- جلیل (پسرانه)
- بلند مرتبه، بزرگوار، از نامهای خداوند
معنی جلیل - جستجوی لغت در جدول جو
- جلیل
- بزرگوار، بزرگ قدر، نامی از نامهای خدایتعالی
- جلیل
- بزرگوار، کلان سال و محترم
- جلیل ((جَ))
- باشکوه
- جلیل ((جُ لَ))
- پرده، پوشش مهد و کجاوه
- جلیل
- پردۀ روی کجاوه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
والا
جلیل، بزرگوار، کلان سال و محترم
فرا گرفتن، بپوشاندن چیزی و فراز گرفتن، بزرگ کردن، احترام گذاشتن
بزرگداشت، بزرگ داشتن، کسی را گرامی داشتن، احترام کردن
شکوه
باد سردی که با باران توام باشد
راهنما، رهبر، رهنمون
زبون، حقیر، خوار، پست
انگیزه، رهنمون، سبب، فرنود، آوند، نخشه
آب صاف و گوارا
ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه
افسار چرمی، ریسمان چرمی دوال، بر آویز (حمایل)
ظالم و ستمکار
همنشین، مجالس
کمند مقود، مفسد غماز
نیرومند، بردبار، قوی
زنگوله
خوب، زیبا، نیکو، نیکو سیرت، پیه گداخته
روشن استوار درست مونث جلی، حقیقت امر خبر یقینی
عظیم، استوار
تیره شب شب دراز و تاریک
شوی، زوج، شوهر
صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است
گردن
بسیار دان: (ز علمی که بر خواند مرد پلیل نمودی بر آن گفته بر صد دلیل) (زرتشت نامه)
تیغ آخته، خوار گشته، می ناب، کوهان اشتر، نو زاده