جدول جو
جدول جو

معنی جلت - جستجوی لغت در جدول جو

جلت
رند زبانزد مردم کوچه پارسی بزرگ است (برای مونث یا جمع آید)، یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعماء ه (نعماوه)، بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: ... . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنت
تصویر جنت
(دخترانه)
بهشت، باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خجلت
تصویر خجلت
خجالت، برای مثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
(خِ لَ)
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی).
گل سرخ چون روی خوبان بخجلت
بنفشه چو زلفین جانان معطر.
ناصرخسرو.
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد.
خاقانی.
چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود.
خاقانی.
از این شعر خجلت رسد عنصری را
وگر عنصری جان حسان نماید.
خاقانی.
جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او
زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجلت
تصویر رجلت
مردی مردانگی، نیرو در رفتن، گله از پا درد
فرهنگ لغت هوشیار
روشنگر، بسیار جلا دهنده، روشن کردن، افروختن، زدودن صیقل دادن، آواره شدن، جلا وطن، آوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلب
تصویر جلب
گناه کردن، کشاندن، کشیده شدن، کشیدن از جائی به جای دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبت
تصویر جبت
هر چه غیر باریتعالی که آنرا پرستش نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلت
تصویر جبلت
خلقت، سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تازیان بعضی کلمات فارسی مختوم به (- ه) غیر ملفوظ را تعریب کرده به (- ات) جمع بسته اند و ایرانیان اینگونه جمع معرب را از آنان اقتباس کرده وکلمات دیگر (اعم ازفارسی وعربی وغیره) را نیز بهمان سیاق استعمال کرده اند: (تو زیر پای خوری از کامه و انبجات پرهیزنکنی معالجت موافق نیفتد) (چهارمقاله نظامی)، عوام بسیاق کلمات فوق کلماتی را هم که مختوم به (- ه) غیر ملفوظ نیستند ولی بحروف مصوت (- ا) یا (- ی) ختم شوند به (- جات) جمع بسته اند (برای احتراز ازالتقای دو حرف مصوت) : مرباجات دواجات طلاجات. توضیح کلمات عربی مختوم به ه و کلمات فارسی مختوم به - ه غیر ملفوظ که به جات جمع بسته شوند در تحریر باید ه یا ه راحذف کرد وبنابراین روزنامه جات میوه جات تعلیقه جات رقیمه جات وامثال آن غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلت
تصویر زلت
خطیئه، خطا، گناه، لغزش، زبان در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلت
تصویر ذلت
خواری، زبونی، مقابل عزت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلت
تصویر آلت
ابزار آلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلت
تصویر بلت
بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جماعت مردم، عدد بسیار، همه زوج، مقابل فرد، دوتای، دو تا، دو لنگه زوج، مقابل فرد، دوتای، دو تا، دو لنگه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
فرهنگ لغت هوشیار
عجله: آتش شیطنت او (دیو گاو و پای) لهبات غضب بر آورد اما عنان عجلت از دست نداد
فرهنگ لغت هوشیار
رومی هلیمو بیخ گیاهان است دارویی حلیمو و آن بیخ نباتی است که بعربی حماض جبلی خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجلت
تصویر خجلت
((خِ لَ))
شرمندگی، شرمساری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنت
تصویر جنت
فردوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلد
تصویر جلد
پوشینه، پوست، پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جفت
تصویر جفت
زوج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلو
تصویر جلو
معرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملت
تصویر ملت
توده، مردم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذلت
تصویر ذلت
خواری، سرشکستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلت
تصویر آلت
ابزار، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علت
تصویر علت
چرایی، شوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جهت
تصویر جهت
راستا، روی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلب
تصویر جلب
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
آزرم، انفعال، حیا، خجالت، شرم، شرم زدگی، شرمساری، شرمندگی
متضاد: فخر، مباهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به طور سوزان، به شکلی سوزان
دیکشنری اردو به فارسی
با شدّت بسیار، به شکلی سوزان
دیکشنری اردو به فارسی
سوزان، سوزاندن
دیکشنری اردو به فارسی
سوزان، سوزاندن
دیکشنری اردو به فارسی