جدول جو
جدول جو

معنی حاججه - جستجوی لغت در جدول جو

حاججه
(جِ جَ)
حاجّه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاجیه
تصویر حاجیه
زنی که به مکه رفته و کعبه را زیارت کرده است
فرهنگ فارسی عمید
(جِ بَ)
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
یک به یک را حاجبه جستن گرفت
تا پدید آید گهر بنگر شگفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(جی یَ)
در تداول فارسی زبانان. حاجّه. حاججه. زنی حج گذارده
لغت نامه دهخدا
(ج جَ)
تأنیث حاج، نعت مونث ازحج. زنی بزیارت خانه کعبه توفیق یافته. ج، حواج
لغت نامه دهخدا
(جَ)
خار سپید. خار ترنی
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام جائی است. لبید گوید:
فذکّرها مناهل آجنات
بحاجه لاتنزح بالدوالی.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
حاج
لغت نامه دهخدا