- جلت
- رند زبانزد مردم کوچه پارسی بزرگ است (برای مونث یا جمع آید)، یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعماء ه (نعماوه)، بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: ... . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید
معنی جلت - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مردی مردانگی، نیرو در رفتن، گله از پا درد
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
عجله: آتش شیطنت او (دیو گاو و پای) لهبات غضب بر آورد اما عنان عجلت از دست نداد
خجالت، برای مثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت) ، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
رومی هلیمو بیخ گیاهان است دارویی حلیمو و آن بیخ نباتی است که بعربی حماض جبلی خوانند
راستا، روی
فردوس
پوشینه، پوست، پوشش
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
چرایی، شوند
بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
ابزار آلات
خواری، زبونی، مقابل عزت
ابزار، افزار
خواری، سرشکستگی
توده، مردم
معرض
خطیئه، خطا، گناه، لغزش، زبان در سخن
تازیان بعضی کلمات فارسی مختوم به (- ه) غیر ملفوظ را تعریب کرده به (- ات) جمع بسته اند و ایرانیان اینگونه جمع معرب را از آنان اقتباس کرده وکلمات دیگر (اعم ازفارسی وعربی وغیره) را نیز بهمان سیاق استعمال کرده اند: (تو زیر پای خوری از کامه و انبجات پرهیزنکنی معالجت موافق نیفتد) (چهارمقاله نظامی)، عوام بسیاق کلمات فوق کلماتی را هم که مختوم به (- ه) غیر ملفوظ نیستند ولی بحروف مصوت (- ا) یا (- ی) ختم شوند به (- جات) جمع بسته اند (برای احتراز ازالتقای دو حرف مصوت) : مرباجات دواجات طلاجات. توضیح کلمات عربی مختوم به ه و کلمات فارسی مختوم به - ه غیر ملفوظ که به جات جمع بسته شوند در تحریر باید ه یا ه راحذف کرد وبنابراین روزنامه جات میوه جات تعلیقه جات رقیمه جات وامثال آن غلط است
خلقت، سرشت
هر چه غیر باریتعالی که آنرا پرستش نمایند
گناه کردن، کشاندن، کشیده شدن، کشیدن از جائی به جای دیگر
روشنگر، بسیار جلا دهنده، روشن کردن، افروختن، زدودن صیقل دادن، آواره شدن، جلا وطن، آوارگی
جماعت مردم، عدد بسیار، همه زوج، مقابل فرد، دوتای، دو تا، دو لنگه زوج، مقابل فرد، دوتای، دو تا، دو لنگه
نو شدن، تازگی
واضح، روشن
سبد و بمعنی گره ریسمان
هویدا و آشکارا
عنان اسب بیرون کردن بیرون کردن پیش، قبل، روبروی، مقابل پیشگاه پیش، قبل، روبروی، مقابل پیشگاه
ممرز