جدول جو
جدول جو

معنی جدلوک - جستجوی لغت در جدول جو

جدلوک
جرزن در بازی، جرزننده، جدل کننده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلوک
تصویر دلوک
مایل شدن آفتاب به سمت مغرب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
فرس مدلوک، اسبی که استخوان سر سرینش بلند نباشد. (منتهی الارب) ، رجل مدلوک، مردی که در سؤال بر وی ستیهیده شود. (منتهی الارب). که در مسأله ای مورد الحاح واقع شود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بعیر مدلوک، شتر سفرآزموده یا شتری که در دو زانوی وی نرمی و سستی باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مصقول. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لو)
در لهجۀ گناباد خراسان، آدم ولگرد که از خانه بیرون می رود و این سوی و آن سوی می رود. غالبا به زنانی که همیشه از خانه بیرون روند دلوک می گویند. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بوی خوش که به خود درمالند. (منتهی الارب). هرچه بر خویشتن مالند. (دهار). آنچه بر تن مالند، چون خطمی و روغن و چیزهای خوش بو. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارو که در خویشتن مالند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه بر تن مالند از طیب و دارو و جز آن. (از اقرب الموارد). آنچه بر تن مالند چون روغن خوش بودار. (غیاث) ، آنچه از سفوفات با انگشت بر دندان مالند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروشدن آفتاب یا زردرنگ گردیدن یا برگشتن. (از منتهی الارب). بگشتن آفتاب بوقت زوال و فروشدن آن. (از المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گشتن آفتاب وقت زوال. (ترجمان القرآن جرجانی). گشتن آفتاب وقت زوال و فرورفتن آن. (دهار). برگشتن آفتاب از نصف النهار. (یادداشت مرحوم دهخدا). غروب کردن و زرد شدن آفتاب، و گویند مایل و زایل گشتن آن است از دل آسمان، که در این صورت آنرا دالک گویند. (از اقرب الموارد) : أقم الصلاه لدلوک الشمس الی غسق اللیل (قرآن 78/17) ، نماز را برپا دار از زوال آفتاب تا تاریکی شب، مالیدن روی خود رابا طیب و بوی خوش. (از اقرب الموارد) ، ستم کردن در حق کسی، آسان گرفتن بر بدهکار. (از اقرب الموارد). دلک. رجوع به دلک شود
لغت نامه دهخدا
آفتاب زردی خور نشین بویه آنچه برای خوشبو کردن بر تن زنند یا مالند فرو شدن آفتاب گشتن آفتاب وقت زوال
فرهنگ لغت هوشیار
نام مرتعی در پرتاس سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی