جدول جو
جدول جو

معنی جیپا - جستجوی لغت در جدول جو

جیپا
نوعی کنه ی کوچک جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی اتومبیل سبک و محکم که در جاده های ناهموار بهتر از اتومبیل های دیگر حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاپا
تصویر جاپا
ردپا، اثر، جایی که پا بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضربه ای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند، تک پا، اردنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیپا
تصویر گیپا
نوعی خوراک که برنج و لپه و گوشت را لای تکه های شکمبۀ گوسفند می پیچند و می پزند، گدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیبا
تصویر جیبا
هیمه، هیزم
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از طعام که رودۀ باریک گوسفند را پاک کرده در جوف آن گوشت قیمه و دال نخود و برنج و مصالح پر کرده در روغن بپزند، از لغات ترکی نوشته شد، (غیاث) (آنندراج)، شکنبۀ گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده، پزند و خورند، گیپا، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به گیپا شود، (شاید مخفف کله پا یا کله پاچه) کله پاچۀ پخته، کله پاچه و شکنبۀ پخته، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ’کیپاپز’ شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در دوهزارگزی جنوب باختری بازار ماسال، دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 167 تن سکنه، آب آن از رود خانه ماسال، محصول آنجا برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و اتومبیل رو است و بیشتر سکنه در تابستان به ییلاق سرچشمۀ رود ماسال میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
به لغت زند و پازند نقره را گویند، و به عربی فضه خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند، نقره و سیم. (ناظم الاطباء). هزوارش، کئیپا یا کسپه. پهلوی، اسیم (سیم، نقره). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
شیردان، (شعوری)، لیپان، ظاهراً مصحف ’کیپا’
لغت نامه دهخدا
شکنبۀ گوسپند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جزآن آگنده پزند و خورند و از طعامهای نیکو و لذیذ است، (ناظم الاطباء)، طعامی است که در میان یوتلی گوسپند و برنج و گوشت می پزند، (مؤید الفضلا) :
پی گیپا چو او روانه شود
دشمن صدهزار خانه شود،
سلیم (از بهار عجم)،
رجوع به کیپا شود
لغت نامه دهخدا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، زه کونی، زفکنه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ضربه ای که با نوک پنجه زنند، تک پا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، ضربه ای که با نوک پنجه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاپا
تصویر جاپا
جای پا ردپا ایز اثر
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی اتومبیل محکم و سبک که از عهده حرکت در جاده های ناهموار برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضربه ای که با نوک پنجه پا زده می شود
فرهنگ فارسی معین
نوعی اتومبیل محکم و سبک که برای گذشتن از جاده های ناهموار ساخته شده است
فرهنگ فارسی معین
اردنگ، اردنگی، پاسار، پشت پا، تک پا، ضربه پا، لچ، لگد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابزاری که سر آن دوشاخه است و برای جدا کردن کاه از دانه به
فرهنگ گویش مازندرانی
از بلوکات انزان استرآباد است که به آن جفاکنده هم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای خون خوار
فرهنگ گویش مازندرانی
روستاهایی در عباس آباد و کلارآباد تنکابن (جیسای عثمان سرا، جیسای
فرهنگ گویش مازندرانی
گنجشک
فرهنگ گویش مازندرانی
خمیری که برای ورآمدن آماده شود، شفافیت جلا
فرهنگ گویش مازندرانی
سست بنیان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی