جدول جو
جدول جو

معنی جنگی - جستجوی لغت در جدول جو

جنگی
مربوط به جنگ، دارای کاربرد در جنگ مثلاً سلاح جنگی، جنگجو، جنگنده، کنایه از با سرعت زیاد، شتابان
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
فرهنگ فارسی عمید
جنگی
منسوب به جنگ لوازم جنگی، رزم آور جنگنده حربی
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
جنگی
((جَ))
منسوب به جنگ
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
فرهنگ فارسی معین
جنگی
دلاور، مبارز، نستوه، جنگنده، حربی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنگی
حربٌ
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به عربی
جنگی
Warring
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جنگی
belliqueux
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جنگی
воюючий
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
جنگی
যুদ্ধরত
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
جنگی
воюющий
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به روسی
جنگی
دولت مردانه، مبارزه
دیکشنری اردو به فارسی
جنگی
جنگ کرنے والا
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به اردو
جنگی
savaşan
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
جنگی
anayepigana
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
جنگی
walczący
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
جنگی
전쟁 중인
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به کره ای
جنگی
戦争中の
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
جنگی
kriegerisch
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
جنگی
युद्धरत
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به هندی
جنگی
berperang
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
جنگی
กำลังรบ
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
جنگی
oorlogvoerende
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به هلندی
جنگی
bélico
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
جنگی
bellicoso
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
جنگی
bélico
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
جنگی
战争的
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به چینی
جنگی
נלחם
تصویری از جنگی
تصویر جنگی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منسوب به زنگباری، سیاه پوست. یا زنگی سیاه سیاه پوستی که مست باده باشد، شخص شرور و تند خویی که به این و آن تندی کند. یا زنگی زنگ یارومی روم. به کسی گویند که هم خدا خواهد و هم خرما را یعنی گاهی به یک امر و گاهی به امر دیگر بپردازد کار خود را یکسو کن
فرهنگ لغت هوشیار
دنگ کوب، با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن (بوسیله دسته فرمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگی
تصویر بنگی
آنکه عادت بع کشیدن بنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفنگی
تصویر جفنگی
بیهودگی و بطلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ونگی
تصویر ونگی
خلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنگی
تصویر بنگی
معتاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنسی
تصویر جنسی
ژادمند، ژادین
فرهنگ واژه فارسی سره
عزراییل، جان گیرنده
فرهنگ گویش مازندرانی