- جماء
- هموار، همه، زن فربه
معنی جماء - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث اعجم چهارپا، ریگستان بی درخت
زیبایی
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
حرکت کردن، جنبیدن حرکت کردن، قوی دل گردیدن، آشکار کردن، قوت دل را، قوت دل باقی جان رمق. جنبیدن جا به جا شدن، نیمه جانی نیمه جان شدن، نیرومندی
افزونی گوالش
سر شاخ گاو، لاغر ران زن
پاداش، برابر، همقدر
سود، توانگری
بیهوده، باطل، خاشاک رود آورد، بر زمین زدن، سرگردانی، آزار دلازاری، ستم -1 آزردن جور کردن، ستم کردن، بیوفایی کردن، بیمهری کردن، جور ظلم، بیوفایی بیمهری. -1 بر زمین زدن، انداختن، کفک انداختن دیگ، بیرون دادن، زر و نقره و مانند آن، خاشاک رودآورد
مروارید، لولو
آسودگی و آسایش اسب پس از خستگی
خوب صورت و نیکو سیرت گردیدن
خودسری کردن جمع چیزی، نکاح، آمیزش
شوخی، فریبندگی، مستی، آرایش کننده
تند رو، دونده
جماعت سنگریزه ها سنگریزه ها
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
سر کشی، توسنی، خود رایی
مفصل های خشک شده که از جای حرکت نکنند
پاداش، سزا، عوض نیکی یا بدی، بخشیدن، یافتن، سزا کیفر پاداش دانسته که در پارسی کیفر با پاداش برابر نیست پاداش پاسخ کار نیک است و کیفر پاسخ کاربد شیان پاد افراه پاد افراس، جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها -1 مکافات سزای عمل کسی را دادن، پاداش پاداشن پاداشت، کیفر پادافره. یا جزاء (جزای) سیئه. پاداش بدی
جمع امه، کنیزکان جمع امه. کنیزان کنیزکان پرستاران
ابر مرتفع، ابر پرباران
شتردار، شتربان، ساربان
جمل ها، شتران، جمع واژۀ جمل
امه ها، کنیزان، جمع واژۀ امه
نزدیکی کردن مرد و زن با یکدیگر، مقاربت
انسان یا جانوری که پس از خستگی، خورده و خفته باشد
زیبایی، نیکوصورتی، حسن صورت، خوشگلی، کنایه از مایۀ زیبایی
ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر نخل، پنیر خرما
هر چیز بی جان و بی حرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز و امثال آن ها
هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده، باطل، خار و خاشاک، کف آب، غش، برای مثال بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی - ۴۴)
بلای سخت، حادثه زمانه، مونث اصم ناشنوا کر: زن، ماده شتر فربه، سخت، کار دشوار، مارآینکی مونث اصم کر (مونث)، سخت و محکم: صخره صماء
تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی. تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی