جدول جو
جدول جو

معنی جرجروک - جستجوی لغت در جدول جو

جرجروک
آدم پر سر و صدا، بچه ای که زیاد گریه کند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اسباب بازی چرخ داری که کودکان نوپا به وسیلۀ آن راه رفتن می آموزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرفروک
تصویر فرفروک
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، یرمع، پرپره، بادفره، بادفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرجر
تصویر جرجر
صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نام دیگر خرجوش است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
شهریست قرب ساحل افریقیه، دارای لنگرگاهی در جزیره و آبهای فراوان دارد و مسکونست و ارجکوک در وادیی مشهور بتافنّا واقع است و بین آن و دریا دو میل مسافت است. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
گیاهی است که بزنان کم شیر دهند زیادتی شیر را، و آنرا خروک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). خرچکوک. خرچلوک. رجوع به خرچکوک شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ را)
ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 19000 گزی جنوب باختری میرجاوه، کنار راه فرعی میرجاوه به خاش. سکنۀ آن 35 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
بادفر و آن چیزی است که اطفال از چوب تراشند و ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا بر روی زمین گردان شود. (برهان). با فرفر و فرفره قیاس کنید. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رُو رُ وَ)
در تداول عامه، مخفف راه روک. چوبی است که در آن دو غلطک بندند و کودکان بالای آنرا بدست گیرند و راه روند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چرخی که بچه ها دست بدان نهند و براه افتند. گردون. آلتی از چوب با چرخهابرای براه افتادن بچه های نوخیز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آن غلات و پنبه. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چرمی مدور که کودکان ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا از آن صدایی فرفر ظاهر شود بادفر: تو روان کرده در هوا فرفر که فلان ملحد است و آن کافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرجفوک
تصویر کرجفوک
کرک: (چه نسبت بود دشمنت (دشمنان) را بتو تویی شاهبازو و عدو کرجفو) (طیان. رشیدی رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روروک
تصویر روروک
دولابچه ای که در آن بالا و پایین رود روندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرجر
تصویر جرجر
جر دادن پارچه یا کاغذ آلت خرمن کوب
فرهنگ لغت هوشیار
جوجه، پستان دختری که تازه به بلوغ رسیده باشد، زایده
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجاقک، صدای جیرجیرک، صدای چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی برشته شده، بسیار سوختن، زغال شده، گیاه چسبک از تیره
فرهنگ گویش مازندرانی
بالاتر، بخش بالایی، اندکی بالاتر
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای است به اندازه ی قمری با رنگ متمایل به قهوه ای که.، نوک درخت، جیرجیرک، جای بسیار بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله گون، رنگ خرمایی گوسفند، زندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرحرف، پرچانه
فرهنگ گویش مازندرانی
زخمی که در اثر عفونت مثل نوک پستان بیرون زده باشد، زخم بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی