جدول جو
جدول جو

معنی جوف - جستجوی لغت در جدول جو

جوف
اندرون چیزی، داخل چیزی، شکم
تصویری از جوف
تصویر جوف
فرهنگ فارسی عمید
جوف
(جَ)
ارض مطمئنه یا خارج در بحر در غرب اندلس مشرف به بحر محیط. از اقلیم اکشونیه اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
جوف
زمین پست و هموار فراخی، سعه، وسعت فراخی، سعه، وسعت
تصویری از جوف
تصویر جوف
فرهنگ لغت هوشیار
جوف
((جُ))
فراخ شدن، شکم و داخل هر چیزی، زمین فراخ و وسیع
تصویری از جوف
تصویر جوف
فرهنگ فارسی معین
جوف
پیوست، تلو، داخل، درون، ضمیمه، لا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجوف
تصویر اجوف
میان تهی، توخالی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، کلمه ای سه حرفی که حرف میانی آن از حروف عله (واو، الف، یا) باشد مانند قول، بیع و قال
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
در میان چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در میان چیزی درشدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). به اندرون وی درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اجتاف الوحشی کناسه و تجوفه. (اقرب الموارد) ، تجوفت الخرصه العرفج و ذلک قبل ان تخرج من جوفه. (قطر المحیط) ، اجوف شدن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(تَ قَنْ نُءْ)
مصدر به معنی رجف. (ناظم الاطباء). جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت جنبیدن و حرکت کردن، جنبیدن و لرزیدن زمین. (از اقرب الموارد). رجوع به رجف شود، آماده شدن قوم جنگ را. (از اقرب الموارد) ، پیچیدن صدای تندر در ابر، آرام نگرفتن شخص به سبب ترسی که بدو دست داده. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رجف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگی تا دیگری را بخوراند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سجف، بمعنی پرده. (از منتهی الارب) (آنندراج) : و مزوران را رای از تزویر جز گریز بهنگام و استمساک به اذیال شام و تواری در سجوف ظلام... (جهانگشای جوینی). رجوع به سجف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مجوف. میان تهی. کاواک. (زمخشری). اسرّ. پوک. پوچ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از جدف
تصویر جدف
بریدن، راندن با پارو، بارش برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوف
تصویر جلوف
جمع جلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلف
تصویر جلف
سفیه و خودسر و بیباک، فرومایه و احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنف
تصویر جنف
میل کردن، ظلم کردن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخف
تصویر جخف
بر خود بالیدن خود خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرف
تصویر جرف
مال فراوان اعم از چهار پایان و زر و سیم کنج دهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوع
تصویر جوع
گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش
تصویر جوش
جوشش، غلیان، فوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوز
تصویر جوز
وسط چیزی، گردو، گذشتن از جای و پس افکندن آنرا برفتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن در حکم، میل کردن از راستی در راه، از راه منحرف شدن، کنار رفتن مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جود
تصویر جود
کرم، بخشش، سخا، جوانمردی، دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفو
تصویر جفو
ستم کردن، ملازم نگردیدن مال خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوخ
تصویر جوخ
پارچه پشمی ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاف
تصویر جاف
زن بدکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روف
تصویر روف
آرمیدن، بخشودن، مهربانی بزرقطونا اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوف
تصویر بوف
جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوف
تصویر تجوف
کاواکش، درون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوف
تصویر سجوف
جمع سجف، لنگه پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوف
تصویر رجوف
سخت جنبیدن و حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
تو خالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
((اَ وَ))
میان تهی، درون خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جور
تصویر جور
جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
پوک، توخالی، کاواک، مجوف، میان تهی، بی معنی، بیهوده، پوچ، عله دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد