- جمد
- یخ، برف یخ، برف
معنی جمد - جستجوی لغت در جدول جو
- جمد ((جَ مَ))
- یخ، برف
- جمد
- یخ، برف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سلاحی شبیه شمشیر، کتاره، قداره
چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد
هندی پهلو شکاف، دودمه خنجری است
سنگ شده
ستایش
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم
پوشینه، پوست، پوشش
پیکر، مردار
آمدن ایاب: رفت و آمد مقابل رفت ذهاب، بازگشت، اقبال روی آوردن بخت خجستگی مقابل نیامد. یا آمد کار. خجستگی یمن میمنت
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
یخ بسته، افسرده
بزور، منتهی، حداعلی
کم خیری انکار کردن شیئی با علم به آن
جمع جده، راه ها جدگاره ها (طرق)، جمع جدید، نوها راه راست، زمین راست، هامون زمین هموار درشت
پرنده ای حرام گوشت دارای چشمهای درشت در طرف سرش دو دسته پر شبیه گوش گربه قرار دارد و به شومی و نحوست معروف است
موی در هم پیچیده، مجعد، زلف، مرغول، موی کوتاه
مرد سخت و قوی
نیرومند، چابک پوست بدن انسان و حیوان پوست بدن انسان و حیوان
یخ بستن، جامد شدن
جماعت مردم ریسمان کلفت، طناب کشتی ریسمان کلفت، طناب کشتی
رستاخیز، قیامت، گرد کردن، فراهم کردن
ماسیده
گرد آمدن
سرافرازی
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
آماس پستان، سنگ بر آمده
لشکر، سپاه
تن و بدن
جانوریست شبیه بملخ و کوچکتر از آن که پیوست بانگ کند صرار چهره ریسک چرخه ریسک گوزده