جدول جو
جدول جو

معنی جبری - جستجوی لغت در جدول جو

جبری
اجباری، مربوط به علم جبر مثلاً معادلات جبری، مقابل قدری، در فلسفه کسی که معتقد به نظریۀ جبر باشد، برای مثال سنّی از تسبیح جبری بی خبر / جبری از تسبیح سنّی بی اثر (مولوی - ۳۹۲)
تصویری از جبری
تصویر جبری
فرهنگ فارسی عمید
جبری
ضروری، غیر ارادی
تصویری از جبری
تصویر جبری
فرهنگ لغت هوشیار
جبری
اجباری، قسری، قهری
متضاد: اختیاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جبری
جبريٌّ
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به عربی
جبری
Algebraic
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جبری
algébrique
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جبری
algébrico
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
جبری
جبری، مجبور شد
دیکشنری اردو به فارسی
جبری
алгебраический
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به روسی
جبری
algebraisch
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به آلمانی
جبری
алгебраїчний
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
جبری
algebraiczny
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به لهستانی
جبری
বীজগণিতীয়
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به بنگالی
جبری
جبری
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به اردو
جبری
algebrico
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
جبری
algebra
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
جبری
cebirsel
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
جبری
대수의
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به کره ای
جبری
代数的
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به چینی
جبری
אלגברי
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به عبری
جبری
बीजगणितीय
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به هندی
جبری
aljabar
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
جبری
พีชคณิต
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به تایلندی
جبری
algebraïsch
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به هلندی
جبری
algebraico
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
جبری
代数的な
تصویری از جبری
تصویر جبری
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبریل
تصویر جبریل
(پسرانه)
جبرئیل، مرد خدا، نام یکی از چهار فرشته مقرب که حامل وحی الهی برای انبیاست
فرهنگ نامهای ایرانی
فرقه ای اسلامی که قائل به جبر می باشد و بنده را فاعل مختار نمی داند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد، مجبره، (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَبْ بِ)
عمل مجبر. شکسته بندی: طلیها و داروها که اندر مجبری بکار آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروها که اندر مجبری بکار آید بعضی آن است که... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مجبر شود
لغت نامه دهخدا
یکی از فرشتگان مقرب، دل که بزعم صوفیان مهبط انوار الهی و محل وحی و الهام اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبریه
تصویر جبریه
سرنوشتیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابری
تصویر ابری
منسوب است به آسمان ابری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبریه
تصویر جبریه
((جَ یَ))
مجبره، نام یکی از فرقه های اسلام که انسان را صاحب اختیار در اعمال خودش نمی داند و همه اعمال را به اراده خداوند نسبت می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبری
تصویر آبری
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاری
تصویر جاری
روان
فرهنگ واژه فارسی سره