جدول جو
جدول جو

معنی جیر - جستجوی لغت در جدول جو

جیر
نوعی چرم دباغی شدۀ نرم که در تهیۀ رویۀ کفش، کیف، پوشاک و امثال آن به کار می رود
تصویری از جیر
تصویر جیر
فرهنگ فارسی عمید
جیر
نوعی پوست دباغی شده نرم و بمعنی صدای زیر و نازک
تصویری از جیر
تصویر جیر
فرهنگ لغت هوشیار
جیر
آهک زنده
تصویری از جیر
تصویر جیر
فرهنگ فارسی معین
جیر
زیر، نازک، جیغ
تصویری از جیر
تصویر جیر
فرهنگ فارسی معین
جیر
پوست دباغی شده نرم که از آن لباس، کفش، کیف و غیره تهیه کنند
تصویری از جیر
تصویر جیر
فرهنگ فارسی معین
جیر
کش، چابک، زیرک، تند و تیز، پایین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آجیر
تصویر آجیر
(پسرانه)
آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط، کوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جیره
تصویر جیره
مقدار معیّنی از خوراکی، خواربار و دیگر اجناس مورد نیاز که در فاصله های زمانی معیّن روزانه، هفتگی، ماهیانه و امثال آن به کسی می دهند، روزیانه، راستاد، رستاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
کسی که با گرفتن دستمزد برای دیگری کار می کند، مزدور، مزدگیر
فرهنگ فارسی عمید
پردۀ بزرگ و ضخیم که در وسط حیاط یا اتاق برپا کنند تا قسمتی از آن از قسمت دیگر جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیرو
تصویر جیرو
امضا کردن پشت سفته یا سند که به امضای دیگری است، برای ضمانت پرداخت آن، پشت نویسی
جیرو کردن: در علم اقتصاد جیرو
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
کنجاره. ثفل، تکس خرما و انگور. هسته و استخوان انگور. (دهار). دانۀ انگور. (مهذب الاسماء) ، در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: لای چیزهای افشرده است و قوتش متوسط است ما بین عصاره و جرم آن چیز و از مطلق ثجیر مراد لای آب انگور است و آن قابض و ضمادش با نمک جهت ورم حار و ورم صلب و ورم پستان و حقنۀ او جهت قرحۀ امعاء و اسهال مزمن و سیلان رطوبات رحم و آشامیدن برشته کردۀ او با دانه های انگور که در او یافت شود جهت قرحۀ امعاء و تقویت معده و اسهال بغایت نافع است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مزدور. (غیاث) (مؤید). پیشیار. مزدبگیر. شخصی که انجام عملی را متعهد میشود در برابر مزدی.
- اجیر خاص، اجیری که متعهد میشود عملی را شخصاً در مدت معین انجام دهد. اجیر خاص حق ندارد که برای شخص دیگری غیر از مستأجر عملی را انجام دهد، و در صورت تخلف مستأجر حق خواهد داشت که عقد اجاره را فسخ و یاتعهد اجیر را لغو و اجرهالمثل عمل انجام نشده را مطالبه و یا به اخذ منافع حاصل از عمل اجیر قناعت نماید.
- اجیر شدن، مزدور شدن.
- اجیر کردن، مزدورکردن. بمزدوری گرفتن. مزد کردن. رجوع به مزد کردن شود.
- اجیر مطلق، اجیری که انجام عملی را متعهد میشود در مدت معین، ولی بدون تعهد مباشرت یا با تعهد اجیر، ولی بدون تعیین مدت یابدون هیچیک از آنها. اجیر مطلق بر خلاف اجیر خاص میتواند عملی را غیر از عمل تعهدشده انجام دهد، مگر در صورتی که عمل مزبور منافی با عمل تعهدشده باشد که دراین مورد ممنوع است.
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجیر، فعیل بمعنی فاعل است، یعنی دریافت کننده اجرت. و چنین کس را مستأجر بفتح جیم نیز مینامند و اجیر در اصطلاح شرع بر دو گونه باشد: یکی اجیر مشترک، در این صورت صیغۀ مشترک را مصدر میمی منظور دارند و بصورت اضافه تلفظ کنند. و گاهی همان کلمه را صفت منظور و کلمه مرکب را بصورت صفت و موصوف خوانند. و این قسم اجیر اجیری است که پیمان و قرارداد را روی عمل و کار مخصوص او می بندند. و در این صورت معقودعلیه عمل خواهد بود و اجیر استحقاق اجرت خواهد یافت و چنین اجیری مجاز است که برای دیگران نیز کار کند و بهمین جهه او را مشترک نامند. مانند قصار و غیره. دیگری اجیر خاص باشد، و او آن کس است که پیمان را بطور مطلق روی منافع او می بندند. و او استحقاق دریافت اجرت پیدا خواهد کرد، در صورتی که در مدت عقد پیمان اجاره خود را تسلیم مستأجر کند ولو آنکه برای او کاری هم صورت ندهد. و همچنین اجیر را اجیر وحد بسکون حاء مهمله نیز نامند و از وحد، وحدت خواهند. یا اجیر وحد بفتح حاء خوانند و از وحد، واحد در نظر گیرند، یعنی اجیر یگانه مستأجر. بنابراین اجیر مشترک در هر دو صورت ترکیب اضافی باشد. (خلاصۀآنچه در جامعالرموز و غیر آن از شروح مختصر الوقایه است). ج، اجراء
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اجیرالأجیر. سمعانی در انساب آرد: ماعرفت بهذا الوصف احداً الا فی تاریخ نسف من جمیع ابی العباس المستغفری قال اجیرالأجیر غیر منسوب الیه کان اجیر طفیل بن زید التمیمی فی بیته ادرک محمد بن اسماعیل البخاری حین قدم نسف روی عنه ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف حکایات عن طفیل بن زید منها ما وجدت بخط ابی یعلی علی ظهر کتاب الجامع الذی کان عنده بخط جماد بن شرات (؟) شاکر سمعت اجیرالأجیر یقول سمعت جدّک طفیل بن زید یقول قلت لمحمد بن اسماعیل کان البیکندی محمد بن سلام یقول ینبغی ثلاث تسبیحات فی الصلوه یعنی فی الرکوع والسجود فقال محمد عندی حیث اذا وضع رأسه للسجود و استمکن جاز
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از اتباع کثیر. (از اقرب الموارد). از اتباع است. (آنندراج) ، که بیراهی پردگی خود را بچشم بیند. که شاهد عینی انحراف اخلاقی بستۀ خود باشد. قرطبان. دیوث. قلتبان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قرطبان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
نام شخصی است. (منتهی الارب). منسوب است به بجیر و انتساب به جداست. (از انساب سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
مصغر ابجر، مرد برآمده ناف و کلان شکم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی در جانب شمالی کوه بارگی تنگستان و حدود دشتستان. (از فارس نامۀ ناصری) ، دقت کردن در چیزی یا کسی:
افتادگیش بس که خوش افتاد شمارا
خوردید بچشم این دل صد پارۀ ما را.
وحید.
، چشم زخم رسانیدن. (آنندراج). و رجوع به چشم شود، با چشم خوردن، در تداول عامه نگاه بد و آکنده از شهوت به کسی کردن. با دیدۀ شهوت بکسی نگریستن
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دیوار کرباسی خانه خانه دار. (ناظم الاطباء). پردۀ کلفت کرباسی که عموماً در سفربا چادر استعمال میشود. مثال: من در سفر، جلوی چادرتجیر میکشیدم و یک حیاط درست میکردم. (فرهنگ نظام). پردۀ ضخیم که آویخته نیست و بر ستونهای چوبین استوار است، پرده و حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثفل که بفارسی کنجاره باشد، لغت عامی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثجیر. رجوع به ثجیر و المعرب جوالیقی ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجیر
تصویر تجیر
نام طایفه ای از قبیله کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجیر
تصویر ثجیر
کنجاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیره
تصویر جیره
جمع جار، همسایگان
فرهنگ لغت هوشیار
((رِ))
جنس (از خوردنی و نوشیدنی و پوشاک) یا پولی که به مزدوران و سربازان دهند، مقابل مواجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجیر
تصویر تجیر
((تَ))
حصیر نیی که دور محوطه نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، دست نشانده، مزد بگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
جیره خوار، خودفروخته، مزدبگیر، مزدور، اسیر، گرفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سهم، آذوقه، توشه، خوراک، سوروسات، سیوروسات، قوت، راتب، رستاد، مستمری، مقرری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدای خوک در وقت جفت گیری یا هنگام تیر خوردن، فریاد، جیغ
فرهنگ گویش مازندرانی
از مکان های واقع در روستای زیارت از توابع گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گلی جنگلی شبیه آلبالو، سبزینه ای است که در سایه ی درختان جنگلی می رویدجیرز بوته
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرک، چابک، تند و تیز
فرهنگ گویش مازندرانی
آفتابه ی سفالی، پایینی، قسمت پایینی
فرهنگ گویش مازندرانی