخسرو. خود مادر قضا ز وفا حامله نشد ور شد بقهرش ازشکم افکنْد هم قضا. خاقانی. مانَد کجاوه حاملۀ خوشخرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصّرش. خاقانی. نُه شکم آسمان حاملۀ بار اوست بر سر یک مشت از آن مانده چنین بی قرار. خاقانی. از جفتی غم بباد غصه دل حاملۀ گران ببینم. خاقانی. نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حاملۀ زآب خشک گوهر تر درشکم. خاقانی. زآن نخل خشک تازه شود گر نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. دل حامله گشت و غم همی زاد زآن هر نفسش هزار درد است. خاقانی. هر دم مرا به عیسی تازه است حامله زآن هر دمی چو مریم عذرا برآورم. خاقانی. هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نیابم آهن و آتش خورم. خاقانی. ازحسرت کلاه تو دریای حامله چون ابر بر جواهر عذرا گریسته. خاقانی. حامله ست اقبال مادرزاد او قابله ش ناهید عشرت زای باد. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله ست چرا نقطه نقطه ست پیکر تیغش. خاقانی. لعبت چشم بخونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون گشته بزهرۀ فلک حامله هم به دختری. خاقانی. تیغ تو نه ماهه بود حامله از نُه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. هر نفسی حوصلۀ ناز نیست هر شکمی حاملۀ ناز نیست. نظامی. فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان). شب فراق بروز وصال حامله بود دلم خوش است به اندیشۀشفای الم. سعدی. شب حامله است تا چه زاید فردا. (جامعالتمثیل). ، شجره حامله، درخت بارور. (منتهی الارب) ، ابوالفتوح رازی در تفسیرآیۀ ’فالحاملات وقراً’ آرد: قال: ما الحاملات، گفت چیست آن بادهای گران برگرفته، گفت تلک السحاب، ابر است از باران بارگران دارد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 146) ، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب)
شادله. دیهی است به مغرب. (منتهی الارب). به نوشتۀ شعرانی دیهی از افریقیه. (ریحانه الادب). از محال تونس. (شدالازار چ قزوینی، حاشیۀ ص 474). رجوع به شادله شود
شادله. دیهی است به مغرب. (منتهی الارب). به نوشتۀ شعرانی دیهی از افریقیه. (ریحانه الادب). از محال تونس. (شدالازار چ قزوینی، حاشیۀ ص 474). رجوع به شادله شود
مؤنث حافل. پر. بسیار. کثیر: الا آنکه نعمت حق سبحانه و بحمده در بازماندۀ امیر ماضی سایغاللسان وصافیهاللباس است و نامیهالغراس و ناصرهالاکناف و حافلهالاخلاف. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 460) ، ناقه حافله، شتر مادۀ بسیار شیر در پستان
مؤنث حافل. پر. بسیار. کثیر: الا آنکه نعمت حق سبحانه و بحمده در بازماندۀ امیر ماضی سایغاللسان وصافیهاللباس است و نامیهالغراس و ناصرهالاکناف و حافلهالاخلاف. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 460) ، ناقه حافله، شتر مادۀ بسیار شیر در پستان