- جلع
- بیشرمی، روی گشادگی، چوز برهنگی، جامه کندن
معنی جلع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم
پوشینه، پوست، پوشش
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
برساخت، روسازی
داخل بردن غذا به حلق
دیواره، راستا، راسته
معرض
شکاف گاباره (غار)
سر شکستن
زن برهنه روی
گناه کردن، کشاندن، کشیده شدن، کشیدن از جائی به جای دیگر
روشنگر، بسیار جلا دهنده، روشن کردن، افروختن، زدودن صیقل دادن، آواره شدن، جلا وطن، آوارگی
باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
ساختن، وضع کردن، مبدل ساختن کوتاهی، فربهی، ستیزه کوتاهی، فربهی، ستیزه مزدی که برای کننده کاری قرار میدهند، دستمزد مزدی که برای کننده کاری قرار میدهند، دستمزد
حریص، آزمند
واضح، روشن
سبد و بمعنی گره ریسمان
گشاده چهرگی در زنان
عنان اسب بیرون کردن بیرون کردن پیش، قبل، روبروی، مقابل پیشگاه پیش، قبل، روبروی، مقابل پیشگاه
ممرز
امر عظیم، کار بزرگ
پرنده ای از راسته گنجشکان از دسته مخروطی نوکان که جزو پرندگان نیمکره شمالی است. پرهایش خاکستری و پرهای زیر گردنش روشنتر است. قدش کمی از گنجشک بزرگتر و از سار کوچکتر است جلک چکاوک قبره طرقه
غیاث این واژه را جلق آورده و آن را تازی نمی داند زلغ چل زنی سر تراشیدن، خنده دندان نمای -1 ارضا کردن غریزه جنسی بوسایلغیر طبیعی، عملی که بوسیه آن بطور غیر طبیعی ارضا غریزه جنسی واقناع لذات شهوانی میشود. این عمل را ممکنست جوانان توسط دست یا وسایل دیگر در خفا انجام دهند
سفیه و خودسر و بیباک، فرومایه و احمق
همنشین نشستن
نیرومند، چابک پوست بدن انسان و حیوان پوست بدن انسان و حیوان
رند زبانزد مردم کوچه پارسی بزرگ است (برای مونث یا جمع آید)، یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعماء ه (نعماوه)، بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: ... . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید
رستاخیز، قیامت، گرد کردن، فراهم کردن
چهار پای کوچک
فغان و زاری و ناله و اندوه گذرگاه دره، محله قوم گذرگاه دره، محله قوم بیتابی کردن، نا شکیبائی بیتابی کردن، نا شکیبائی
هفتن برف دوشاب مفت می خوردیم - هریکی هفت هفت می خوردیم (جامی)
گرسنگی
طلاق دادن از طرف زن و بخشیدن کابین خود برگ آوردن، عزل کردن
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای