- جود
- کرم، بخشش، سخا، جوانمردی، دهش
معنی جود - جستجوی لغت در جدول جو
- جود
- جوانمردی
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، عطیّه، صفد، بذل، جدوا، فغیاز، عتق، احسان، داشاد، اعطا، برمغاز، سماحت، دهشت، بغیاز، داد و دهش، منحت، داشات، داشن
- جود
- بخشش، کرم، جوانمردی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیکی، زودی، تشنگی
کشتی ژاپنی
نیک بودن، خوب شدن، نیکو گشتن
گیاهی با دانه های ریز و باریک که در میان کشتزار جو می روید
نوعی ورزش رزمی و دفاع بی اسلحه که شامل فنونی برای از پا درآوردن و به زمین زدن حریف و درگیری نزدیک با او است
نیکویی، خوبی
بهتر، نیکوتر، بهترین
سر بزمین نهادن و فروتنی نمودن
نیکوتر، خوب تر، بخشنده تر، جوانمردتر
پیشانی بر زمین گذاشتن برای عبادت یا اظهار فروتنی
زود هوشی تیز هوشی
بید جو دانک
فصل درو کردن جو، دروکنندۀ جو، کنایه از تهی دست
چینه دان مرغ
((جَ یا جُ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی کافور به غایت خوشبو که آن را خورند، مقابل کافور میت، نوعی از چوب بید که از آن دسته بیل سازند، جودانک، سیاهی ای شبیه به دانه جو در میان دندان اسب و خر و مانند آن که جوانی و پیری آن ها را از آن شناسند، جنسی از انار
درختی شبیه درخت بیدمشک که چوب محکم و سخت و شاخه های صاف و راست دارد و از شاخه هایش دستۀ بیل و کلنگ درست می کنند، نوعی بافت کاموا، نوعی کافور مرغوب
چینه دان پرنده، لکه ای سیاه در دندان اسب و الاغ که براساس میزان ساییده شدن آن می توان سن جانور را تخمین زد
جفا، ستم
پوشینه، پوست، پوشش
پیکر، مردار
کج، منحنی، معوج
هستی، وجود، بودن
جسم تیره رنگ شبیه بخار یا ابر که هنگام سوختن چیزی از آن جدا می شود و بهوا می رود
نهر بسیار عظیم که پس از سیر در خشکی وارد دریا شود و بمعنی لخت و برهنه
بزور، منتهی، حداعلی
نیگری ناسپاسی انکار کردن امری را دیده و دانسته منکر شدن