جدول جو
جدول جو

معنی جبلیک - جستجوی لغت در جدول جو

جبلیک
فرز و چابک، حیوان چموش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبلی
تصویر جبلی
طبیعی، فطری، ذاتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
کوهی، کوهستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
سرشتی نهادی کوهی پژمی طبیعی ذاتی اصلی فطری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولیک
تصویر جولیک
((جُ))
رند، زیرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبلی
تصویر جبلی
((جِ بِ لِّ))
ذاتی، فطری، غریزی
فرهنگ فارسی معین
اصلی، ذاتی، طبیعی، غریزی، فطری، نهادین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ته مانده ی پی آب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
چالاک، مقداری کم و اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک و ریز، به مقدار بسیار کم خرد
فرهنگ گویش مازندرانی
به آلت تناسلی کودکان ذکور گویند، تنگ چشم، حسود، قی چشم، خرده و ریزه ی هرچیز، در سوادکوه به صمغ درختان نیز.، دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق، گله، رمه
فرهنگ گویش مازندرانی