جدول جو
جدول جو

معنی جفیر - جستجوی لغت در جدول جو

جفیر
ترکش چوبی یا چرمی
تصویری از جفیر
تصویر جفیر
فرهنگ لغت هوشیار
جفیر
تیردان چوبی یا چرمی
تصویری از جفیر
تصویر جفیر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جریر
تصویر جریر
(پسرانه)
نام دانشمند معروف و مؤلف تاریخ طبری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زفیر
تصویر زفیر
دم بر آوردن، بازدم
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکار جور کننده ظالم، آنکه از راه حق براه باطل میل کند گشته از راه، گرمی دل از گرسنگی و خشم، کسی که بدون رعایت قوانین موضوعه شیعه قدرت را بدست گیرد یا کسی که از چنین شخصی قبول شغلی کند، جمع جائرون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیر
تصویر جبیر
خودخواه سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
نهانگوی پارسی تازی گشته کفری پوست بهار خرمای ماده کسی که جفر داند دانای فن جفر کوپوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیر
تصویر جدیر
سزاوار، لایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشیر
تصویر جشیر
بافنده، جوال ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیر
تصویر جمیر
گرد گاه، موی بافته، شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیر
تصویر جزیر
فریزیده بریده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریر
تصویر جریر
افسار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهیر
تصویر جهیر
زیبا، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیر
تصویر حفیر
گور کنده، حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
پناه دهنده، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
میانجی، سفراء جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفیر
تصویر شفیر
کناره پلک چشم که مژه بر آن می روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیر
تصویر صفیر
بانگ و فریاد، سوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفیر
تصویر غفیر
موی نرم و ریز در گردن یا رخسار، کثیر، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زفیر
تصویر زفیر
خارج شدن هوا از ریه، دم برآوردن، خارج کردن نفس، بازدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جایر
تصویر جایر
جور کننده، املای دیگر واژۀ جائر، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفیر
تصویر صفیر
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت،
در موسیقی نوعی ساز بادی
صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن، برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیر
تصویر سفیر
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضفیر
تصویر ضفیر
هر دسته موی جداگانه بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفیر
تصویر ظفیر
دستیاب پیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیر
تصویر عفیر
بریانی: بر ریگ تفسان، نان بی خورش، نا دهنده نادهشگر، خاک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
همه همگی از مه تا که بش موی گردن، موی رخسار، پوشنده آمرزیدن گناه کسی را مغفرت غفران، بسیار فراوان. یا جم غفیر. گروه بسیار از وضیع و شریف و کوچک و بزرگ، همه جمیع
فرهنگ لغت هوشیار
از کاپور پارسی شکوفه خرما، گژف گیاهی (قفرالیهود) از گیاهان سبد، کندو، نان بی خورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
شیپور، بانگ بلند نای، فریاد، آواز ناله، خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشیر
تصویر جشیر
((جَ))
جولاهه، بافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدیر
تصویر جدیر
((جَ دِ))
چاردیواری، سزاوار، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایر
تصویر جایر
((یِ))
ستمکار، ظالم، آن که از راه حق به راه باطل میل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریر
تصویر جریر
((جَ))
رسنی که شتر را به جای افسار باشد، جاری، روان، تندزبان، گویا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهیر
تصویر جهیر
((جَ))
بلندآواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
((خَ))
نگهبان، حامی
فرهنگ فارسی معین