جدول جو
جدول جو

معنی جزچکله - جستجوی لغت در جدول جو

جزچکله
مغز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جزغاله
تصویر جزغاله
هر چیز کاملاًسوخته، جزغ، جزدر، جزدره، جزدو، جزر، جز، چزده، چزدره
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان پایروند که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
مطلق آنچه از جایی بچکد. (برهان). هر چه از جایی بیفتد. (ناظم الاطباء) ، قطره و چکیدن را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). چک و چکره و چکه. چیکله. (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک و چکره و چکه شود، ناصیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاک شود
لغت نامه دهخدا
(چُ لَ / لِ)
نام مرغی شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ لَ / لِ)
کوزۀ سخت پخته. (فرهنگ شعوری ج 1). بجکله. بطری سنگی و خمرۀ محکم جهت شراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جزاله
تصویر جزاله
بزرگ شدن، تمام شدن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکله
تصویر چکله
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزغاله
تصویر جزغاله
دنبه برشته شده، هر چیز بسیار برشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزغاله
تصویر جزغاله
((جِ ل))
دنبه برشته شده، هرچیز برشته شده، جزدر، جزدره
فرهنگ فارسی معین
مغز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در دوازده کیلومتری جنوب شهرستان کتول به ارتفاع، ۰۷۸
فرهنگ گویش مازندرانی
بزغاله
فرهنگ گویش مازندرانی
میزان کردن آب نمک در هنگام طبخ برنج، بار گذاشتن غذا روی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گردو بازی، جایی که پر از گیاه گردو باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نهال گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختن چیزی به طور کامل، دنبه ای که آب شود و قسمت های گوشت
فرهنگ گویش مازندرانی
بی سر و پا، حبه، یک حبه سیر، مغز گردویی که کامل و بدون آنکه خرد شود، بیرون آید
فرهنگ گویش مازندرانی