- جبری
- ضروری، غیر ارادی
معنی جبری - جستجوی لغت در جدول جو
- جبری
- اجباری، مربوط به علم جبر مثلاً معادلات جبری، مقابل قدری، در فلسفه کسی که معتقد به نظریۀ جبر باشد،
برای مثال سنّی از تسبیح جبری بی خبر / جبری از تسبیح سنّی بی اثر (مولوی - ۳۹۲)
- جبری
- Algebraic
- جبری
- алгебраический
- جبری
- algebraisch
- جبری
- алгебраїчний
- جبری
- algebraiczny
- جبری
- algébrico
- جبری
- algebrico
- جبری
- algebraico
- جبری
- algébrique
- جبری
- algebraïsch
- جبری
- พีชคณิต
- جبری
- aljabar
- جبری
- جبريٌّ
- جبری
- बीजगणितीय
- جبری
- אלגברי
- جبری
- cebirsel
- جبری
- algebra
- جبری
- বীজগণিতীয়
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سرنوشتیان
یکی از فرشتگان مقرب، دل که بزعم صوفیان مهبط انوار الهی و محل وحی و الهام اوست
((جَ یَ))
فرهنگ فارسی معین
مجبره، نام یکی از فرقه های اسلام که انسان را صاحب اختیار در اعمال خودش نمی داند و همه اعمال را به اراده خداوند نسبت می دهد
فرقه ای اسلامی که قائل به جبر می باشد و بنده را فاعل مختار نمی داند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد، مجبره، (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار
روان
اکونومی
منسوب است به آسمان ابری
منسوب به زبر. بالایی علوی زبرین مقابل فرودی فروردین زیرین، محیط فلک سطح محدب فلک (التفهیم مقدمه قس)، خشونت ناهمواری مقابل نرمی
روان، گذران