- جرم
- قطع کردن، بریدن جرم دود و جزآن، ثقل آب و روغن گرفته هر چیز، دود چسبنده برته سیگار و دسته چپق
معنی جرم - جستجوی لغت در جدول جو
- جرم
- ماده ای که بر روی سطوح رسوب می کند، در علم فیزیک مقدار مادۀ موجود در یک جسم، شکل مادی حیوان یا چیز دیگر، جسم، هر یک از کرات آسمانی،
برای مثال جرم ماه از اشارت جدّش / هم به دو نیم گشت، هم یک لخت (انوری - ۵۲۴)
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، ستار، کوکبه، اختر، تارا، نجم، نیّر، نجمه، کوکب، استاره
- جرم ((جُ))
- گناه، بزه
- جرم ((جِ))
- درد، ته نشست هر چیزی
- جرم ((جِ))
- جسم، رنگ، هر یک از اجرام آسمانی
- جرم
- گناه، خطا، بزه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تمام شدن سال
پارسی تازی گشته خرکش چپداز بالای موزه پوشند
گرفته شدن، منقبض گشتن
حوض کوچک، خانه کوچک
ثعلب
گنهکار، بزهکار مجرم
بزهشناسی
تن و بدن
گناه و تقصیر کردن
کنایه از آفتاب و روشنائی صبح و روشنی روز باشد
علمی درباره جرائم و جنایات و مردم تبهکار بحث میکند
گناهکار مجرم
آنگه گناه پوشد
متخصص در علم جرم شناسی
آنکه جرم و گناه را می بخشد، خطاپوش
علمی که دربارۀ جرائم، جنایات و مردم تبهکار بحث می کند
Criminologist
Misdemeanor
криминолог
проступок
Kriminologe
Ordnungswidrigkeit
кримінолог
правопорушення
kryminolog
wykroczenie