- جراد
- ملخ ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده
معنی جراد - جستجوی لغت در جدول جو
- جراد
- ملخ، حشره ای بال دار، با پاهای بلند و چشم های بزرگ که به کمک پاهای عقبی خود می جهد
- جراد ((جَ))
- ملخ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واحد جراد یک ملخ
دژخیم
روزنامه ها
کرنتگر، کارد پزشک
گستاخی، یارا
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
آراج، نام فرشته ای، نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم می دانند
یخچال
خفه کننده، زره ساز آنکه زره سازد زره ساز زره گر
شمشیر زن کشنده، دژخیم، شکنجه گر آنکه مامور شکنجه دادن یا کشتن محکومان است. یا جلاد فلک. مریخ، جمع جلید تازیانه زن، دژخیم، میرغضب
پارسی تازی گشته کراد جامه های کهنه پاره
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
دفترها، جراید
دفاتر و امثال آن، مجلات، روزنامه ها
سیلی که همه چیز را ببرد
شمشیر برنده
بسوی خود کشنده
زخم و ضرب باشد، زخمها، جراحتها کسی که جراحات را معالجه می کند
دلیری نمودن یارا گرمک دلیری پردلی: (جرات حرف زدن ندارد)
توشه دان کشتی بی بار
کند و کاو، تیزنگری، پرماسیدن (به دست سودن) کور کوم کرکم جساد پارسی است و آن را به تازی زعفران گویند، خون خشک زعفران
شاخ خرما، تک تنها تنها تنهارو منفرد
شتاب و رو و شادمان
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
قصدی که بسوی دشمن کنند برای حرب او، کارزار کردن با دشمنان در راه خدا زمین سخت و بی گیاه زمین سخت و بی گیاه
جمع جید، سره ها نیک ها، جمع جید، گردن ها جمع جید نیکوها
یونانی تازی گشته خراشگر
فسخ معاهده کردن
غوره خشک خرما، کویک پژمرده
ابر تنک