- جنبش
- تحرک، نهضت، حرکت
معنی جنبش - جستجوی لغت در جدول جو
- جنبش
- حرکت، تکان
- جنبش
- تکان، حرکت، کنایه از تغییر، نهضت،
در علوم سیاسی گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امثال آن فعالیت می کند مثلاً جنبش آزادی بخش فلسطین
جنبش آبا: حرکت و سیر کوکب های سیار مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره و عطارد
جنبش اول: کنایه از حرکت قلم قضا و قدر در لوح، نخستین حرکت سیارات
- جنبش ((جُ بِ))
- حرکت، تکان، لرزش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سویه
حرکت
بیگانه نمایی کرانه گیری، پهلو
کاسه چوبی
غنچه
جلوۀ خاصی از محتوای یک چیز، موضع خاصی که از آن چیزی نمایان می شود یا می توان چیزی را دید، کنایه از توانایی یا قابلیت روحی برای تحمل چیزی، ظرفیت
کناری، پهلویی، کنایه از فرعی، غیراصلی، جانبی مثلاً فعالیت های جنبی نمایشگاه
((جَ بِ یا بَ))
فرهنگ فارسی معین
پهلو، طرف، جهت، ناحیه، ظرفیت، طاقت، توان، جلوه ای خاص از محتوای یک چیز، حالت، ویژگی، خاصیت
Aspect
аспект
Aspekt
аспект
aspekt
aspecto
aspetto
aspecto
aspect
aspect
แง่มุม
جنب هفتان: آفتاب ماه کیوان تیر ناهید زاوش و بهرام